داشتم فكر ميكردم كه اگه اون اتفاق نيفتاده بود من الان كجا بودم؟ احتمالا روزاي آخر اقامتم بود. بليط گرفته بودم و انقدر قاطي بودم كه نگو و نپرس. نميدونستم چه غلطي بايد بكنم. صد تا كار رو دوشم بود و ذوق زده بودم كه از دست اين دولت نازنين هاله اي خلاص ميشم. اما با يه ايميل همه چي در كمتر از چند ثانيه و بعد از ماهها نابود شد. نميتونم بهش فكر نكنم. براي همين نصيحت ممنوع لطفا! گوش نخواهم كرد! مثل هميشه. ميگيد نه؟ از ماني بپرسين بهتون بگه من چه جور آدمي هستم! اصلا حالم خوب نيست. اصلا و ابدا. قاطي هستم و همه اش به اينكه اگه مي شد چي مي شد فكر ميكنم.
با تك تك سلولهام افسوس و افسردگي رو حس ميكنم. جنسش زبره و مزه اش تلخ. به تلخي زهر! نميگم چرا اين طوري شد. چون بايد مي شد. راهي ديگه اي نبود. زندگي فقط يك جبر بزرگه كه هيچ آزادي اي توش نيست و ما در توهم اختيار طي اش مي كنيم. قبلا هم گفتم: زندگي مثل اينه كه آدم سوار يه اتوبوسه و هوا گرمه و خيابون پر از دست انداز و تنها دليل براي پياده پياده نشدنت اينه كه هنوز پنجاه تا ايستگاه تا مقصدت مونده و اتوبوس شلوغه و پر سر و صدا و هيچ آرزوئي نداري جز اين كه پياده بشي و نمي توني
-------
امشب نامزدي پسر عمه ام ست. سه هفته پيش هم يه نامزدي ديگه رفته بودم. جمعه پيش هم با پريسا رفتم فيلم سنگ كاغذ قيچي كه به لعنت سگ نمي ارزيد. يعني مثلا خيلي بهم خوش ميگذره ديگه
-------
شيرآلات و دستشوئي ها و رادياتورهاي عمارت نصب شدن. سقف كاذب شيشه و آلومينيوم حموم هم براي نوردهي بيشتر نصب شده. خونه هم كه نقاشي اش تموم شده. اما هنوز هود و كابينت و كليد و پريز و ميله داخل كمد و پرده ها و سينك موندن
-------
هيچ كس به خوبي سيامك دلايل و شرايطم رو توصيف نكرده. ممنونم ازت
-------
نيكو جان اين پستيه كه خواستي. وقتي برنده شدم و اين پست رو نوشتم همه ميگفتن عاشق شدم! نميدونم چرا به نظر همه عشق مهم تره از گرين كارته! ضمنا به دليل احساساتي كه در اين پست نوشتم و يكسال با من بود حاضر نيستم دوباره يكسال ديگه ام رو خراب كنم و دنبال كار رفتن باشم. دوباره حداقل يكسال ديگه دربدري فكري از طاقت من خارجه
-------
حالم خوبه فقط عالي قاپو به جايي رسيده كه امشب برگشتم خونه خودم و از شر لب تاپ خلاص شدم با اون سرعتش و با كامپيوتر خونه دارم مي نويسم. هنوز سگ مي زنه گربه مي رقصه اما من با كمال پرروئي اومدم. كارها فقط جزئياتشون مونده
---