فکر می کنید وقتی احمدی نژاد جلوی دوربین هایی که برای پانصد میلیون بیننده تصویر پخش می کرد، اعلام کرد که «ایران آزادی ترین کشور جهان است» منظورش چه چیزی بود؟ و اصولا چطور به ذهنش رسید که چنین گلواژه ای را از خویش صادر کند؟
در همین راستای گلواژه، دو روز قبل، شش کتابفروشی، شامل نشر ثالث و چشمه و چند ناشر دیگر که « کافه کتاب» داشتند، توقیف شدند. فرض کنید که یکی از دانشجویان کلمبیایی که به دعوت احمدی نژاد قرار است به ایران بیاید، این خبر را بشنود.
کلمبیایی می پرسد: کتابفروشی توقیف شده؟ کتابفروش: نه، کافه کتاب توقیف شده، ولی بعدا برای تنبیه بیشتر یک ماه بعد از بستن کافه کتاب، کتابفروشی هم توقیف شد.
کلمبیایی: در کافه کتاب چکار می کردند که توقیف شان کردند؟کتابفروش: قهوه می خوردند و کتاب می خواندند و با هم حرف می زدند.
کلمبیایی: مگر در ایران نوشیدن قهوه و چای ممنوع است؟کتابفروش: نه، ما صدها کافه تریا و قهوه خانه در ایران داریم.
کلمبیایی: آهان، فهمیدم، پس کتابفروشی ممنوع است؟کتابفروش: نه، ما در همین تهران صدها کتابفروشی داریم که دارند کار می کنند؟
کلمبیایی: آهان، پس در کشور شما حرف زدن ممنوع است؟کتابفروش: نه، در کشور ما همه در حال حرف زدن هستند، ممنوع نیست.
کلمبیایی: چقدر من احمق هستم، حالا فهمیدم، حتما در کشور شما خوردن قهوه در هنگام خواندن کتاب ممنوع است؟کتابفروش: نه، آن هم ممنوع نیست، خیلی ها وقتی به کافه تریا می روند، کتاب هم می خوانند.
کلمبیایی: این را دیگر ندیده بودم، حتما در کشور شما حرف زدن در هنگام قهوه خوردن ممنوع است؟کتابفروش: نه، اتفاقا در کشور ما معمولا آدمها وقتی قهوه می خورند که می خواهند با هم حرف بزنند.
کلمبیایی: خب، پس در کشور شما موقع کتاب خواندن نباید حرف زد، مثل خیلی کتابخانه های دنیا، ولی در جاهای دیگر اگر حرف بزنید، به شما می گویند ساکت باشید، کتابخانه را توقیف نمی کنند.کتابفروش( در حال عجز): نه، اصولا کسی که به کتابفروشی می آید کتاب نمی خواند، معمولا حرف می زند.
کلمبیایی: پس چی ممنوع است؟کتابفروش: ببین، در کشور ما اگر بعضی از آدمها در بعضی کتابفروشی ها بنشینند، در آنجا قهوه بخورند و بعضی حرف ها را بزنند، کافه کتاب را توقیف می کنند.
کلمبیایی: این کافه کتاب ها را چه کسی درست کرده است؟کتابفروش: چند کتابفروش درست کردند، ولی وقتی می خواستند درست کنند، وزیر فرهنگ آن زمان هم از آنها حمایت کرد.
کلمبیایی: خب، پس چرا همان وزیر فرهنگ وقتی کافه کتاب ها را توقیف کردند جلوی آنها را نگرفت؟کتابفروش: چون وزیر فرهنگ آن زمان ما الآن در لندن است و خودش هم ممنوع است.
کلمبیایی: چرا؟ حتما دزدی کرده بود؟کتابفروش: بر عکس، اتفاقا بخاطر اینکه رمان نویس شده بود.
کلمبیایی: خوب، چرا روزنامه نگاران در مورد کسانی که کافه کتاب ها را توقیف کرده چیزی نمی نویسند؟کتابفروش: اتفاقا کسی که کافه کتاب ها را توقیف کرده، وزیر فرهنگ است که قبلا روزنامه نویس بود.
کلمبیایی: پس اگر شما کافه ها را تعطیل کنید، می توانید کتابفروشی تان را داشته باشید؟کتابفروش: نه، چون ما آنها را هم تعطیل کردیم، ولی باز هم کتابفروشی ما را توقیف کردند.
پس از این توضیحات بود که جوان دانشجوی کلمبیایی دچار حالت عجیبی شد، سرش گیج رفت و بیهوش شد. وی پس از دو روز به هوش آمد و از ادامه تحقیق در ایران منصرف شد و به آمریکا برگشت.
0 comments:
Post a Comment