Nov 30, 2009

من او را به شوهرش ترجيح مي دهم

زهرا رهنورد از سوی مجله بین المللی "فارین پالیسی" به عنوان سومین متفکر تاثیرگذار جهان در سال 2009 برگزیده شد.

این مجله مشهور آمریکایی در شماره ماه دسامبر خود فهرست صد متفکر تاثیرگذار جهان در سال 2009 را منتشر کرد که نام خانم رهنورد پس از بن برنانکی، رئیس بانک مرکزی ایالات متحده و باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا در رتبه سوم قرار دارد.

مجله فارین پالیسی توسط موسسه واشینگتن پست در آمریکا منتشر می‌شود. این مجله در سال ۱۹۷۰ توسط ساموئل هانتینگتون و وارن دمیان مانشل تاسیس شد.

رتبه سوم برای خانم رهنورد از آنجا اهمیت می یابد که بسیاری از چهره های سرشناس دنیا در رده های بعدی انتخاب فارین پالیسی قرار گرفته اند. به عنوان نمونه، بیل کلینتون در رده ششم، بیل گیتس در رده دوازدهم، واتسلاو هاول در رده بیست و سوم، آنگ سن سوچی (رهبر مخالفان برمه و برنده جایزه صلح نوبل) در رده بیست و ششم و کوفی عنان در رده سی‌ام این فهرست قرار دارند.

مجله فارین پالیسی، از خانم رهنورد به عنوان "مغز متفکر انقلاب سبز ایران" یاد کرده و با انتشار تصویری از او در کنار صد متفکر تاثیرگذار جهان، نقش وى در هدایت مبارزات انتخاباتى همسرش، میرحسین موسوى را برجسته دانسته است.

این مجله از خانم رهنورد به اتفاق 99 متفکر برجسته دیگر به عنوان متفکرانی نامبرده که با افکار خود جهان را در سال ۲۰۰۹ میلادی شکل داده‌اند.

فارین پالیسی، به مبارزات زهرا رهنورد و میرحسین موسوی قبل و بعد از انقلاب 57 اشاره کرده و سپس به ریاست خانم رهنورد در دانشگاه الزهرا و دعوت او از شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل برای سخنرانی در این دانشگاه پرداخته و این مساله را در راستاى تلاش‌هایش براى حقوق زنان در ایران ارزیابی کرده است.

زیر سوال بردن مدرک تحصیلی خانم رهنورد از سوی محمود احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی و شیوه واکنش خانم رهنورد به این موضوع از دیگر مواردی است که مجله مذکور بدان اشاره کرده است.

این مجله تاکید کرده است که "حملات رهنورد به احمدى‌نژاد جان تازه‌اى به اپوزیسیون و مخالفان دولت بخشید".

این ماهنامه آمریکایى در بخش دیگری از گزارش خود درباره زهرا رهنورد با اشاره به نقش برجسته وى در مبارزات انتخاباتى میر حسین موسوى آورده است: "روى کار آمدن موسوى مى‌توانست به تقویت دمکراسى و حقوق زنان در ایران منجر شود."

عبدالکریم سروش، دومین ایرانی است که نامش در این فهرست به چشم میخورد. نام او از سوى فارین پالیسى در رده ۴۵ جاى داده شده است.

فارین پالیسی در توضیح خود درباره دکتر سروش نوشته است: "این استاد پیشین فلسفه دانشگاه تهران احتمالاً بیش از هر کس دیگرى براى سازگار ساختن اسلام با دمکراسى کوشیده و تفسیر سنتى روحانیان حاکم بر ایران از اسلام را به چالش کشیده است".


Nov 27, 2009

هر ماه 70 دکتر و 450 فوق ‌لیسانس از ایران مهاجرت می ‌کنند

بر اساس گزارش جدید صندوق بین‌المللی پول، ایران رتبه اول را در آمار مهاجرت نخبگان از میان 91 کشور در حال توسعه یا توسعه نیافته دنیا کسب کرده است. صندوق بین‌المللی پول گزارش داده است که سالانه حدود 180‌ هزار ایرانی تحصیلکرده به امید زندگی و یافتن موقعیت‌های شغلی بهتر از کشور خارج می‌شوند‌. این صندوق بین‌المللی در گزارش خود می‌افزاید که رقم خروج حدود 180‌هزار نخبه تحصیلکرده از ایران‌، به معنی خروج سالانه 50 میلیارد دلار ارز از کشور است‌. طبق این آمار هم‌اکنون بیش از 250‌ هزار مهندس و پزشک ایرانی و بیش از 170‌ هزار ایرانی با تحصیلات عالیه در آمریکا زندگی می‌کنند و طبق آمار رسمی اداره گذرنامه، در سال 87 روزانه 3/2 نفر با مدرک دکترا، 15‌ نفر با مدرک کارشناسی ارشد، و صدها نفر با مدرک کارشناسی از کشور مهاجرت کرده‌اند‌. طبق این آمار ماهانه 70نفر با مدرک دکترا و بیش از 450نفر دارای مدرک کارشناسی ارشد از کشور خارج میشوند.


Nov 23, 2009

كردان درگذشت

عوضعلي كردان در گذشت:

علي كردان كه به دليل نوعي بيماري خوني به نام "مولتي پل نيلوما " که نوعي بيماري بدخيم خوني است و پس از اينكه 19 روز در بخش ICU بيمارستان مسيح دانشوري تهران بستري شده بود، پس از تحمل يک دوره بيماري سخت، ساعت هفت شب روز اول آذر ماه (ديشب) دار فاني را وداع گفت.
گلبولهاي سفيد خون کردان بعد از شيمي درماني به شدت کاهش يافته بود که با علائم سرما خوردگي بستري و در نهايت به بيماري آنفلوآنزاي نوع A دچار شد.
کردان که تا پيش از اين چندين بار تحت مراقبتهاي درماني قرار گرفته بود، از 19 روز پيش در بيمارستان مسيح دانشوري بستري و به دليل وخامت اوضاع به بخش مراقبت‌هاي ويژه منتقل شده بود.


در اينكه من هيچ وقت از اين فرد خوشم نمي اومد و در اينكه مسلما مثل همه مردم ايران دروغ و تقلبش رو تائيد نميكردم و نميكنم شكي نيست اما اولين حسي كه از خوندن خبر فوتش بهم دست داد اين بود كه فكر كردم براي بچه هاش اون همون قدر عزيز بوده كه پدرم براي من عزيزه و از فوتش به اونا همون حسي دست داده كه به من در اثر فوت مادرم دست داد.

اين چند ماه و بعد از اون رسوايي به كردان و خانواده اش چي گذشت؟ آيا ممكنه كردان هم مثل همه آدمهاي عادي احساس شرمندگي كرده باشه؟ ممكنه پشيمون شده باشه؟ ممكنه به خودش گفته باشه اي كاش اين كار رو نكرده بودم؟ و از همه مهم تر: ممكنه اين رسوايي روند پيشرفت سرطان خونش رو تشديد كرده باشه؟
هيچ كس نميتونه جواب اين سوال ها رو بدونه

Nov 22, 2009

قدیمی ترین دامین های ثبت شده با پسوند دات كام

ليستي پانزده تايي از قديمي ترين دومين هاي ثبت شده در دنياي اينترنت. جالبه ببينيد:

03/15/1985
SYMBOLICS.COM
04/24/1985
BBN.COM
05/24/1985
THINK.COM
07/11/1985
MCC.COM
09/30/1985
DEC.COM
11/07/1985
NORTHROP.COM
01/09/1986
XEROX.COM
01/17/1986
SRI.COM
03/03/1986
HP.COM
03/05/1986
BELLCORE.COM
03/19/1986
IBM.COM
03/19/1986
SUN.COM
03/25/1986
INTEL.COM
03/25/1986
TI.COM
04/25/1986
ATT.COM

Nov 15, 2009

برپايه آخرين تحقيقات علمى: نوزادان به زبان مادرى شان گريه مى کنند

دانشمندان قبلا مى دانستند نوزادان از بدو تولد مي توانند صداهاى خاصى را از قبيل صدهاى والدين شان تشخيص دهند، اما معتقد بودند نوزادان فقط پس از گذشت حدود دوازده هفته از تولدشان مى توانند اين صداها را تقليد کنند. اکنون تحقيقات انجام شده در آلمان از آن حکايت دارد که نوزادان خيلي زودتر از آنچه قبلا تصور مي شد قابليت زبان آموزى را کسب مى کنند. پروفسور کاتلين ورمک که رياست اين مطالعه را بر عهده داشت مي گويد مطالعات ما نشان دهنده اهميت گريه کردن در تقويت فراگيرى زبان است. در اين مطالعه صداى گريه شصت نوزاد شامل سى نوزاد در خانواده هاى فرانسوى زبان و سى نوزاد در خانواده هاى آلمانى زبان ضبط و تجزيه و تحليل شد. مرحله ضبط در بخش زايمان که نوزادان سه تا پنج روزه بودند صورت گرفت و تجزيه و تحليل آنها تفاوت هاي روشني را در شکل ملودى گريه نوزادان آشکار ساخت که به نظر مى رسيد با زبان مادرى شان تطابق داشت. با اينكه برخى محققان ايرادهايي به نتايج اين مطالعه دارند دکتر والکر دلوو دانشمند آواشناسي و حس شنوايي در يونيورسيتى کالج لندن مى گويد منحني آهنگ يکى از اصلى ترين ويژگيهاى زبان است و تقليد آن توسط نوزاد امرى قابل تصور است. به گفته وى گفتار يکي از چند محرک انساني است که به رحم نفوذ مى کند که جنين در آنجا از نور، بو و تماس محفوظ است. وى مي گويد در رحم صداها به نحوى شنيده مي شوند که گويى کسي در اتاق ديوار به ديوار صحبت مي کند، بنابراين ريتم ضرب آهنگ و منحنى آهنگ دو چيز قابل درک در رحم اند. پروفسور ورمک مي گويد نتايج اين مطالعه تاييدى بر اين عقيده است که موسيقى ملايم يا صداى والدين مى تواند براى جنين در شكم مادر آرام بخش باشد. گفتنى است كه دانشمندان زبانشناس و محققان بحث "شناخت" مصرانه و عالمانه معتقدند كه "اساس تفكر را زبان تشكيل مى دهد" و انسان با كلمات، جملات و تعبيرها و اصطلاحاتى كه از والدين و اطرافيان خويش فرا مى گيرد، راه خردورزى و دانش اندوزى را آغاز كرده و پى مى گيرد. مطالعات جامعه شناختى و روانشناختى ثابت كرده است كه جوامع و افرادى كه از حيث زبان قومى و مادرى با مشكل برخورد مى كنند، نمى توانند راه ترقى را بطور شايسته بپيمايند، زيرا جلوى انديشه ورزى آنان گرفته مى شود و حتى از نظر رشد عواطف، درك منطقى امور و تجزيه و تحليل صحيح نيز ممكن است دچار ناكامى شوند

Nov 10, 2009

مهدی سحابی مترجم ایرانی درگذشت


مهدی سحابی نقاش، مجسمه‌ساز، نویسنده، عکاس و مترجم ایرانی، صبح روز دوشنبه گذشته بر اثر ایست قلبی در فرانسه درگذشت.

آقای سحابی متولد ۱۳۲۳ - شهر قزوین- بود و با ترجمه مجموعه «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست که بیش از ۱۰ سال طول کشید، به شهرت رسید.این مجموعه هشت جلدی از سوی نشر مرکز در ایران به چاپ رسید.

سحابی در آغاز به تحصیل در هنرکده هنرهای تزیینی تهران و سپس فرهنگستان هنرهای زیبای رم مشغول شد، اما پس از مدتی هر دو را رها کرد.وی مدتی به روزنامه‌نگاری، بازیگری و عکاسی مشغول شد و در آخر به سراغ ادبیات، نقاشی و ترجمه ادبی رفت.

«شرم» و «بچه‌های نیمه شب» از آثار سلمان رشدی، «بارون درخت‌نشین» ایتالو کالوینو، «مرگ قسطی» اثر لویی فردینان سلین، «مادام بواری» و «تربیت احساسات» از نوشته‌های گوستاو فلوبر و «تقسیم» نوشته پیرو کیارا از ترجمه‌های سحابی است.آقای سحابی، در فرانسه اقامت داشت.

مصاحبه بي بي سي با مهدي سحابي - فروردين 1386-

- شما کجا و در چه سالی متولد شديد، کجاها درس خوانديد، زبان را کجا ياد گرفتيد؟ بهتر است بگويم زبانها را، برای اينکه شما از سه زبان ترجمه می کنيد؟

من متولد ۱۳۲۲ قزوين هستم. از ده سالگی با خانواده ام به تهران آمدم. مدرک تحصيلی ام ديپلم رياضی است. دو دانشکده هنری را ديده ام. يکی دانشکده هنرهای تزئينی تهران و ديگر آکادمی هنرهای زيبای رم. يکی دو سالی به هرکدامشان رفتم و رها کردم. يادگرفتن انگليسی را مثل همه از دبيرستان شروع کردم، بعد در عمل بيشتر ياد گرفتم. بامزه است که من به عنوان مترجم فرانسه و ايتاليايی در کيهان استخدام شدم. بعد يک روز عليرضا فرهمند [ دبير سرويس خارجه وقت کيهان ] گفت اين جمله انگليسی را ترجمه کن. نه تنها جمله، تمام متن را ترجمه کردم. چندی بعد علی اکبر مهديان [ از مترجمان سرويس خارجه کيهان و يکی از مترجمان خوب اين سالها ] مطلبی داد که ترجمه کنم. از روی فروتنی يا تنبلی گفتم اين به سواد من قد نمی دهد. او هم با فروتنی خاص خودش گفت اگر به سواد تو قد نمی دهد پس به سواد ما هم قد نمی دهد. زبان ايتاليايی را در آکادمی هنرهای زيبای رم ياد گرفتم و البته بعدها باز در خلال زندگی آن را تقويت کردم. اما زبان فرانسه را توی خيابان ياد گرفتم. يعنی من هيچ درس فرانسه نخواندم. البته با سابقه ايتاليايی که بلد بودم و با انگليسی که می دانستم و استعدادی که در اين مورد خاص داشتم، ياد گرفتن فرانسه برای من راحت تر بود. برای ياد گرفتن ايتاليايی هم زندگی دانشگاهی من يک سال و نيم، دو سال بيشتر نبود. آن هم در رشته نقاشی که من تحصيل می کردم. اين است که اگر بخواهم در يک جمله خلاصه کنم بايد بگويم زبانها را همينطور عشقی ياد گرفتم يا توی زندگی.

- يعنی در واقع هر سه زبان را شما بعد از ديپلم ياد گرفتيد؟

انگليسی را که نه، از مدرسه شروع کردم.

- درست اما آن انگليسی احتمالا به درد ترجمه نمی خورد. مهارت در زبان مهم است.

بله. مهارت يک مقداری در عمل به دست آمد. اگرچه من هميشه آمادگی هايی برای زبان داشتم که مثلا برای ياد گرفتن رياضيات نداشتم. در امتحان نهايی دبيرستان در زبان و انشا ۲۰ گرفتم در حالی که در رياضيات و شيمی مثلا نيم گرفتم. در واقع به کمک ضريب دو درس های انشا و انگليسی توانستم قبول شوم. بعد هم خيلی زود شروع کردم به کار با اين زبانها.

- چه كار مي كرديد؟

شما که می دانيد. مترجم سرويس خبری کيهان بودم. صبح تا ظهر کار مداوم می کردم. کار روزنامه، خودت بهتر می دانی که بايد ساعت يک بعد از ظهر تمام شود. من خيلی چيزها از روزنامه ياد گرفتم. مثلا من يک کاری می کنم که نديدم ديگران بکنند. من چرک نويس پاک نويس نمی کنم. روزنامه که وقت چرک نويس پاک نويس نمی دهد، خبر را بايد ترجمه کنی برود زير رتاتيو. احتياج به زود رساندن کار در روزنامه به من ياد داده است که وقتی ترجمه می کنم يک بار ترجمه کنم. چرک نويس پاک نويس در کار نيست. اگر قرار باشد سر جمله زوری بزنم فی المجلس می زنم. گاهی هم خيلی طول می کشد. در ترجمه "پروست" بعضی جمله ها شايد يک ماه کار برده باشد. ولی بطور عام که نگاه کنم اينطوری است.

- چه سالی وارد کيهان شديد؟

سال ۵۱.

- چطور شد وارد روزنامه شديد؟

همينطوری. من خيلی چيزهای زندگی ام اتفاقی بوده است. از خارج آمده بودم، دنبال کار می گشتم، گرايشم به کار سينما بود، اما با چهار تا مصاحبه فهميدم سينما اصلا جای من نيست. فکر سينما را کنار گذاشتم. از کار روزنامه خيلی خوشم می آمد. رفتم روزنامه کيهان و تقاضای کار کردم. دست مرا گذاشتند توی دست فرهمند، دبير سرويس خارجه. فرهمند هم احتمالا به آدمی مثل من احتياج داشت. از من امتحان گرفت و يک کار نيمه وقت به من داد. بعد يک ماه هم نکشيد که تمام وقت شدم.

- يادم هست تا سال ۵۸ در کيهان بوديد، ولی يادم نيست تا آن موقع کتاب ترجمه کرده بوديد يا نه؟

چند کتاب ترجمه کرده بودم. اولينش يک کتاب کوچکی بود به نام "نقاشی ديواری و انقلاب مکزيک"، دومی يک پاورقی بود برای خود کيهان به نام "مرگ وزير مختار"، سومی کتابی از سيلونه بود به نام "دانه زير برف" که برای انتشارات اميرکبير ترجمه کرده بودم. در همان زمانها کتابی هم ترجمه کردم به نام "گارد جوان".

- ولی بعد از انقلاب شما مانند يک مترجم حرفه ای کار کرده ايد. حرفه ای کار کردنتان از بعد از انقلاب شروع شد؟

همه اين کارها از زمانی شروع شد که از کيهان بيرون آمديم. اول که بيرون آمديم مثل ديگرانی که بيکار شده بودند، کارهايی کرديم. هفت هشت شماره "کيهان آزاد" در آورديم. شش شماره مجله "پيروزی" در آورديم. اينها به جبر زمانه بسته شدند و آهسته آهسته از عالم مطبوعات جدا شديم. البته خيلی ها ماندند مثل خود شما. من از اواخر ۵۸ می توانم بگويم مترجم ادبی تمام وقت شده بودم. از آن سال است که من کتاب دارم، و به سال ۶۰ که رسيديم بکلی مطبوعات را کنار گذاشتم.

- شما اغلب ترجمه هايی کرده ايد که تا آدم يک بورس يکی دو ساله نداشته باشد نمی تواند از پس خواندن آنها برآيد. از جمله پروست و کارهای دشواری مانند مرگ قسطی سلين. شايد کمتر مترجمی هم همت می کند برود سراغ « در جستجوی زمان از دست رفته ». چه انگيزه هايی سبب شد که سراغ پروست رفتيد؟

جواب نيمه شوخی نيمه جدی اش اين است که به ادموند هيلاری گفتند چطور شد از اورست بالا رفتی، گفت اورست آنجا بود ما هم رفتيم بالا. البته در اين جواب مقداری شوخی هست. بحث در واقع اين است که من کوهنوردم و حالا از اين کوه هم بالا رفته ام. تا پيش از پروست، من ده بيست تايی کتاب ترجمه کرده بودم، شايد بيشتر. خرد خرد آمده بودم جلو، مثل دو سه کتاب سيلونه، يا آن کتاب زيبای سيمون دوبوار به نام "همه می ميرند". تلنگر پروست اين بود که در سال ۸۸ ميلادی ديگر کپی رايت از پروست برداشته شد. آن سال، سال پروست بود و از او کتابهای زيادی در فرانسه منتشر شد. شايد اين تلنگری شد. اما واقعيت امر اين است که من يک کارهايی کرده بودم و حالا می خواستم کار مهمتری بکنم. مثل هر آدمی که می خواهد قدم بعدی را بلندتر بردارد.

- ترجمه « در جستجوی زمان از دست رفته » چند سال طول کشيد؟

ترجمه پروست از شروع تا پايان ده يازده سالی طول کشيد. البته لا به لای آن کتابهای کوچکی هم در آوردم اما خود پروست مرا ده يازده سالی مشغول کرد.

- پيدا کردن زبان پروست لابد کار ساده ای نبوده است. به ياد دارم همان موقع ها اين بحث خيلی جدی مطرح بود که ترجمه پروست کاری نشدنی است. می گفتند جملات پروست طولانی است و گاه يک صفحه تمام طول می کشد و ترجمه ناپذير است.

به نظر من اين قضيه نيمش واقعی و نيم ديگرش افسانه است. در مورد افسانه بايد بگويم کسانی می گفتند اين کتاب غير قابل ترجمه است که يا خودشان نخواسته بودند، يا وقت و سوادش را نداشتند. اگرچه کتاب سنگينی است، کتاب مشکلی است که ممکن است اجر دنيوی هم نداشته باشد. کمتر می خوانند که به فرض به به و چه چه بگويند. کما اينکه نکردند و تازه شروع کرده اند به به به گفتن. با وجود اين کتاب در ايران به چاپ هشتم رسيده که خود فرانسوی ها هم باور نمی کنند. به هر حال اين بخش افسانه قضيه است که يک نوع بازدارندگی در آن بوده است. قسمت ديگر که مقداری واقعيت دارد اين است که اين کتابی است بسيار پيچيده اما با نثر روان و زلال و البته با جمله هايی که پايان ندارد. جمله هايی که مدام از درون آنها جمله های ديگری می جوشد و خواندن کتاب را بسيار مشکل می کند. چون خواندن کتاب مشکل است به طريق اولی ترجمه آن هم مشکل است. مشکل ديگر مشکل ترجمه زبان فرانسه پروست به فارسی است که دارای جنبه های فنی است.ما در زبان فارسی به جمله های کوتاه عادت داريم که شايد يکی از دلايلش اين است که ما پرورده شعر عروضی هستيم. مشکل دوم اين است که ما به دلايل همان جملات کوتاه عادت داريم متن را بشکنيم و با موصول به هم ربط بدهيم. اين درست خلاف آن چيزی است که پروست کرده است. دليل هم دارد. نوشته پروست به اصطلاح بازی اسلوبی نيست. نوعی درون نگاری است. مقدار بسيار زيادی ايده است و وقايعی که در يک جمله – جمله ای که هنوز به پايان نرسيده، پی در پی می آيد. يا چون دارد به صورت درونی روايت می شود احتياج به قطع کردن آن نيست. ما وقتی حرف می زنيم دائم جمله های معترضه در داخل جمله های خودمان می گنجانيم. از اين طرز نوشتن يک مجموعه ای ساخته می شود که البته بسيار روشن است اما بسيار طولانی است و اگر به عادت زبان فارسی آن را بشکنيد، تقريبا چيزی ازش نمی ماند. پس ترجمه آن به نوعی بند بازی نياز دارد. ولی چون در عمل اين کار را نکرده بودند می گفتند اين نشدنی است در حالی که اگر می کردند شدنی بود. بايد می گشتی و قلق آن را پيدا می کردی؛ قلقی که در قاموس زبان فارسی هست. از نظر ساختار زبان هم شايد بشود گفت زبان فرانسه و زبان فارسی قرينه يکديگرند. در ساختار فارسی فعل و اجزاء مهم جمله به آخر جمله می رود. در زبان فرانسه عناصر مهم مثل فعل اول جمله می آيد. پس يک تفاوت ساختاری هم در زبان فارسی وجود دارد. بنابراين دو مشکل در ترجمه پروست وجود دارد: يکی عادت زبان فارسی به جملات کوتاه، ديگر تفاوت ساختاری.

- شما با اين مشکلات چه کرديد؟

با انتخاب اين قاعده ديگر بايد کلک هايی می زدم که با زبان فارسی ملهم از شعر بتوانم آن را به فارسی در بياورم.

- ديده ام و شنيده ام که مترجمان برای ترجمه متن های دشوار، و پيدا کردن زبان يا اسلوب کار نگاه می کنند ببينند فرض کنيم مترجم انگليسی در برگرداندن متن از فرانسه چه کار کرده است. يعنی يک جور جستجو برای اينکه شکل کار معلوم شود. آيا برای ترجمه « در جستجوی زمان از دست رفته » شما يک همچين کاری هم کرديد؟ يا فرض کنيد به نمونه هايی که قبلا از پروست ترجمه شده بود نگاه کرديد؟

نه، هيچ ترجمه ای از پروست وجود نداشت. کسانی صرفا دو سه صفحه ای طبع آزمايی کرده بودند. يک چيزی هم شنيده ام که نمی دانم تا چه اندازه واقعيت دارد. گويا کسی کل کتاب را برای انتشارات خوارزمی ترجمه کرده بود ولی آن ترجمه مطلقا غير قابل استفاده بود و چاپ نشد. بنابراين هيچ سابقه ای از ترجمه پروست وجود نداشت. اما به غير از اين من برای اينکه بفهمم ديگران چه کار کرده اند نمی توانستم بروم سراغ ايتاليايی يا انگليسی. برای اينکه مترجمان انگليسی يا ايتاليايی مشکلات من فارسی زبان را ندارند. من به ترجمه ايتاليايی که نگاه می کردم غبطه می خوردم. برای اينکه ترجمه ايتاليايی پروست بخصوص جاهای دشواری که يونانی و لاتينی می آيد تقريبا اين جوری است که انگار کسی بخواهد يک متنی را از لهجه قزوينی به اصفهانی در بياورد. يعنی تا اين حد به هم نزديک است. بنابراين نگاه کردن به متن ايتاليايی از اين جنبه به من کمکی نمی کرد. با وجود اين از اول تا آخر کار، هم متن انگليسی جلو دستم بود، هم متن ايتاليايی. چون هيچ سابقه ای از آن در زبان فارسی موجود نبود در حالی که اين اثری است که دائم بايد نگاه کنی ببينی بقيه چه کرده اند. اين بود که مدام به اين دو متن نگاه می کردم.يک نکته ديگر اين است که بعضی واژه ها در پروست هست که در فرهنگ های موجود فرانسه وجود ندارد، در حالی که در فرهنگ های انگليسی بيشتر می توان آنها را يافت. اما دليل اصلی همين بود که ببينم که آنجا که من به اشکال بر می خورم ديگران چه کرده اند. از اين جنبه دو سه نکته جالب برای من پيش آمد. در عين حال که برای چه بايد کرد متن انگليسی به کارم می آمد برای چه نبايد کرد هم به دردم می خورد. يک جاهايی مترجم انگليسی که خيلی هم مترجم سطح بالايی است و کارش به عنوان اثر کلاسيک تلقی می شود، کارهايی کرده بود که حتما من نبايد می کردم. مثلا خيلی جاها را که به مشکل برخورد کرده بود حذف کرده بود. يا بد فهمی هايی در متن انگليسی ديده ام که در متن ايتاليايی کم است. من با ديدن اين اشتباهات خيلی بيشتر دقت می کردم. در واقع من به اين دو متن همواره به عنوان مشاور مراجعه کرده ام.

- موضوع ديگر امکانات و توانايی های زبان فارسی است که شما هم به آن اشاره کرديد. بسيار شنيده ام که می گويند زبان فارسی توان کشيدن بار سنگين اين متن ها را ندارد. شما با سه زبان کار کرده ايد و علاوه بر آنها زبان فارسی هم زبان اصلی شماست. شما چه فکر می کنيد؟

چيزی که عرض کردم درباره امکانات زبان فارسی، مقصودم امکانات عملی زبان است که بخصوص شعرا از آن استفاده کرده اند. بگذار يک پرانتز کوچک باز کنم. من هميشه حيرت کرده ام از بدی و زشتی گنبدهايی که در ايران از زمان پيشرفت تکنولوژی و بتون آرمه و اين جور چيزها ساخته شده است. در حالی که در قديم که مشکلات بزرگ تکنيکی برای اين نوع کارها وجود داشت، گويا به دليل وجود همين دشواری ها شاهکارهای زيادی ساخته شده است. از زمانی که بتون آرمه و تير آهن آمد و ظاهرا شما ديگر می توانيد هر جور که بخواهيد به ساختمان فرم بدهيد، گنبدها يکی از يکی زشت تر ساخته می شود. اين عينا درباره شعر صدق می کند: جبر عروض شاعر را وادار کرده بود توانايی های بسياری در زبان پيدا کند و به کار بگيرد، در حالی که ما برعکس درمحاوره چون جبری در کار نيست مدام تنبل تر می شويم.اينکه می گويند زبان فارسی ناتوان است من در عمل ديده ام که زبان فارسی ناتوان نيست، امکانات زبان فارسی مثل هر زبان ديگری است. بخصوص که زبان فارسی زبانی قديمی و متکی به دو سه زبان ديگر مانند عربی و فارسی قديم است و بعد هم متکی به يک فرهنگ هزار و چند صد ساله و نيز انواع زبانهايی که در جاهای مختلف کشور وجود دارد. بنابراين زبان فارسی اولا زبان پر سابقه ای است. ثانيا زبان ملتی است که چند زبانه است، ثالثا زبانی است که در طول تاريخ در فضای جغرافيايی گسترده ای جريان داشته است. به همه اين جهات اين زبان، زبان بالقوه توانايی است. مشکل، مشکل ما فارسی زبانهاست. يعنی زبان فارسی امکاناتش را دارد ولی فارسی زبانان به دلايل مختلف ناتوانند.

به نظر من زبان فارسی قادر است، فارسی زبانها قادر نيستند. اين ناتوانی يا تنبلی يا حتا فلج اندامی مال فارسی زبانهاست. بخصوص در ارتباط با متنی مانند پروست که هم واژگان گسترده ای دارد و هم نويسنده از امکانات زبان تا آنجا که می توانسته استفاده کرده است. يعنی در آن فلسفه هست، منطق هست، نقد ادبی هست، طنز هست، شعر هست و ... در واقع زبان را چلانيده و هر چه توانسته از آن بيرون کشيده است. در رابطه با اين امکانات زبانی است که می فهميم ما فارسی زبانها چقدر تنبليم. تمام واژه هايی که ما فکر می کنيم نداريم همه در فرهنگ معين وجود دارد، ولی شما بخواهيد يک متن فلسفی يا ادبی يا روانشناسی را ترجمه کنيد بيچاره می شويد. نه برای آنکه لغت نيست، لغت هست، لغت را نمی شناسيم. چون با آن کار نکرده ايم. مشکل اين است که ما فارسی زبانها به دلايلی که شايد تاريخی است در استفاده از زبان روز به روز تنبلانه تر عمل می کنيم. نگاه کنيد که چقدر از فعل معين استفاده می کنيم در حالی که فعل کامل آنها وجود دارد. از اين بدتر تنبلی ما در استفاده از واژگان است. شايد ما فقط ده درصد از امکانات زبان فارسی استفاده می کنيم. مثال ساده اش اسم گلهاست. شما اگر به يک گل فروشی در فرانسه برويد يک خانم خانه دار که برای خريدن گل می آيد، می بينيد نام صد تا گل را بلد است. نام گلهايی که اين خانم می داند و به گل فروش می گويد شايد بيست برابر نام هايی است که ما از گلها می شناسيم. در حالی که نه فقط تمام اين گلها به زبان فارسی اسم دارند و در فرهنگ ها موجود است بلکه اين گلها توی باغچه خانه های مان هم هست ولی ما اسمشان را نمی دانيم. مادر من به همه گلهای سفيد می گفت ياس. ما همه همينطوريم. در يک جمله خلاصه کنم. همان که گفتم: مشکل، مشکل زبان فارسی نيست. مشکل، مشکل ما فارسی زبانهاست.

روحش شاد


دانشگاه آکسفورد بورسیه ندا آقا سلطان را تاسیس کرد

کالج کوئینز، دانشگاه آکسفورد، در خبری که در وبسایت خود منتشر کرده اعلام داشته است که با برخورداری از هدایایی که دو فرد دانش دوست در اختیار این کالج قرار داده اند بورسیه ای را به نام ندا آقا سلطان برای استفاده دانشجویان فوق لیسانس رشته فلسفه این کالج تاسیس کرده است.

در این خبر آمده است که این بورسیه "به یاد ندا آقا سلطان، دانشجوی 27 ساله ایرانی رشته فلسفه تاسیس شده که روز 20 ژوئن در جریان اعتراضات نسبت به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران در تهران به قتل رسید."

به گزارش وبسایت کوئینز کالج، پرفسور پل مدن، رئیس کالج، ضمن ابراز خرسندی از ایجاد این بورسیه جدید، گفته است که ایجاد بورسیه های تحصیلی از جمله بورسیه تحصیلی آقا سلطان برای ادامه موفقت در جذب "بهترین مغزهای جوان" توسط این کالج حیاتی است.

تمامی داوطلبان و دانشجویان رشته فلسفه این کالج در مقاطع کارشناسی ارشد و بالاتر می توانند برای دریافت بورسیه ندا آقا سلطان، که مبلغ آن شامل شهریه کالج است، تقاضا بدهند اما در صورت یکسان بودن شرایط، متقاضیان ایرانی یا ایرانی تبار در دریافت این بورسیه ارجحیت دارند.

نخستین دریافت کننده این بورسه آریان شاه ویسی نام دارد که در سال جاری برای تحصیل در مقطع فوق لیسانس در فلسفه فیزیک در آکسفورد ثبت نام کرده است.

به گفته وبسایت کوئینز کالج، خانم شاه ویسی دریافت بورسیه ندا آقا سلطان را باعث افتخار خود دانسته و گفته است که این بورسیه به خصوص از آن جهت برای او معنادار است که خود او هم یک زن جوان ایرانی تبار است که در رشته فلسفه تحصیل می کند.

Nov 7, 2009

داستان کوتاه نیاز

لوئیز رفدفن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورم .»
جان گفت نسیه نمیدهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه میخواهد خرید این خانم با من .»
خواربار فروش گفت: لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت کو ؟
لوئیز گفت : اینجاست.
- « لیستت را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.
خواربارفروش باورش نمیشد.
مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است.
کاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته بود :
« ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری، خودت آن را برآورده کن »

Nov 2, 2009

قصه تازه اي از شهرزاد


سینمای مصر در سال‌های اخیر از رخوت و خوابی دیرین بیدار شده است. یکی از فیلم‌های تازه به نام "شهرزاد قصه بگو" نه تنها انبوه تماشاگران را به سالن سینما کشانده، بلکه ذهن آنها را با طرح مضمونی نامأنوس و بکر تکان داده است.

زن کابوس می‌بیند که در خانه‌ای زندگی می‌کند که در و پنجره ندارد؛ زنی جوان و زیبا و مدرن به نام هبه که در کنار همسرش احساس خوشبختی می‌کند. هبه مجری یک برنامه‌ی تلویزیونی پربیننده است که در آن مشکلات خاص زنان را مطرح می‌کند.

همسر هبه به نام کریم، معاون سردبیر یک روزنامه‌ی پرتیراژ دولتی است، و برای رسیدن به پست سردبیری روزشماری می‌کند. مانعی که بر سر راه او وجود دارد این است که رؤسا به او می‌فهمانند که برای ارتقای مقام باید جلوی کار همسر خود را بگیرد، زیرا هبه در برنامه‌های خود برای آنها دردسر می‌آفریند.

هبه به حرفۀ خود عشق می‌ورزد، اما به اصرار همسرش راضی می‌شود که نوع اجرای برنامه‌های خود را عوض کند: او به جای طرح مستقیم مشکلات زنان در تلویزیون، در هر برنامه از زنی دعوت می‌کند تا از زندگی خصوصی خود بگوید، و مانند شهرزاد، قصه‌گوی مشهور "هزار و یک شب" سرگذشت خود را تعریف کند.

در برنامه‌های هبه زنان از مسائلی حرف می‌زنند که جامعه مایل به شنیدن آنها نیست: هماغوشی و لذت جنسی، حجاب، سقط جنین و...

سرگذشت زنان شرکت‌کننده در برنامه‌های تلویزیونی هبه را با موقعیت ناگوار زن مصری و ستم بزرگی که متحمل می‌شود، آشنا می‌کند. او در می‌یابد که زنان در هر موقعیت و مقام اجتماعی که باشند، خدمتکار مردان و آلت دست آنها هستند؛ به آنها در جامعه و خانه و بستر خدمت می‌کنند، اما هیچ حقی از آن خود ندارند.

ستم نهادینه بر زنان

هبه همیشه از تبعیض‌های بیشمار علیه زنان آگاه بوده، اما آنچه او را تکان می‌دهد و به طغیان می‌کشاند، آن است که نه تنها ارباب دین و سنت، بلکه ارکان و مقامات سیاسی جامعه نیز از این نابرابری بهره می‌برند و به دوام آن خدمت می‌کنند. سردمداران نیز از "مزایای جامعۀ مردسالار" به کمال بهره می‌برند.

هبه که در برنامه‌های خود از برابری و حقوق زنان دم می‌زند، ناگهان با تناقضی دردناک روبرو می‌شود. زنی که می‌کوشد زنان را با حقوق خودشان آشنا کند، درمی‌یابد که در سراسر زندگی زناشویی به انواع حقارت‌ها و سازش‌ها تن داده است؛ زیرا جامعه او را برای ایفای نقش "همسر وفادار" در نظر گرفته است.

آگاهی او در نهایت به کابوسی ختم می‌شود که قرار نیست با بیداری در آغوش همسر پایان یابد.

جسارت در رویارویی با سنت

نمایش عمومی فیلم "شهرزاد قصه بگو!" در ماه ژوئن گذشته در قاهره با سروصدای زیادی همراه بود. فیلم در نمایش برهنگی و روابط جنسی سخت محتاط است، با وجود این با واکنش خشم‌آلود لایه‌های سنتی و محافظه‌کار جامعه روبرو شد.

بسیاری از مراجع و رسانه‌های سنت‌گرا خواهان جلوگیری از نمایش فیلم و توقیف آن شدند. یسری نصرالله که از سینماگران نوجوی مصر به شمار می‌رود، "محافل بنیادگرا و محافظه‌کار" را مسئول این حملات دانسته است.

منی (مونا) زکی، خانم هنرپیشه‌ای که نقش اصلی را در فیلم ایفا می‌کند، در برخی از رسانه‌ها زیر حملات شدید رفت. بنیادگرایان از او به عنوان زنی "هرزه" نام بردند، که هنجارهای اخلاقی جامعه را زیر پا گذاشته است.

خانم زکی در واکنش به منتقدان گفته است: «حملات خیلی تند و تعصب‌آمیز بود. بیشتر به روابط خصوصی من با همسرم مربوط می‌شد تا به کارم در سینما. این حملات به فرهنگ مصر مربوط می‌شود و ربطی به سینما ندارد.»

خانم زکی همچنین گفته است با وجود تحمل این دشواری‌ها، از این که فیلم توجه جهانیان را به وضعیت ناگوار زن مصری جلب کرده، خشنود است.

امیدی برای نجات سینمای مصر

یسری نصرالله از نمایندگان "موج نوی سینمای مصر" است و در فیلم آخر خود تلاش کرده خلاقیت هنری را با جذابیت‌های نمایشی همراه کند. به نظر برخی از منتقدان این فیلم یکی از بهترین فیلم‌هایی است که در سال‌های اخیر در کشورهای عرب تهیه شده است.

فیلم برخلاف سنت رایج در سینمای معاصر عرب، زن امروزی را در مرکز وقایع قرار داده و با دقتی درخور به مشکلات او پرداخته است.

با این گونه فیلم‌هاست که سینمای مصر امید دارد از رکود هنری و کساد مالی که از چند دهه پیش به آن دچار گشته، بیرون بیاید.

فیلم "شهرزاد قصه بگو" اوایل سپتامبر امسال در جشنواره‌ی سینمایی ونیز به نمایش درآمد، و با اینکه در بخش غیررقابتی جشنواره بود، با استقبال زیادی روبرو شد و جایزه‌ای ویژه به خاطر "دفاع از حقوق زنان" دریافت کرد.


شناسنامۀ فیلم:

شهرزاد قصه بگو! (احکي یا شهرزاد)

محصول شرکت سینمایی مصر

تهیه‌کننده: کمال ابوعلي

سناریست: وحید حامد

کارگردان: یسري نصرالله

بازیگران: منی زکی، محمود حمیده، حسن رداد، سوسن بدر، حسین امام و...

رنگی، ۱۱۵ دقیقه، به زبان عربی