Feb 28, 2006

پايان تحقيقات جنايي


http://www.iran-newspaper.com/1384/841127/html/casual.htm#s581760
شايد يادتون باشه كه مطلبي به نام افسانه عشق و جنون در اين وب لاگ داشتم. فكر كردم شايد شما هم بدتون نياد كه نتيجه تحقيقات پليس رو در رابطه با قتل اين دختر بدونين
بعد از قتل اين دختر به دستور بازپرس «اصغرزاده» از شعبه دوم دادسراى جنايى تهران تحقيقات تيم پليس جنايى تهران براى رديابى عامل يا عاملان جنايت آغاز شد و در نخستين اقدام پليس تحقيقات خود را درباره اينكه قربانى حادثه چگونه مورد حمله قرار گرفته است، متمركز كرد. دو احتمال براى پليس مطرح شده بود يكي اين كه دختر دانشجو در محيط خارج از خودرواش و پس از پياده شدن از پرايد هدف قرار گرفته باشد كه بر اساس اين فرضيه، بايد در بررسى هاى پليسى اثرى از پاشيده شدن خون روى صندلى و كف خودرو ديده نمى شد، ولى با به دست آمدن نشانه هايى، اين فرضيه كمرنگ شد. دومين فرضيه اين بود كه دختر جوان درحالى كه پشت فرمان خودرواش نشسته و خودرو را متوقف كرده بود، مورد حمله قرار گرفته بود. طبق اين فرضيه، عامل يا عاملان جنايت بايد به گونه اى با قربانى خود از قبل آشنايى داشته باشند. بررسى هاى پليس در داخل خودرو با توجه به آثار خون در كف و روكش صندلى خودرو نشان مى داد فرضيه دوم قوى تر از بقيه احتمالات است. در ارتباط با همين فرضيه بود كه به دستور بازپرس پرونده تمامى افرادى كه به نوعى با دختر دانشجو آشنايى داشتند، تحت شناسايى قرار گرفتند. دو پسر جوان در اين راستا شناسايى و تحت بازجويى قرار گرفتند كه يكى از آنها جوانى است كه از سه سال قبل به دختر دانشجو علاقه مند شده و على رغم چند بار خواستگارى با پاسخ منفى او و خانواده اش روبرو شده بود. اما متهم دوم خواستگار جوانى بود كه به تازگى از مقتول خواستگارى كرده و قرار بود طى چند وقت آينده به صورت جدى در اين باره تصميم گيرى شود. درحالى كه به دليل قوى بودن فرضيه قتل از سوى يكى از دو متهم، پليس آنان را به دقت تحت بازجويى هاى فنى قرار داده بود، آنها دلايل و مداركى را در ارتباط با بى گناهى خود در اين رابطه به دادسرا ارائه دادند. در همين ارتباط، به دستور بازپرس «اصغرزاده» هر دو متهم با صدور قرار قانونى تا انجام تحقيقات تكميلى پليس آزاد شدند. اين درحالى است كه در نخستين مراحل تحقيقات پليسى، خواهر مقتول ادعا كرده بود «اعظم» وقتى پس از انتقال به بيمارستان براى لحظاتى كوتاه به هوش آمد، تنها صحبت از يك موتورسوار جوان مى كرد، ولى چهره او را نشناخته بود. به گزارش خبرنگار ما، پليس با گذشت مدت زمان ۲ ماهه از اين ماجرا با بن بست تحقيقاتى روبرو شده است

فقط مي تونيم اميدوار باشيم كه اين بن بست حل بشه. اما بهرحال حتي اگه قاتل دستگير هم بشه، اعظم مرده و زنده نخواهد شد و متاسفانه چيزي هم جلودار مرگ اعظم هاي بعدي نخواهد شد

Feb 27, 2006

شهرقصه


نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
هر چی من بهش نصیحت می کنم که بابا
آدم عاقل آخه "عاشق" نمی شه
میگه یا اسم آدم دل نمیشه یا اگر شد دیگه عاقل نمیشه
بش میگم جان دلم این همه دل توی دنیاست
چرایه کدوم مثل دل خراب صاب مرده من
پاپی زنهای خوشگل نمیشه؟
چرا از این همه دل
یه کدوم مثل تو دیوانه زنجیری نیست؟
یه کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمیشه؟
این دل من مگه از فولاده
که تو این دور و زمون چششو هم بذاره
هیچ چیزی نبینه یا اگر چیزی دید خم به ابرو نیاره؟
میگم آخه بابا جون اون دل فولادی
دست کم دنبال کیف خودشه
دیگه از اشک چشش زیر پاش گل نمیشه
میگه هر سکه میشه قلب باشه
اما هر چی قلب شد "دل" نمیشه
نه دیگه نه دیگه نه دیگه
این واسه ما دل نمیشه
فكر نمي كنم كسي باشه (خصوصاً از نسل به اصطلاح اول و دوم انقلاب) كه از شهرقصه خاطره نداشته باشه. حتي اگه تئاترشو- يا ويديوشو- نديده باشيم حتماً نوارشو شنيديم. جديداً هم كه پرويز پرستويي يك نوار داده بيرون به نام بابايي كه توش صداي خود بيژن مفيد با اشعار شهر قصه هم هست. اين آدرس سايتي ست كه متن كامل نوشتاري شهرقصه توش هست و میتونین ازش استفاده کنید

Feb 26, 2006

باز هم

آیه که نازل نشده حتما باید فقط روزی یک تاپیک بنویسم! الان میخواهم - اونم محض دل کسانی که واسه نق زدن های من دلشون تنگ شده!- فقط به اینکه باز داره برف میاد اعتراض کنم! من که سرمایی هستم و عاشق تابستون ولی شماهایی که برف و زمستون رو دوست دارین هیچ وقت به اون کارتن خواب بدبخت- به اون که خونه اش گرما نداره- به کسی که لباس و کفش زمستونی نداره فکر کردین؟ خوب منم فکر نکردم! اما هم شماها هم من میدونیم که هستن. من شاید کمی بیشتر از شماها درکشون کنم - چون از سرما بدم میاد- اما هیچ کدوممون نمیفهمیم اونا چی میکشن. توی همه کشورها هستن- همیشه گرمای تابستون (که خدائیش لااقل واسه اونا تحملش راحت تره) و سرمای زمستون رو با بدبختی تحمل میکنن و هر زمستون دسته دسته می میرن اما... یاد کتاب اولدوز و کلاغ های صمد افتادم. یاشار رو یادتونه؟ خواهر کوچولوش تو زمستون زیر کرسی یخ زد و مرد

زمستان است
سرها در گریبان است

مي كشمت

چند وقت پيش مطلبي به نام افسانه عشق و جنون نوشته بودم، مطلب امروز تو همون مايه است با يك كم تفاوت. اين آهنگ رو احتمالا شنيدين

مي كشمت، اگه يه روز با غريبه ببينمت
گل مني، نميذارم دست ديگه بچيندت
گولم زدي، اما بدون يه روز سراغ تو ميام
با خنجري تشنه واسه سينه ي داغ تو ميام
قانون تو، تو عاشقي هوسه
مي كشمت دستم بهت برسه

براي اكثر آدما تو زندگيشون (شايد بهتر باشه بگم همه شون) پيش مياد كه به يه نفر احساس شديد (نمي گم عشق) پيدا كنن. خيلي از موارد هم اين حس بي نتيجه است و دو طرفه نيست، يا اگر هم هست روزي ميرسه كه يكي از طرفين، به هر دليل، از طرف مقابل يا اون رابطه زده ميشه و مي خواهد كه بره. تو چنين شرايطي قطعاً حرف مقابل ضربه مي خوره و بسته به شخصيتي كه داره افسرده، عصبي، غمگين، بيمار يا... ميشه. تا اينجا رو همه مي دونيم. مسئله اينه كه بعضيا- زن و مرد رو جدا نمي كنم- به هر دليل (بيماري هاي روحي يا حس اين كه بازيچه واقع شدن و يا...)‌ در اين موارد عكس العمل هاي شديد و وحشيانه (بصورت تهديد يا عملكرد جدي) از خودشون نشون مي دهند. چرا فكر نمي كنيم شايد ما به جاي اون آدم ممكن بود چنين تصميمي بگيريم؟ چرا فكر نمي كنيم آدما حق دارن ما رو ترك كنن؟ چرا فكر نمي كنيم طرف مقابل ما قصد آزار نداشته و در زماني كه با ما بوده دروغ نمي گفته اما الان حسش يا افكارش (به هر دليل) عوض شده

با انتقام گرفتن از اون چي رو عوض مي كنيم؟ زمان به عقب برمي گرده؟ اون دوباره مال ما میشه؟ اصلا چرا فكر مي كنيم آدما، مثل كفش و لباس و ماشين و زمين مي تونن مال كسي باشن؟ يا شايد اينجوري دلمون خنك ميشه؟ شايدم فكر مي كنيم ادبش كرديم و ديگر از اين كارا با كسي نميكنه؟ چرا فكر نميكنيم- شايدـ قصد آزار نداشته و اونچه پيش اومده براي اون هم سخت بوده؟ كه اون هم آدمه؟ كه بشر جايزالخطا است؟ چرا به حدي ترسناك هستيم كه بايد از ايجاد ارتباط باهامون (با ما آدم ها) ترسيد؟
هيچ وقت فكر كردين كه چرا؟

Feb 24, 2006

اهلي كردن

شهريار کوچولو روباه را اهلی کرد اما بالاخره لحظه‌ی جدايیشان نزديک شد. روباه گفت: آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگيرم. شهريار کوچولو گفت: تقصير خودت است خودت خواستی اهليت کنم. روباه گفت: همين طور است. شهريار کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازير می‌شود! روباه گفت: همين طور است. شهریار کوچولو گفت: پس اين ماجرا فايده‌ای به حال تو نداشته. روباه گفت: چرا، به خاطرِ رنگ گندم. وقتی گندم زار را می بینم به یاد موهای تو می افتم. شهریار کوچولو گفت: پس خدانگه‌دار! روباه گفت: -خدانگه‌دار اما رازی را می خواهم به تو بگویم: ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پایش صرف کرده‌ای و تو مسئول گل خود هستی...از کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری

قبول دارم که همه ما مسئول آن چیزهایی هستیم که اهلی شان کرده ایم اما روباه از اول میدانست که شهریار کوچولو خود اهلی شده ی گلی است و روزی او را ترک خواهد کرد. گلی شاید بد- تلخ یا نامنصف. اما شهریار کوچولو عمری را به پای او صرف کرده بود و دوستش داشت. پس روباه پذیرفت که شهریار کوچولو باید برود. چرا که توقع باقی ماندن از او را نداشت. چرا که عشق با توقع همخوان نیست. روباه خود را از بین نبرد. شهریار کوچولو را هم از بین نبرد. گل را هم به دلیل این که شهریار را از او گرفته و یا چون شهریار کوچولو را اذیت می کرد نابود نکرد. او اعتقاد نداشت که شهریار کوچولو دروغ میگوید و باور هم نداشت که شهریار کوچولو قصد آزار او را داشته است. روباه سعی نکرد از شهریار کوچولو انتقام بگیرد یا او را ادب کند تا مبادا در آینده موجود دیگری را اهلی کند و ترکش کند چرا که روباه واقعا عاشق بود. رومن رولان میگوید: در دوست داشتن بدی های معشوق ایثار بیشتری هست. در دوست داشتن خوبی های او ما دیگر کار مهمی انجام نداده ایم. شهریار کوچولو گل را با همه خارهایش دوست داشت و به سویش برگشت و روباه که از روز نخست می دانست دل شهریار جای دیگری است گریه کرد اما پذیرفت

این نتیجه گیری از کتاب شازده کوچولو همیشه برایم مهم ترین و زیباترین بوده و هست

Feb 22, 2006

يك بار زندگي كردن حساب نيست

آدمی هرگز از آنچه که باید بخواهد آگاهی ندارد- زیرا زندگی یکبار بیشتر نیست و نمی توان آن را با زندگیهای گذشته مقایسه و یا در آینده تصحیح کرد. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنید. این است که زندگی همیشه به یک طرح شباهت دارد. یکبار حساب نیست- چون هیچ است. فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است... میلان کوندرا- بار هستی

دیگه نمی خوام دودل باشم. تصمیمم رو گرفتم و خیالم ندارم به آینده اش و اینکه خوبه یا بد فکر کنم. هرچی هم که بعدا بشه مهم نیست. بشر جایزالخطا است. همین که بتونم بی دلهره و بی چه کنم چه کنم باشم کافیه. یکی- دو روز پیش هم گفتم. می خوام خورشید قلبم رو دوباره بیدارش کنم

Feb 21, 2006

خورشيد را بيدار كنيم

آدمهای بزرگ بلد نیستند که خورشید را در قلبشان بیدار کنند. آن وقت امکان دارد که مهربانی خداوند کاری کند که خورشید به خود در قلبشان طلوع کند. همان طور که برای تمام ابدیت گرفتار سکون این کار را کرده است

این جملات از ژوزه مائوروده واسکونسلوس- نویسنده برزیلی کتاب خورشید را بیدار کنیم- است. همه ما در دلمون خورشیدی داریم که مثل خورشید واقعی گاهی زیر ابر می ره و گاهی هم دچار خورشید گرفتگی میشه- شب ها هم تکلیفش معلومه!- اما بر خلاف خورشید منظومه شمسی با قوانین طبیعی- تبدیل شب به روز- به حالت اولش بر نمی گرده. در اینجاست که اصطلاحا میگیم دلمون گرفته و باید خودمون خورشید دلمون رو بیدار کنیم. این ویژگی آدماست که می تونن این کارو بکنن و نذارن همیشه تاریکی و شب بر روحشون حاکم باشه. منم خورشید دلم مدتیه که گرفته و دیگه خیال دارم بیدارش کنم. همین جوریش همیشه سردمه وای به اینکه اونم نتابه

Feb 20, 2006

حلال زاده به دائيش نمي ره

خوابيدي بدون لالايي و قصه
بگير آسوده بخواب بي درد و غصه
ديگه كابوس زمستون نمي بيني
توي خواب گلهاي حسرت نمي چيني
ديگه خورشيد چهرتو نمي سوزونه
جاي سيلي يا يه باد روش نمي مونه
ديگه بيدار نمي شي با نگروني
يا با ترديد كه بري يا كه بموني
رفتي و آدمكا رو جا گذاشتي
قانون جنگل رو زير پا گذاشتي
اينجا قهرن سينه ها با مهربوني
تو تو جنگل نمي تونستي بموني
دلتو بردي با خود به جاي ديگه
اونجا كه خدا برات لالايي ميگه
ميدونم ميبينمت يه روز دوباره
توي دنيايي كه آدمك نداره

لطفا باز غر نزنيد كه چرا غمگين مي نويسي يا راجع به مرگ يا... آره اينجا سايت رسمي بهشت زهراست!!! بابا دلم گرفته توقع داريد متن آهنگ لب كارون رو بنويسم؟! تازه خدا رو شكر كنين كه نمي گم چرا هوا سرده! اين يكي رو يادم رفته
سال 57 بود. چند روزي (كمتر از 40 روز) از انقلاب مي گذشت و من چهارم دبستان بودم. دائی ام بعد از سالها از آمريكا اومده بود و تصميم داشت بمونه چراشو نمي دونم! 26 اسفند 57 خودشو از طبقه نمی دونم چندم ساختمونهاي مخابرات در سيدخندان (محل كارش) پرت كرد پائين و ... هيچ وقت نفهميدم چرا. اون موقع كه بچه بودم و بهم نگفتن. بعد نوجوان بودم و مي ترسيدن برام بد آموزي داشته باشه و منم همون كارو بكنم! پس بازم كسي دليلشو نگفت. بعدم شامل مرور زمان شد و ديگه كسي حرفشو نزد. موقع مرگ هم سن الان من بود (قابل توجه کسانی که احیانا نگران من هستند: نه من پررو تر از اونم كه از اين كارا بكنم! زندگی به این راحتی نمی تونه منو از پا در بیاره...) از همون اولين باري كه اين آهنگ رو شنيدم ياد اون افتادم. الان نه سالگرد مرگشه نه هيچي. اما باز يادش افتادم. اين آهنگ رو به يادش نوشتم. گرچه شايد تعبيرم غلط باشه چون نه تونستم خوب بشناسمش نه هيچ وقت دليل خودكشي شو فهميدم

Feb 18, 2006

طبق معمول

تو هم با من نبودی،مثل من با من و حتا مثل تن با من
تو هم با من نبودی،آن که می‌پنداشتم باید هوا باشد
و یا حتا، گمان می‌کردم این طورباید از خیل خبرچینان جدا باشد
تو هم با من نبودی،تو هم با من نبودی
تو هم از ما نبودی،آن که ذات درد را باید صدا باشد
و یا با من، چنان هم‌سفره‌ی شب،باید از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم از ما نبودی!تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما
ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد
تو هم از ما نبودی!تو هم با من نبودی یار!ای آوار!ای سیل مصیبت‌بار

از يك دوست فقط اين انتظار وجود نداره كه هر وقت لازمش داري در كنارت باشه بلكه اگر كسي با ما هست بايد وقتي ازش مي خواهي كه بره قبول كنه و بره چرا که بعضی وقتا اصرار بیش از حد به باقی موندن در کنار کسی می تونه برای طرف مقابلت ویران کننده باشه

Feb 17, 2006

اين مطلب هيچ عنواني ندارد

خسته ام، خسته ام و كلافه. دلم گرفته. مدتيه كه دلم گرفته. تنهام و اين تنهايي رو هم دوست دارم و هم داغونم مي كنه. نمي دونم بايد چكار كنم، نمي دونم چه كاري درسته و چه كاري غلط، مي ترسم هركاري بكنم وضعيت و شرايطم از اين كه هست بدتر بشه. حتي نمي تونم بگم سر دو راهي هستم، چون جلوم رو مه گرفته، همه چي تاريكه تاريكه، راهي (اگر هم هست) نمي بينم كه بخواهم انتخابش كنم
شده به بن بست برسين؟ يك كوچه بن بست كه ديوارهاش مثل ديوار چين مي مونن و با هر قدمي كه رو به جلو برداشتين (و به انتهاي كوچه نزديك تر شدين) پشت سرتون (كه شما رو به اول كوچه برمي گردونه) يه چاله بزرگ و عمیق حفر شده باشه؟ شده حس كنيد نه راه پس داريد و نه را پيش؟ بچه که بودم خونمون توی یک کوچه بن بست بود. اون موقع ها بن بست برام به معنی آرامش بود. به معنی امنیت. چون می تونستم بدون ترس از ماشین و... توی کوچه برم. اما الان برام یه نوع گردابه که دائم توش بیشتر و بیشتر فرو میرم و هیچ امیدی هم نیست... همه چيز برام كابوس شده. يك سري كابوس كه نمي دونم چه جوري از دستشون خلاص بشم

حس زميني رو دارم كه مدت هاست باير بوده و الان هم به اين باير بودن خودش عادت كرده و طاقت تغيير رو نداره و هم دلش مي خواهد درست و حسابي زير و رو بشه و همه چيز براش عوض بشه. مي فهمين چي مي گم؟! اگه بگين نه تعجب نمي كنم، چون خودم هم نمي فهمم!

آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور، واي باران باران،‌ پر مرغان نگاهم را شست

Feb 16, 2006

خودسوزي

من زن ِ ایرانی
اهل ِ خود ویرانی
آینه ی دق کرده
بس که هق هق کرده
مثل یک کوه ِ یخ
می چکم در مطبخ
از سپاه ِ تسلیم
روز و شب بی تقویم
آی مَردُم مُردَم
باز هم سر خوردم
مُردَم از مَرد ِ بد ِ نامَردم
من به خود نه که به زن بد کردم
من پر از تنهایی
وحشت از زیبایی
در نمد پیچیده بی هوا پوسیده
بره ی قربانی ابرک بارانی
آی مَردُم مُردَم
باز هم سر خوردم
مُردَم از مَرد ِ بد ِ نامَردم
من به خود نه که به زن بد کردم
بر تن ِ یاس ِ سفید ِ سفره، جای ِ قلاب ِ کمر می سوزد
لب ِ فریاد ِ مرا می دوزد ، سیرسیرم سیر از مشت و لگد
برده داران ِ حقیر ِ مرگ بو، بر سر ِ بازار عاشق می کُشند
خواب ِ مخمل را بر هم می زنند، این کنیزکان خواهر منند
آی مَردُم مُردَم
باز هم سر خوردم
مُردَم از مَرد ِ بد ِ نامَردم
من به خود نه که به زن بد کردم

خديجه غلامي، متولد خرم‌آباد ۱۷ ساله که يك دختر چند ماهه دارد. خودش مي‌گويد بيش از سنش مي‌داند، بيش از اين رنج كشيده و حالا همسن و سال همسر سابقش است كه 35 سال دارد. بالاخره بعد از همة‌ماجراها از او جدا شده و زندگي‌اش را با كودكش آغاز كرده است. از این که خودش را سوزانده پشيمان نيست، از ازدواجي كه كرده پشيمان است. «مي‌گفتند او آدم درس خوانده‌اي است. ليسانسه است. فرهنگي است. فكر كردم بخت، بخت اول است. او به من قول داده بود كه درسم را بخوانم ولي به من اجازه درس خواندن نداد، معدلم 77/19 بود. اما زندگي ما پر از دعوا و كتك‌كاري شد.» و اين باعث شد كه خديجه آتش به زندگي و خودش بزند
.http://www.irwomen.com/first.php?id=124
هیچی به مطلب اضافه نمی کنم تا حالت شعار پیدا نکنه. خودتون قضاوت کنید

Feb 14, 2006

Valentine Day

روز عشاق
چهارده فوریه (۲۵ بهمن) روز ولنتاین یا روز عشاق است. امروز به هر وب لاگ و یا سایتی سر بزنید می تونید راجع به این مناسبت و تاریخچه اش بخونید. تقریبا هم دو هفته است که توی ویترین خیلی از مغازه ها قلب و روبان و... قرمز می بینیم. حداقل توی این یک مورد کسی معتقد نیست مشکی رنگه عشقه!!! خارج از ایران اکثر هدایای ولنتاین شامل گل (که نمی دونم چرا ما ایرونی ها کمتر عادت داریم به همدیگر- حالا به هر مناسبت- گل هدیه بدهیم) شکلات و کارت های تبریک میشه و در ایران هم شکلات - کارت- عروسک- عطر و... رو در بر می گیره. بازار اس.ام.اس و کارت تبریک های اینترنتی هم که داغه داغه - همین جا از تمام کسانی که برام اس.ام.اس یا ای.کارت فرستادن تشکر می کنم. منظورم این نیست که از بس دوست داشتنی هستم کلی تبریک داشتم! بیشترشون دوستای خوبی هستن که ولنتاین رو روز گرامی داشت دوستی هم می دونن- رمانیتک ترها هم (اکثرا در خارج از ایران) صبر می کنند تا روز ولنتاین به دوست دخترشون حلقه هدیه بدهند تا به نوعی پیشنهاد ازدواج داده باشن

راستی شما امسال روز ولنتاین چی هدیه خواهید داد ؟ هیچ فکر کردین که چی ممکنه هدیه بگیرید؟!
ببینم اصلاْ هدیه ای در کار هست یا نه؟

در پایان هم به مهناز عزیزم به مناسبت سالگرد اتفاق خوبی که در ولنتاین پارسال برایش افتاد (و هیچ ربطی هم به ولنتاین و عشق و... نداشت!) تبریک میگم- گرچه به خاطرش مدام منو نفرین میکنه

Feb 13, 2006

سي و نهمين سالروز مرگ فروغ فرخزاد

بهمن ماه ۱۳۴۵ فروغ در تصادف رانندگی در جاده دروس- قلهک جان باخت. بزرگترین زن شاعر ایرانی که بعید می دانم هرگز جایگزینی پیدا کند. شاعری که تک تک کلماتش بیانگر زن بودنش بودند. حرف زیادی در مورد فروغ نمی توان گفت. اشعارش گویای همه چیز هستند

به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد
به جويبار كه در من جاري بود
به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند
به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من
از فصل هاي خشك گذر مي كردند
به دسته هاي كلاغان كه عطر مزرعه هاي شبانه را
براي من به هديه مي آوردند
به مادرم كه در آينه زندگي مي كرد و شكل پيري من بود
و به زمين كه شهوت تكرار من درون ملتهبش را
از تخمه هاي سبز مي انباشت
سلامي دوباره خواهم داد
مي آيم مي آيم مي آيم با گيسويم : ادامه بوهاي زير خاك
با چشمهايم : تجربه هاي غليظ تاريكي
با بوته ها كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار
مي آيم مي آيم مي آيم و آستانه پر از عشق مي شود
و من در آستانه به آنها كه دوست مي دارند
و دختري كه هنوز آنجا در آستانه پرعشق ايستاده
سلامي دوباره خواهم داد

فروغ اگر زنده بود اکنون ۷۱ ساله بود. اگر کمی بیشتر زندگی می کرد تا چه اندازه آثار جاودانه از خود به جای می گذاشت؟
یادش گرامی باد

Feb 12, 2006

روز از نو - روزي از نو

تعطیلات تموم شد. چقدر واسش ذوق زده بودم! چه زود تموم شد! از فردا دوباره کار! حیف. چه زود تموم شد

یک کمی کتاب خوندم- راز داوینچی رو شروع کردم. تقریباْ روزی ۱۴-۱۵ ساعت خوابیدم اما بازم کمه! هنوز حداقل یک هفته دیگه لازمه این جوری بگذره تا احساس کنم خستگی ام در رفته

گاز خونه ام هم قطع بود (۲۱ و ۲۲ بهمن) که البته ۲۱ بهمن عصر رو با پریسا که تولدش بود گذروندم.
حیف که تموم شد! تا عید هم دیگه از تعطیلی خبری نیست
گفتم یه گزارش از چهار روز تنبلی ام ارائه بدهم

Feb 11, 2006

اعتراض به حكم اعدام كبري رحمانپور

کبری رحمانپور دختر 22 ساله ای است که در خانواده ای بسیار فقیر به دنیا آمده است. در زمانی که فقط 17 سال داشته است به مدت سه ماه به خانواده ای سپرده می شود که اگر در مدت این سه ماه مورد پسند قرار گرفت، به عقد علیرضا نیاکانیان، با 35 سال اختلاف سن در بیاید. در این سه ماه و برخلاف قول و قرار قبلی، کبری چندین بار از سوی مردی که قرار بود شوهرش شود، مورد تجاوز واقع می شود و حتی شکایتی که کبری از او می کند به صدور حکم دیه و حبس می انجامد اما در نهایت پدر کبری تنها به این اکتفا می کند که نام دخترش و این مرد 53 ساله را که حتی از خود او نیز بزرگتر بوده، پشت قرآنی بنویسد و صیغه عقد ازدواج را میان آنها جاری کند: با دختری که از نظر فرهنگ و عرف ما بی آبرو محسوب می شد، چه باید می کرد؟ این مدارک و شواهد، یک سال پس از قتل مادر علیرضا نیاکیان، تنها به کار آن آمد که وقوع نکاح را میان کبری و این مرد ثابت کند.کبری در مدت زندگی خود در خانه علیرضا و مادرش محروم از حقوق یک انسان مورد هر گونه تحمیل و تحقیر از سوی مرد و مادرش قرار می گیرد و زمانی که علیرضا او را با 20 هزار تومان پول در میدان تجریش پیاده میکند ، او آشفته و پریشان به خانه علیرضا و مادرش برمی گردد و در جدالی با مادر علیرضا ، این زن 75 ساله را به قتل می رساند. در دو تعریفی که از صحنه حادثه به عمل آمده است ، یکی وقوع جنون آنی در کبری و اقدام به قتل و دیگری قرار گرفتن او در موقعیت دفاع از خود در برابر حمله مادر علیرضا نیاکانیان و اقدام به قتل او در ماجرای نزاع می باشد.بررسی مختصری از زندگی کبری نمایشگر این حقیقت مسلم است که او خود قربانی شدیدترین شکل خشونت خانوادگی بوده است، چه در خانه پدری و چه در خانه مردی که قرار بوده شوهر او باشد .طبق گزارش وکیل کبری دادگاه ادعای کبری را مبنی بر اینکه قتل در دفاع از خود صورت گرفته است نادیده گرفته و هیچ تحقیقی در این مورد به عمل نیاورده است. و حتی نسبت به زخمهای دست کبری را که ناشی از کشیدن چاقو از دست مادر علیرضا اعلام شده بود واکنشی نشان ندادند و حکم اعدام کبرای 22 ساله صادر شد ولی تاریخ اجرای آن به دلیل عدم هماهنگی های لازم به تعویق افتاد. رئیس قوه قضائیه در روز بعد از تا پای دار رفتن کبری رحمان پور ، حکم زندگی موقت او را با نامه کوتاهی صادر کرد." جناب آقای علیزاده، ریاست محترم دادگستری استان تهرانملاحظه و دستور لازم صادر فرمایید. اگر رضایت گرفته شود بهتر است. فعلا متوقف شود."و به این ترتیب حق زیستن یا مرگ زنی 22 ساله را که بدلیل فقر و شرایط بد اجتماعی به زندگی حقارت بار تن داده است ، موکول به رضایت افرادی انتقام جو نمود.کبری رحمانپور هیچگونه سابقه جنایی نداشته و در سالهایی که در زندان زیسته است نیز هیچ نوعی از بد رفتاری و دیگر آزاری و نمایش خطر برای اجتماع را از خود بروز نداده است. آنچه از کبری رحمانپور در یک روز آبانماه 79 سر زد ، پی آمد زندگی وحشتناک او و زیستن او در شرایطی غیر انسانی و عکس العملی جنون آسا در مقابل ظلمی بود که بر او رفته بود. که با توجه به این همه ، حکم اعدام کبری حکمی بر مبنای انصاف و عدل نمی باشد. جمعی از فعالان حقوق زنان با امضای نامه ای ضمن اعتراض به حکم دادگاه نسبت به اعدام کبری رحمانپور ، درخواست لغو این حکم و بررسی مجدد پرونده با در نظر گرفتن دلایل و شواهد و شرایط موجود با اتکا به تحقیقات لازم را دارند. لطفا برای امضاء این اعتراض نامه به آدرس زیر تماس بگیرید

Feb 9, 2006

تعطيلات

چهار روز تعطیلم. فقط به همین فکر می کنم. ۴ روز پشت سرهم تعطیلم. تمام این ۴ روز رو می خوابم. بعد از این همه مدت دلشوره و به هم ریخته بودن- این تعطیلات مصادف شده با شروع دوباره آرامش توی زندگیم (هنوز هم باورم نمیشه که دوباره آزادی و آرامشم رو به دست آوردم. ) و می تونم از امروز ۵-۶ بعد از ظهر تا شنبه ۶ صبح فقط بخوابم. به هیچی فکر نکردن- خواب- آرمش و استراحت

البته جمعه تولد پریساست (پریسا نزدیک ترین دوست من در تمام زندگی بوده و هست) و اگه تهران باشه و نره سفر جمعه بعدازظهر رو با اون هستم اما بقیه اش رو فقط می خوابم حتی کتاب هم نمی خونم و شاید حتی به وب لاگم هم سر نزنم (گفتم شاید خوشحال نشین!)- موبایل خاموش. جواب تلفن رو هم نمیدم
نمی تونید باور کنید که چقدر خسته ام. انگار تو این مدت بار تمام دنیا روی دوشم بوده و یه جورایی حس باربرهای بازار رو پیدا کرده بودم!!! چه خوبه که این بار سنگین از روی دوشم برداشته شده
چهار روز تعطیلم

Feb 7, 2006

گاندي

مهاتما گاندي، مردي كه پايه اصلي افكارش عدم خشونت طلبي، آزادي مردم كشورش، همكاري دوستانه با ساير كشورها به صورت برابر و بدون تحميل و اجبار بود هنوزم هم يكي از برجسته ترين افراد در تاريخ جهان ست. به طوري كه امروزه نه تنها در هند، بلكه در سراسر دنيا افكارش طرفداران زيادي دارد. تفكر گاندي در عين اين كه به سادگي با مسائل پيچيده روبرو مي شدند، هم مدرن بودند و هم بالغ. از عقب ماندگي هاي مذهبي گذر مي كردند و موفق شدند فعاليت هاي انساني را در سطح جهاني مطرح كنند. شايد مهم ترين خصوصيت گاندي اين بود كه شجاعت اين داشت تا در مقابل حاكميت سنت بر كشورش مقابله كند و در عين حال به حدي منطقي باشد كه در جاي لازم عقيده اش را تغيير بدهد. هند بر اثر مبارزات 50 ساله گاندي در آگوست 1947 به استقلال رسيد اما حدود يك سال و نيم بعد در روز 30 ژانويه 1948 – در سلن 78 سالگي – به وسيله يك هندو مذهب افراطي ترور شد. امسال در مراسمي نمادين قرارست يك اتوبوس فورد قديمي كه در آن زمان خاكستر جنازه مهاتما را براي ريختن در رودخانه گنگ حمل كرده بود و جواهر لعل نهرو - اولين نخست وزير هند پس از استقلال- به همراه پسر گاندي آن را همراهي مي كردند، براي شركت در مراسم سالگرد مرگ اين رهبر افسانه اي (اين اتوبوس از همان سال ديگر مورد استفاده قرار نگرفت و در موزه شهر الله آباد نگهداري مي شد و براي همين مراسم تعمير شده)‌ از امروز (سالگرد ترور گاندي) تا 12 فوريه (سالگرد ريختن خاكسترش در رودخانه) در كشور در حركت باشد

قطعا در تاريخ هر كشوري امثال مهاتما وجود دارند اما اين كه بتوانند چنين تاثيري مانايي بر جهان بگذارند، بي نظير است. گاندي براي خيلي ها يك اسطوره است. اسطوره صلح و آرامش، چيزي كه ما همه به آن احتياج داريم. خيلي هم زياد... در اين مورد نبايد گفت روحش شاد، چرا كه حتما شادست. بايد گفت اي كاش امثال او بيشتر باشند

Feb 4, 2006

خانه ي فرهاد

بوی عيدی، بوی توت. بوی كاغذرنگی
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ
با اينا زمستونو سر می‌کنم،با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم
شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب
با اينا زمستونو سر می‌کنم،با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادرسيا
شوق یک خيز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها
با اينا زمستونو سر می‌کنم،با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی كه خشک شده لای کتاب
با اينا زمستونو سر می‌کنم، با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم
بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی كوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی
با اينا زمستونو سر می‌کنم،با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم
چقدر از این شعر خاطره دارم، تموم بچگیمو یادم میاره. فرهاد خواننده خاطره هاست. و حالا در خبرها می خونم که خانه فرهاد با هدف تمركز تمام فعاليتها، آثارهنري و اشيابه جا مانده از فرهاد و حفظ حقوق مادي و عنوي آثار به جا مانده از اين خواننده فقيد ايراني تشكيل مي شود یه خونه برای گنجشکک اشی مشی
پوران گلفام، همسر فرهاد اعلام کرده که «یکی از اهداف این مرکز جلوگیری از پخش و نشر بی رویه و بی مجوز آثار فرهاد توسط صدا و سیما و وزارت ارشاد است.» و اعتراض کرده که « چرا روي ترانه گنجشگك اشي مشي با شعري فولكولوريك وتمي سياسي اجتماعي يك پسرك فال فروش نشان داده مي شود ؟ بي حرمتي و بي سوادي برخي از برنامه سازان تلويزيون غير قابل تحمل است وبراي فرهنگ ما خيلي بد است كه يك برنامه ساز تلويزيون فرق بين عموسام و عمو يادگاررا نمي فهمد و به جاي شخصيت بوش :عمو سام ، اسم عمويادگار كه يك شخصيت مثبت است مي آيد ؟» این کلیپ رو دیدین؟ چه حسی بهتون دست داده؟ من خدائیش وقتی دیدمش دلم می خواست لامپ تصویر تلویزیون رو داغون کنم! هنر تو این زمینه تو ایران داره بیداد می کنه

بهر حال امیدوارم این خونه، لونه ای بشه برای باقیمونده آثار گنجشکک ما

Feb 2, 2006

مهناز

امروز تولد يك دختر كوچولوي نازنين به اسم مهنازه، يه دختر مهربون كه تو زندگيش هميشه خيلي جدي و تلخ، فقط كار كرده و به فكر همه بوده به جز خودش، كه دلش خيلي گرفته و از اين كه به دنيا اومده اصلاً خوشحال نيست، همه تون نظراتشو تو وب لاگ من خوندين و بعضي هاتونم هم ميشناسيدش اما قطعاً نه اونقدر كه من مي شناسمش

مهناز خيلي ايده آليسته و چون اون دنيايي كه دوست داره تو واقعيت ديده نميشه از اين زندگي بدش مياد و تمام تلاشش اينه كه از آدما فاصله بگيره تا جايي كه خودش ميگه: چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايي است... اما با وجود اين با تمام وجودش هرجا كه بتونه، به هركس كه بشه، كمك ميكنه، تا جايي كه داد آدمو در مياره

يك دختر كوچولو كه 12 بهمن 1358 دنيا اومد و با خودش يك قلب پر از مهربوني رو به اين دنيا آورد. يك گنجينه محبت كه كمتر كسي شايد تا حالا قدرش رو دونسته باشه و براي همين هم قطعاً تا به حال خيلي از دست ما آدما رنجيده اما اونايي كه تونستن با وجود تلاش مهناز براي تلخ باقي موندن يه جوري در اين گنجينه رو باز كنن، قشنگترين و شيرين ترين دختر دنيارو توش كشف كردن. شايد به همين دليله كه مهناز خيلي بيشتر از همه ماها، مادر داره. يه مادر كه به دنيا آوردتش، يه مادر كه بهش كار كردن تو اين اجتماع رو ياد داده و يكي هم كه به خاطر اين همه استقلال و محبت تحسينش ميكنه- يعني خودم- چون هر كسي آرزوشه چنين دختر قوي و در عين حال شكننده اي داشته باشه

تولدت مبارك دختر كوچولو، ديروز آخرين امتحانتو دادي و امروزم كه تولدته، پس اينو به فال نيك مي گيرم و اميدوارم از اين جا به بعد زندگيت قشنگ تر از اوني باشه كه تا به حال بوده