Apr 20, 2008

دنياي درون

هميشه يك زندگي دروني داشتم كه بيشترين سهم فكرم رو به خودش اختصاص ميداد. هر وقت سر كار يا هر مسئله ديگه اي قاطي ميكردم با پناه بردن به اون زندگي دروني خودم رو آروم ميكردم. اما الان تقريبا يكساله كه ديگه دنياي دروني ام به كل نابود شده و مشكلات خيلي راحت تر بهم فشار ميارن.
محيط كارم روز به روز بدتر ميشه. هر روز (براي همه مون) دلهره اخراج پررنگ تر ميشه. دائم فرياد- دائم تهديد.
-------
پ. ن 1: كامپيوتر خونه به كل نابود شد. ديگه مجبورم فقط سراغ لپ تاپ برم كه سرعتش كمه و كلافه ام ميكنه.
پ. ن 2: نگران پروانه ام.
پ. ن 3: شب جمعه پيش مهمون داشتم- امروز مهمون دارم. شب جمعه هم مهمون دارم. باز اين باران به من ميگه خسيس!

Apr 10, 2008

تمساح

امروز پنج شنبه است و من سر كار هستم. اوضاع محل كارم به شدت ...ر تو ...ره! همه اش دعوا و توهين و تهديد. الان الهام شده يه چيزي تو مايه سوسمار و تمساح! شايدم كرگدن. بهرحال پوست كلفت ترينشون. به فكر كار هستم كه هر وقت يك كار خوب (نه مثل اين يكي) پيدا شد و آدم هايي كه شخصيت هاشون گره گره نيست رئيسش بودن كارم رو عوض كنم.
امشب مهمونم. از فردا كلاس زبانم دوباره شروع ميشه و منتقل شده به جمعه صبح تا ظهر. يعني خواب بي خواب. يكشنبه هم شام مهمون دارم. حالا اين وسط دوباره آموزش داريم. جدا خوشحالم كه تو عيد همه اش رو خوابيدم!

Apr 2, 2008

روز از نو

از دهم فروردين برگشتم سر كار. هفته اول ايزدشهر بودم. بد نبود. جاي شما خالي. همه اش خوابيدم! دوازده فروردين با ماندانا اينها بودم و سيزده به در با عمو و مادر بزرگم. خواهرم غير از صد هزار تومني كه بهم عيدي داده بود يك آي پاد تاچ هشت گيگ هم به من عيدي داد! صد تومن هم از بابام اينها عيدي گرفتم. ماني هم يك تي شرت زارا برام خريده بود. خلاصه عيد قابل قبولي بود! جاي پروانه جونم خالي.
اين شبي چهار تا سريال خيلي چسبيد. براي اولين بار شب ها به خاطر مهران مديري تا دوازده بيدار مي موندم. البته سركار اومدنم شده بود عذاب اليم اما به هرحال سالي يك باره ديگه.
آرزو هم وبلاگش رو حذف كرده. چه حال گيري ست كه بري ببيني وبلاگها حذف شدن.
فردا ناهار مهناز مياد خونه ام. نيمرو بهش بدهم خوبه؟!!!
---
حاج باران فكر نكني به دستور تو اين پست رو نوشتم ها. درخواست پروانه جونم رو اجابت كردم!