Oct 28, 2010

كامرون - كنيا

شده دلتون بخواد يكي رو خفه كنين؟ خفه ها ... جدي مي گم

فعلا مدير بخش خدمات مسافرتي شركت هستم و خير سرم دو نفر هم زير دستم كار مي كنن
بايد براي اين شصت - هفتاد تا خارجي كه داريم بليط و هتل و ويزا بگيريم
بماند تا اينجاش مهم نيست

مهم اينه كه بهت بگن براي يه آفريقايي كه از يائونده به ايران مياد بليط بگير
خوب از كامرون (كه پايتختش يائونده است) فقط دو خط هوايي بين المللي به خارج پرواز دارن
يكي اير - كنيا كه در سيستم جهاني رزرو بليط وجود نداره و بايد به صورت محلي ازش خريد كرد و هفته اي سه تا پرواز از كامرون به كنيا داره و برعكس كامرون اين كشور يعني كنيا به همه جا پرواز داره اما همون طور كه گفتم بليط اير كنيا رو فقط ميشه از طريق يكي از اين دو كشور كامرون و يا كنيا خريد

خط دوم اير فرانس است كه مشخصا به پاريس پرواز داره حالا جالب اينه كه تنها افرادي كه در دنيا ويزاي ترانزيت شنگن براي ورود به فرانسه لازم دارن همين كامروني ها هستن و با ويزاي فرانسه ايشون هم مخالفت شده

به نظر شما من با الاغ بيارمش كنيا از اونجا بياد ايران خوبه؟

Oct 24, 2010

...

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ، ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها ، خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی ، بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده ، بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

Oct 17, 2010

زنداني اي به نام فيروزه

انگار اين زنداني، هيچ وقت مثل يک زن زندگي نکرده است. در صورتش اثري از احساس و عاطفه نيست. مثل يک مجسه يخي، سرد و بي رنگ، نمادي از اعتياد و تيره بختي! جاي سالمي روي بازوها، دستها و گردنش ندارد. نمايشي از قدرتمندي آدمهاي ضعيف و بيمار.‏

اسمش فيروزه است. به جرم نگهداري مواد و درگيري با مامور در زندان به سر مي برد. او 2سال دارد ولي موهاي پسرانه و بسيار کوتاهش براي سفيد شدن عجله کرده اند. او حداقل 15سال، مسن تر به نظر مي رسد.
زندگي فيروزه حرف زيبايي براي گفتن ندارد، تيره بختي از يازده سالگي به سراغش آمده بود: من بچه دوم خانواده ام هستم. شش خواهر و دو برادر دارم. هيچ کدام از اعضاي خانواده ام حتي سيگاري هم نيستند. يازده ساله بودم که در راه مدرسه با پسري به نام مهدي آشنا شدم. چند سال از من بزرگتر بود. وقتي حرف ازدواج به ميان آمد، خانواده ام مخالفت کردند و برايمان خط و نشان کشيدند. هم براي من ازدواج خيلي زود بود، هم براي مهدي!
براي وادار کردن خانواده ام، فرار کرديم و آنان مجبور شدند با ازدواج موافقت کنند که هيچ خوشبختي در آن وجود نداشت. خانواده شوهرم خلافکار، معتاد و قاچاقچي بودند. بدون هيچ مراسمي زندگيم را در کنار مهدي و خانواده اش شروع کردم و از همان روزهاي اول، مهدي سيگار به دستم داد و به بهانه رفع سردرد، کپسولهايي را که او يا خانواده اش مي دادند، مي خوردم و وقتي فهميدم به ترياک معتاد شده ام که ديگر خيلي دير شده بود.
به همين راحتي بدون آن که بدانم با خوردن آن کپسولها، در يازده سالگي معتاد به ترياک شده بودم. تيره بختي من از همان يازده سالگي آغاز شد ولي من يک بار به مهدي گفته بودم دوستت دارم و هرگز اين حرفم را پس نمي گرفتم.
مهدي مرا وارونه از سقف آويزان مي کرد و کتري آب جوش را کم کم روي سر و صورت و بدنم مي ريخت يا دست و پاهايم را با زنجير مي بست و با کابل کتکم مي زد، يا از دستانم آويزان مي کرد و گاز پيک نيک را زير پاهايم روشن مي کرد و مي گفت تو حق نداري بالاي حرف من، حرفي بزني! چند بار هم در زمستان که برف زيادي مي باريد، مرا زير برف دفن کرد و فقط صورتم بيرون مي ماند تا نفس بکشم و خودش از داخل اتاق نگاه مي کرد و اگر مي خواستم بيرون بيايم و يا فرار کنم، با کابلي که هميشه براي کتک زدنم استفاده مي کرد، به تن يخ زده ام ضربه مي زد. هم بدبخت آن عهد و پيمان اوليه ام بودم و هم بدبخت آن ترياکي که معتاد شده و در صورت جدايي از مهدي بايد آن را هم کنار مي گذاشتم، چون خانواده ام حاضر به تحمل يک دختر معتاد در خانه نبودند و وقتي مهدي و خانواده خلافکارش را هم بعد از فرارم ديدند، طردم کردند.
خانواده ات از اين آزارها خبر داشتند؟
آنان مرا طرد کرده بودند ولي وقتي دلشان مي خواست مرا ببينند، مادرشوهرم و يا ديگران اجازه داخل شدن به خانه را نمي دادند و مي گفتند فيروزه عروس اين خانواده است، مهمان نمي خواهد، خودش بعدا به ديدنتان مي آيد ولي دروغ مي گفتند سالي دو يا سه بار بيشتر نمي توانستم به خانه پدرم بروم و آنان وضعيت مرا مي ديدند و چون خودم طلاق نمي خواستم و شکايتي نمي کردم، کاري از دستشان برنمي آمد. زندگي 9 ساله من و مهدي يک جهنم واقعي بود و من هيچ راه فرار نداشتم. به طلاق اصلا فکر نمي کردم.
درس خواندن را به خاطر ازدواج رها کردي؟
نه، من که درسم را نصفه رها کرده بودم، بعد از ازدواج هم به مدرسه بزرگسالان رفتم ولي وقتي چند بار در مدرسه حالم به هم خورد و بالا آوردم، مسوولان مدرسه مرا به بيمارستان بردند و متوجه اعتيادم شدند، مرا اخراج کردند و فقط تا سوم راهنمايي آن هم با شرايط وحشتناک خانه درس خواندم.
خودت هم در خلافهاي شوهرت سهيم بودي؟
او با زورگيري و سرقت ماشين خرج اعتيادمان را درمي آورد. خانواده اش هم همين کارها را مي کردند. چند بار هم دستگير شد و چند ماه بعد با جلب رضايت شاکي بيرون آمد. آخرين بار مرا هم همراه خود برد تا دزدي را به من هم ياد بدهد و کمکش کنم تا دهانم در مقابل کارهايش بسته باشد و اعتراضي نکنم، ولي آن قدر ناشي بودم که هر دو دستگير شديم.
من در اولين سابقه ام زود آزاد شدم و مهدي يکي دو ماه بعد به خانه آمد و اين بار گفت بايد در مقابل مرداني که به خانه مي آورد ساکت باشم! يعني اين که ناموسم را به حراج بگذارم. وقتي مخالفت کردم، چند روزي کتک خوردم.
عاقبت اين زندگي چه شد؟
مهدي بعد از 9 سال زندگي، با ماشيني تصادف کرد و مرد و من خوشحال بودم که در عين اعتياد، دامنم را با حرفهاي شوهرم، آلوده نکرده ام.
فرزند داري؟
يک پسر به نام مهرداد دارم که حالا 13 سال دارد.
او کجاست؟
خانواده شوهرم حضانتش را گرفتند و بعد از مرگ مهدي، ديگر مهرداد را نديدم. در دادگاه قاضي وضعيت مرا که ديد، حضانت را به آنان داد. خودم هم نه پول داشتم، به خاطر اعتيادم، توانايي نگهداري از او را داشتم. ديه مهدي را از راننده گرفتم و در دادگاه، با وضعيت بد روحيم، يک کاغذ دادند که نخوانده امضاء کردم و بعد فهميدم رضايتنامه بوده و با آن سهم ديه را به مادرشوهرم داده ام! ريالي حق و حقوق به من ندادند و بيرونم انداختند. درست 18 ساله بودم که بيوه شدم.
چرا اين قدر خودزني کرده اي؟
از 17سالگي زماني که هنوز مهدي زنده بود، من خودزني را شروع کردم.
دلت به حال بدن خودت نمي سوزد؟
فيروزه سري تکان مي دهد. دور دهانش کف جمع شده و در چشمان بي فروغش زندگي احساس نمي شود. نور خورشيد در اتاق، به اين چشمها که در مقابل آن است، تابيده و مانند معتادان ديگر، اين نور حالت خاصي پيدا کرده، انگار از پشت شبکيه چشمانش عبور نموده و با همان برندگي از گوشه ديگر چشمانش بيرون آمده است.
مددجويي که در گوشه ديگر اتاق مشغول درست کردن عروسک است، گاهي نگاهش مي کند و از حرف زدنهاي فيروزه خنده اش مي گيرد. فيروزه مثل يک آدم آهني بي احساس حرف مي زند، انگار تمام حرفهايش را در حافظه کوکي اش ضبط نموده است. چند بار به آن مددجو تذکر مي دهم که اگر به حرفهاي فيروزه بخندد، بايد از اتاق بيرون برود ولي او باز آرام مي خندد.
باز هم به زندان رفتي؟
بله، پارسال به خاطر داشتن يک گرم کراک، دستگير و چهار ماه در همين زندان ماندم و با عفو آزاد شدم. بعد از آن دو سابقه، اين سومين بار است که به زندان مي آيم.
بعد از مرگ شوهرت، به خانه پدرت برگشتي يا قبولت نکردند؟
به خانه پدرم برگشتم ولي حالم خوب نبود. بيشتر وقتها از خانه بيرون مي زدم و خانواده فقط مي سوختند و مي ساختند.
شغل پدرت چيست؟
کارگر يک کارخانه کاشي سازي بود و الآن بازنشسته شده است.
از خانواده ات بيشتر صحبت کن!
من انگل خانواده مذهبي و خوبم هستم. همه خواهرها و برادرانم درس خوانده اند. برادر بزرگم يک مغازه الکتريکي در حصارک بالا دارد. پدر و مادرم خودشان به ديدنم مي آيند ولي اجازه نمي دهند خواهر و برادرانم به ملاقات بيايند تا راه زندان را ياد نگيرند. دو خواهرم هم ازدواج کرده اند.
تحصيلات آنان چه قدر است؟
خواهر بزرگم ديپلم تجربي دارد، برادر بزرگم هم که گفتم مغازه باز کرده، ديپلم گرفته است، بقيه محصل هستند. من که بچه دوم هستم و يک خواهرم بعد از ازدواج درس مي خواند تا ديپلم بگيرد.
منزل پدرت کجاست؟
هشتگرد.
خانواده ات سعي نکردند تو درمان شوي؟
چند بار مرا در مراکز ترک اعتياد بستري کردند ولي حالم خوب نبود. اعصاب نداشتم، وقتي خمار مي شدم، فکر مي کردم مار داخل بدنم است. هميشه با آن مار مي جنگيدم تا از شرش خلاص شوم. خيلي وقتها در خيابان يا خانه لباسهايم را همان طور در تنم پاره مي کردم يا لباسهايم را درمي آوردم و مي سوزاندم تا مار از لباسهايم بيرون بيايد ولي او داخل شکمم به اين طرف و آن طرف مي رفت و به من دهن کجي مي کرد. وقتي خانواده ام اجازه نمي دادند از خانه خارج شوم، سرم را به ديوار مي کوبيدم، البته گاهي هم فکر مي کردم مار داخل کاسه سرم است و اين طوري از گوشهايم بيرون مي پرد و خلاص مي شوم. بيشتر وقتها سر و صورتم خوني بود و خودزني هم مي کردم تا کمي آرام شوم.
ديگر به ازدواج نمي توانستي فکر کني؟
چرا. با پسري به نام مجتبي آشنا شدم که پدر و مادر ندارد و در خانه زني به نام اکرم خانم بزرگ شده است. دلم برايش مي سوزد. صيغه 99 ساله خوانده ايم. البته به خاطر قاچاق فروشي دستگير شده و حالا در قزلحصار زنداني است.
خودت چرا زنداني شده اي؟
کراک در جيبم بود که ماموران به من گير دادند و من هم يکي از آنان را زدم ولي دستگير شدم و مواد را در جيبم پيدا کردند. دو گرم کراک بود. هنوز بلاتکليفم و حکم صادر نشده است.
برداشت آخر:
براي فيروزه که موادمخدر، آرزوي گرفتن ديپلم را خاکستر کرد، ديپلم نهايت تحصيلات است. او مي خواست درس بخواند ولي روي کتابها و نيمکت مدرسه چرت مي زد آن قدر خمار شد که اخراجش کردند، يک دخترک يازده دوازده ساله به خاطر ازدواجش زودهنگامش به مدرسه بزرگسالان مي رفت و شايد کوچکترين شاگرد مدرسه بود!
او با موادمخدر، دچار بيماريهاي رواني شد، چون مغزش تخريب و دچار روان پريشي گشته است. اين عاقبت معتاداني مي باشد که تا ته راه اعتياد را رفته اند و از خوي انساني و احساس گرم محبت در آنان نشاني نيست و هر چه مي بينند و مي شنوند فقط موادمخدر است. او با مصرف انواع مواد مخدر سنتي مانند ترياک و صنعتي مانند کراک و شيشه ديگر نخواهد توانست مانند يک فرد معمولي زندگي کند. شکنجه هاي وحشيانه شوهرش هم بر روند بيماري و اعتياد او سرعت داد تا اکنون او احساس کند، ماري در بدنش زندگي مي کند، ماري که حاصل تمام بدبختي ها و ناکاميها و اعتيادش است!
خانواده اش زماني که او فريب نگاهها و حرفهاي يک معتاد خلافکار را خورد، تنهايش گذاشتند. اما وقتي مسافت هشتگرد تا کرج را هم مي آمدند تا او را ببينند، از همان دم در خانه رانده مي شدند و به درستي نمي دانستند چه بر سر فرزندشان مي آيد و در ضمن فرزندشان هم نه اهل شکايت بود نه طلاق، چون اعتياد، دست و پاها و روحش را به زنجير کشيده بود و اکنون هم به بهانه دلسوزي، با خلافکاري به نام مجتبي به صورت صيغه موقت ازدواج کرده تا مخارح اعتيادش تأمين شود.

Oct 10, 2010

به زودي يك نوجوان ديگر هم به دار آويخته مي شود

در تاريخ 30/5/1382 آقاي حسين . ر به مرجع انتظامي اعلام مي کند که پدرش بنام محمد باقر در روز 28/5/1382 کازرون را به مقصد شيراز ترک و تاکنون مراجعه ننموده است ايشان در تاريخ 8/6/1382 اعلام مي کنند که اتومبيل پدرش بعد از يازده روز در روستاي فتح آباد کازرون پيدا شده است. تحقيقات قضايي و پليسي درخصوص مفقودي محمد باقر انجام و در جريان رسيدگي، شخصي بنام مهدي ساساني اقرار مي نمايد که در ارتکاب سرقت اتومبيل و کشتن راننده، وي و افرادي به نامهاي محمد قرباني ، تقي و کريم دخالت داشته اند .
در تاريخ 20/7/82 کريم حدادي دستگير و اظهار مي دارد : « .... من به اتفاق مهدي ساساني و تقي حدادي و محمد روبروي امام زاده سيد حسين ساعت 11 يا 12 شب بود که ايستادم بغل جاده، يک پيکان سواري جوانان نارنجي رنگ از کازرون آمد، محمد قرباني و تقي حدادي دست بلند کردند پيکان هم ايستاد و ما سوار شديم از قائميه رد شديم به طرف شيراز . محمد به راننده گفت که يک رفيق داريم او را سوار کن کرايه ات را مي دهيم راننده قبول کرد در بين راه به بهانه دستشويي، راننده ، خودرو را متوقف کرد و پياده شديم من و محمد رفتيم داخل دره و مهدي و تقي پهلوي راننده ماندند راننده مي خواست آب به داخل رادياتور ماشين بريزد که تقي سنگي برداشت و از پشت به سر راننده زد و راننده روي زمين افتاد. بعد من و محمد از پائين آمديم بالا و به اتفاق مهدي و تقي چند مشت هم به سر و صورت و سينه راننده زديم و بعد جنازه او را داخل صندوق عقب پيکان انداختيم و او را تا حکيم باشي و رشن آباد آورديم در راه متوجه شديم که پيرمرد راننده هنوز جان دارد و سرو صدا مي کند و تقي که پسر عموي من مي باشد پشت فرمان نشسته بود از رشن آباد به طرف جاده خاکي کوره کچي رفتيم تقي ماشين را متوقف کرد و درب صندوق عقب را باز کرد پيرمرد هنوز جان داشت مهدي ساساني با چوب دو دفعه به بدن پير مرد زد و روي زمين افتاد بود که محمد و تقي تسمه پروانه اي آورده و دور گردن پير مرد انداختند و او را خفه کردند سپس تقي گفت جنازه را آتش بزنيم و بنزين تهيه کرديم و جنازه را آتش زده داخل گودالي قرار داديم و روي گودال را پر از خاک کرديم و رفتيم .
پزشکي قانوني علت دقيق فوت را تشخيص نداده ليکن اعلام نموده که ضربه مغزي و شکستگي استخوان جمجمه مي تواند يکي از دلايل آن باشد.
در اثناي رسيدگي محمد رضا حدادي که در آن زمان سنش 15 سال وشش ماه بود دستگير مي شود و در جلسات اوليه رسيدگي اعلام مي دارد که مقتول را او با تسمه پروانه خفه کرده است در تاريخ 8/8/82 مجدداً محمد رضا حدادي در جلسه رسيدگي به دادگاه ، اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفته و اقرار به ارتکاب جرم مي نمايد .
چند روز پس از جلسه محاکمه مادر محمد رضا به ملاقاتش مي رود و محمد رضا به او مي گويد که آيا به وي پولي پرداخت نموده اند يا خير مادرش به وي جواب منفي مي دهد پس از آنکه ايشان متوجه مي شود که فريب ديگر متهمين را خورده است طي نامه اي در تاريخ 13/8/82 به دادگاه اعلام مي دارد که يکي از متهمين وعده پول و ديگر وعده هاي واهي را داده و به اين طريق فريب، ديگر متهمين که از لحاظ عقلي و فکري وسني بزرگتر از موکل بوده اند را خورده است در حاليکه در ارتکاب جرم قتل هيچ نقشي نداشته است .
در نهايت دادگاه بدون تحقيق نسبت به ادعاي محمدرضا و انکار وي در تاريخ 16/10/82 سلب حيات مقتول توسط محمد رضا حدادي را مسلم دانسته و با استدلالاتي به صرف اقرار محمدرضا وي را به قصاص نفس محکوم و به استناد مادة 621 قانون مجازات اسلامي به لحاظ شرکت در آدم ربايي به تحمل 15 سال حبس و به استناد مادة 636 همان قانون به تحمل يک سال حبس به لحاظ مخفي کردن جسد مقتول محکوم و ديگر متهمين را نيز به حبس هاي طولاني مدت به اتهام آدم ربايي و مخفي نمودن جسد و جنايت بر ميت محکوم مي نمايد .
متهمين به دادنامه صادره اعتراض مي نمايند که با ارجاع پرونده به شعبه 42 ديوانعالي کشور در تاريخ 12/4/1384 قضات شعبه، دادنامه صادره را فاقد اشکال موثر دانسته و ابرام مي نمايند .
پس از آنکه دادنامه صادره به محمدرضا ابلاغ شده ، چون حقش را تضييع شده انگاشته بود با بدست آوردن دلايل جديد از جمله اقرار ديگر متهمين بر بي گناهيش تقاضاي اعمال مادة 18 مبني بر اعاده دادرسي و رسيدگي مجدد را مي نمايد که شعبه سوم تشخيص ديوانعالي کشور درخواست وي را مردود اعلام مي نمايند در حالي که جا داشت به دليل ارزش جان آدمي، تحقيقات مفصلي در اين خصوص انجام مي پذيرفت محمدرضا بارها اعلام نموده است که متهمين وي را اغفال نموده و پيشنهاد پرداخت وجه به خانواده اش را داده اند از طرفي يکي از آنها به وي قول داده است که اگر قتل را به گردن بگيرد سعي مي کند دختر عمه اش را براي خواستگاري کند چون محمدرضا به اين دختر علاقه داشته و از طرفي وضعيت مالي خود و خانواده اش بسيار ضعيف بود لذا بنا به دلايل فوق و به علت کم عقلي و صغر سن، ارتکاب جرم قتل را به عهده مي گيرد.
در حال حاضر محمدرضا در زندان عادل آباد شيراز بسر مي برد و در مرحله اجراي حکم است.
محکوميت و تعيين زمان براي اجراي حکم محمد رضا حدادي در حالي است که صرفنظر از ايرادات بسياري که در پرونده وجود دارد در سال 1372 کنوانسيون حقوق کودک وارد صحن علني مجلس شوراي اسلامي گرديد و نمايندگان مجلس با اکثريت آراء مواد آنرا به تصويب رساندند پس از آنکه کنوانسيون به شوراي محترم نگهبان ارجاع گرديد، اعضاي شوراي با حق شرط، کنوانسيون حقوق کودک را تأييد نمودند.
شوراي محترم نگهبان در نظريه شمارة 5760 مورخ 4/11/1372 خود به مجلس شوراي اسلامي، مشخصاً موارد مخالفت کنوانسيون را با موازين شرع به اين شرح اعلام داشت:« بند 1 مادة 12 و بند هاي 1و3 ماده 13 و بند 1و3 ماده 14 و بند 2 ماده 15 و بند 1 ماده 16 و بند د قسمت 1 ماده 29 مغاير موازين شرع شناخته شد.» نتيجه اينکه به غير از موارد ياد شده، ديگر مواد کنوانسيون هيچگونه مغايرتي با شرع نداشته و در محاکم دادگستري مستند به مادة 9 قانون مدني که مقرر مي دارد:« مقررات عهودي که بر طبق قانون اساسي بين دولت ايران و ساير دول، منعقد شده باشد در حکم قانون است.» لازم الرعايه مي باشد.
ماده 37 کنوانسيون حقوق کودک مقرر مي دارد: کشورهاي عضو تضمين خواهند کرد که:
«......... مجازات مرگ يا حبس ابد بدون امکان آزادي، نبايد در مورد جرمهايي که اشخاص زير 18 سال مرتکب مي شوند اعمال گردد.»