نگرانش هستم. از چند جهت جسمي و روحي تحت فشاره. مگه يه آدم چقدر تحمل داره؟ مي ترسم يه جا ببره و جا بزنه. دور و برش همه چي بهم ريخته است و از دست منم كاري بر نمياد. خودش گريه ميكنه و ميگه دلش براي اطرافيانش مي سوزه كه دارن اين كارها رو مي كنن اما من فقط و فقط نگران خودش هستم و بس. چه جوري بهش بگم مراقب خودت باش؟
رئيسم از فردا دوباره مياد سر كار. تمام مدتي كه دخترش تو كما بود و تا ديروز كه هفتمش بود نيامده بود. هنوز نيامده دستور دادن جين پوشيدن ممنوع باشه. حس ميكنم فشارهاشو يه جوري روي سر ماها خالي كنه. اما عيبي نداره. دلم براش مي سوزه
نگران پروانه هم هستم. عادت داره هرچيزي رو بزرگ كنه و غصه بخوره. دستم به اونم نميرسه كه بهش بگم با خودت اين كار رو نكن
اين روزها دور و برم همه بهم ريخته ان اما خودم خدا رو شكر بد نيستم. لازم نيست كسي نگران من باشه
--
0 comments:
Post a Comment