Jan 31, 2007

...

در ادامه جنرال سرويس! امروز صبح رفتم عكس كامل دندون گرفتم و آزمايش خون دادم كه ببينم چربي و قند و كوفت و زهرمارم در چه حالن! بعد هم كه سر مامان بزرگ جان خراب شدم! فعلا شديدا درگير مرتب كردن وسايلم هستن. يعني دور ريختني ها رو – كه كم هم نيستن – جدا كردن و دور ريختن. خدائيش آدم چقدر آشغال نگه ميداره ها! داشتم فكر ميكردم كتابهامو به جاي اينكه كلي به اين كتاب خرها كه مفت ميخرن بفروشم بيام يه شوي كتاب بذارم. اونا مثلا دويست جلد رو ميخرن سي هزار تومن ولي من اگه جلدي پونصد هم بفروشم خيلي بيشتر ميشه. بعد هرچي موند رو به اونها بفروشم. كلي كتاب دارم. قديميترينش كتاب سن عقل ژان پل سارتره كه چاپ سال تولدمه يعني سال هزار و سيصد و چهل و هشت! البته شو كه نه فقط به دوست و آشنا بگم. بعدش هم بايد اثاث خونه رو حراج بذارم. كم كم بايد شروع كنم ديگه. ميدونم پول اينها چيزي نميشه اما همون هيچ چي رو هم به طرز فجيع ناك جاتي! لازم دارم
-------------------
اي مرده شور محل كار سابقم رو ببرن! يه ماه و نيمه كه اومدم بيرون كوفت هم بهم پول ندادن! نه ماه عيدي و سنوات و مرخصي + يك ماه اضافه كار طلبكارم. هر وقت نماز خوندين آخرش سه بار بگين مرگ بر موهبتي – جهانگيري و جليليان! يادتون نره ها
-------------------
فردا دوازدهم بهمن مصادف است با بيست و هفتمين سالگرد تولد مهناز + بيست و هشتمين سالگرد ورود ... و خدادمين سالگرد حمله اسكندر مقدوني به ايران - نميدونم چندمين سالگردشه- با توجه به اينكه دو نفر آخر به ايران وارد شده و بهش گند زدن ميشه حدس زد كه مهناز هم با ورود به اين دنيا چه گندي بهش زده! مگه نه؟
-------------------
پي نوشت: منتخب نوشته هاي وبلاگهاي قبليم رو به اين وبلاگ - بدون امكان نظرخواهي- اضافه كردم

Jan 25, 2007

Crisis

ماني چند روزه حالش زياد خوب نيست- ميترا هم تاندون دستش پاره شده اونم در حالي كه شوهرش براي بيماري قلبي مجبور شده بره كانادا تا چك آپ بشه و در همين گير و دار پدر شوهرش هم قلبش ناراحت شده و تازه علاوه بر همه اينها خاله ام حال زياد خوبي - از نظر عمومي - نداره! و بچه لك لك هم بايد برگرده شمال سر كلاس هاي دانشگاهش ! مامان اگه زنده بود اين جور مواقع مي گفت: يكي مرد و يكي مردار گشته يكي به غضب خدا گرفتار گشته! خلاصه فعلا خانواده خاله ام دوران مصائب مسيح رو مي گذرونند
------------------------
تو يكي از وبلاگهاي قبليم گفته بودم كه يه همسايه دكتر دارم كه خيلي مزاحم هستن و شارژ نميدن - ديشب ديدم خانمش فوت كرده. وقتي رفتم بهشون تسليت بگم خيلي دلم براي دختراش سوخت و عجيب ياد خودم و مرگ مامانم افتادم
-------------------------
به جهت اينكه ظرف چند ماه آينده به ايالات متحده مي سفريم و در آن بلاد نرخ دندان پزشكي مساوي با نرخ خون پدر صدام حسين كافر تكريتي است! از امروز - هفتم بهمن ماه - مراحل بي پايان دندان پزشكي - دهنت رو باز كن . بيشتر!- شروع شده. لطفا با بنده هم همدردي كنيد
------------------------
دوباره سلام! بعد از تقريبا ده سال با يكي از دائي هام كه آمريكاست حرف زدم و اون يكي هم برام ايميل زد

Jan 21, 2007

پروانه هيچستان

پدر پروانه رفت. نميدونم پروانه تونست قبل از فوت پدرش به ايران برسه يا نه؟ پروانه براي هميشه آرزوي اينكه از پدرش در خونه اش پذيرايي كنه رو به همراه خواهد داشت
---
دلم مي خواست پيشت بودم پروانه جونم. من مرگ عزيز رو تجربه كردم. از من بهتر جودي و ماندانا مي تونن كمكت كنن كه دوري پدر رو تجربه كرده اند. دلم مي خواست تو دوست نديده مجازيم رو كه هرگز حتي صدايت رو هم نشنيده ام و يا عكسي ازت نديدم الان مي ديدم. در آغوشت مي گرفتم و بهت مي گفتم گريه كن چون بعضي دردها چاره اي ندارند جز گريه و صبر و اميد به اينكه زمان درد رو آروم كنه- كه مي كنه اما بسيار كندتر از اوني كه انتظار داريم
---
پروانه جزء معدود ايراني هاي مقيم خارجه كه به طرز وحشتناكي دوست داره برگرده و الان يكي از دلايل عشق به ايرانش از اين دنيا براي هميشه از اين دنيا رفته
---
پروانه جونم دركت مي كنم. يادمه كه آرزو داشتم نصف عمرم رو بدهم و مامانم فقط چند ساعت بيشتر زنده بمونه تا بتونم هر چيز رو كه بايد بهش مي گفتم و نگفتم بهش بگم. مني كه 27 سال در كنار مادرم بودم اين آرزو رو داشتم واي به حال تويي كه چند سال بود هزاران كيلومتر از پدر عزيزت فاصله داشتي
---
وقتي وبلاگت رو باز كردم يخ كردم. هنوزم انگشتام يخ زده و سردن و به سختي اينا رو مي نويسم. چيزهايي كه بدون هيچ نظمي به مغزم مي رسند. گريه كن پروانه كه فقط گريه التيامي - ولو اندك - بر دردت ست و به قول نادر ابراهيمي: نگو كه گريه دردي را دوا نمي كند. گريه انسان براي دواي او نيست از وفاي اوست
---
هيچي ندارم بگم. هيچي براي اين ميراثي كه به همه ما مي رسه. فقط طبق معمول ياد حرف شروين وقتي پدر و مادرش مرگ پسر 18 ساله اشون رو - برادر بزرگه شروين- ديده بودن افتادم كه به من گفت : دعا كن حتما پدر و مادرت حتما قبل از بچه هاشون بميرن كه هيچ فرزندي طاقت ديدن اون همه رنج در صورت پدر و مادرش رو نداره
مي دونم دلت سوخته پروانه جونم و متاسفم كه كاري از دستم بر نمياد
---
گريه كن. فقط گريه كن

Jan 20, 2007

كلاس زبان

قحطي كلاس زبان اومده! پارسال چند وقتي بعد از اين كه نامه كذايي برام اومد كلاس زبان رفتن رو - بعد از سالها - دوباره شروع كردم. دو ترم مركز آموزش زبان منطقه آزاد قشم - كه خواهر محترمم هم مدتي اونجا درس مي داد - رفتم . هر ترم يك ماه و نيم و سه روز در هفته. ولي از ترم سوم بهم گفتن كلاسي كه تو هستي منتقل مي شه به ساعت شش تا هشت شب و چون داشت هوا هم رو به تاريكي مي رفت نظرم عوض شد و اومدم كيش اير كه هم به محل كارم نزديك بود و هم مي تونستم چهار تا شش و اونم دو روز در هفته - يادتون نره من فراخ باسن هستم ديگه!- برم. دو ترم هم - هر ترم دو ماه - اونجا رفتم كه ترم دوم تو همين هفته تموم ميشه. خوب مسئله اينجاست كه من ديگه كار نميكنم و قطعا زور داره برام از خونه ام تا محل كار قبليم برم. اطراف خونه ام هم فقط دو تا از شعبه هاي كيش هست كه اين حسن رو هم داره كه هر روز كلاس داشته باشه - كه برام هم لازمه - اما فعلا يك ماه بايد تا زمان ثبت نام صبر كنم! يعني يحتمل كلاس نصفش شروع نشده ممكنه جواب اف . بي . آي من بياد و دوباره بايد برم سفر! گيري كرديم ها! خلاصه اينكه فعلا مشكل زندگي من اينه! خدا رو شكر ! منم فعلا جاي كلاس رفتن روزي 4 ساعت ماهواره شامل : سي ان ان - آپرا و فيلم هاي آبگوشتي ام . بي . سي . تو رو مي بينم

Jan 18, 2007

لطفا سکوت را رعایت فرمائید

مي دونين كه چند وقت پيش رئيس جمهور عزيزمون براي مردم آمريكا نامه نوشته بود. ابراهيم نبوي جوابيه اي براي رئيس جمهور نازنين فرستاده كه چون طولانيه بخش هاي جالبش رو براتون مي گذارم بخونيد

جناب آقای احمدی نژادریاست جمهوری اسلامی ایران

اگر تاریخی وجود نمی داشت و نامه شما برای ملت آمریکا در این تاریخ ثبت نمی شد و مردم جهان و آمریکا براین گمان قرار نمی گرفتند که چطور آدمی با این لحن و ادبیات،هنوز رئیس جمهور کشوری با تاریخی کهن و فرهنگی دیرپا مانند ایران است، شاید پاسخ دادن به نامه شما برای مردم آمریکا ضرورت نداشت. اگر فردایی که حتما خواهد آمد، فرزندان مان از ما سوال نمی کردند که مگر در آن زمان هیچ آدم زنده ای وجود نداشت که پاسخی به این موجود بدهد تا حداقل موجودی که ظاهرا رئیس جمهور ایران به نظر می رسد، در این توهم نباشد که با این نامه نویسی ها کاری سترگ کرده است، شاید هرگز پاسخی به نامه شما نمی دادم. اما متاسفانه مجبورم به شما پاسخ بدهم از شما سوال می کنم: وقتی نامه به جرج بوش می نوشتید، می شد گفت که یک رئیس جمهور به یک رئیس جمهور دیگر نامه نوشته است. بسیار خوب. اما نامه نوشتن برای مردم آمریکا به عنوان نماینده مردم ایران چه معنی دارد؟ آیا شما نماینده مردم ایران هستید؟ چرا و از چه زمانی پی بردید که نماینده ملت ایران هستید و حق دارید از جانب ملت ایران حرف بزنید و به مردم ایران بگوئید ملت من؟ آخر کجای شما شبیه مردم ایران است؟ اگر بوش نماینده مردم آمریکاست، شما هم نماینده مردم ایران هستید. من فکر می کنم هر دو ملت از اینکه روسای جمهوری چنین دارند، احساس شرم می کنند. نه شما شبیه ملت ایران هستید و نه جرج بوش شبیه ملت آمریکاست. به همین دلیل است که از شما می خواهم به عنوان نماینده مردم ایران سخن نگوئید. نه میزان آرای شما در انتخاباتی پر از تقلب از انتخابات آمریکا بالاتر بود و نه محبوبیت شما در ایران بر اساس نظرسنجی های موجود از محبوبیت بوش در آمریکا بالاتر است. چه کسی به شما حق میدهد که خود را نماینده ملت ایران بدانید و رئیس جمهور آمریکا را نماینده ملتش ندانید
شما در نامه تان برای مردم آمریکا نوشته اید: « هر دو ملت خداپرست ، حقيقت جو و عدالت طلب و خواهان شرافت و عزت و كمال هستند. همه در خوبيها، در خدمت به يكديگر بويژه در خدمت به محرومان و مظلومان ميل مشترك داريم و از بيعدالتي ها، پايمال شدن حقوق انسانها و تحقيرها ناراحت مي‌شويم.» در حالي كه اصلا مردم ایران شبیه توصیفاتی که شما از آنها کردید نیستند، مردم آمریکا هم شبیه توصیفات شما نیستند. شما اول فرض کرده اید که خودتان انسانی خداپرست و حقیقت جو و خواهان عزت و کمال هستید، بعد فکر کرده اید مردم ایران و آمریکا شبیه شما هستند و بعد از اینکه کشف کردید که این سه شبیه اند بسیار خوشحال شدید. چنین نیست. اولا ملت ایران خداپرست و حقیقت جو و عدالت طلب نیستند، اگر چنین بودند شما رئیس جمهورشان نبودید. ملت ایران در میان همه ملل اسلامی کمترین ایمان دینی را دارد، عدالت طلبی هم اصلا مشخصه ایرانیان نیست، نه جنبش های عدالت طلبانه در ایران سابقه دارد و نه در آمریکا چنین جنبش هایی تاثیر بزرگ بر تاریخ این ملت گذاشته است. میزان جستجوی ملت آمریکا بدنبال طلا هزاران برابر جستجوی این ملت به دنبال حقیقت است. تازه، مگر شما نمی دانید که مردم آمریکا سالهاست که بوسیله رادیو و تلویزیون اداره می شوند، نقش برنامه های تلویزیونی در جامعه آمریکا هزار برابر نقش فیلسوفان و اهل حقیقت است. در ایران هم همین است. فریب و دروغ و ریا هزار برابر حقیقت خواهان و طرفدار دارد. شما بعد از یک سال وعده انتخاباتی در مورد موضوعاتی مانند « کشاندن نفت به سفره مردم» و « مبارزه با قله های ثروت» که همه در مقابل دوربین تلویزیون صورت گرفت، رسما اعلام کردید که این حرف ها را نزدید، اگر ملت ایران به دنبال حقیقت بود، الآن خشتک شما را بادبان کرده بود. چرا دروغ می گوئید که این ملت حقیقت جو ست. در ایران یک حقیقت جو بود که اسمش هم فاطمه بود و حالا از دست حکومت جمهوری اسلامی فرار کرد و در دانشگاههای آمریکا دارد درس می خواند! گفته اید که « همه طرفدار هدایت و نور هستند.» این را از کجا فهمیدید؟ از اینکه شبی در اندونزی بیست نفر دانشجو به دیدار شما آمدند؟ از اینکه در جزیره بالی چند نفر برای استقبال از شما جمع شدند؟ این هدایت و نور که گفته میشود، شما هستید؟ آیا اینکه در قرآن آمده است که بشر به دنبال نور حرکت می کند، منظور از آن نور ایزدی وجود زیبای شماست؟ در نامه تان برای مردم آمریکا نوشته اید که: صدها هزار نفر از هموطنان ايراني من با صلح و صفا در كنار شما زندگي مي‌كنند و عموما منشاء خدمات شايسته‌اي در جامعه شما هستند. مردم ما سالها با شما در ارتباط بوده‌اند و عليرغم سختگيري بلاوجه مقامات آمريكايي، رفت و آمدها و دوستي‌ها ادامه يافته است. می خواهم بپرسم این صدها هزار نفر ایرانی مقیم آمریکا که از هموطنان شما هستند و با صلح و صفا در کنار مردم آمریکا زندگی می کنند، چگونه شد که به این کشور رفتند؟ آیا به اختیار خود رفتند یا اینکه در اثر فشارهای شما و دوستان شما زندگی چنان بر آنان تنگ شد که از دست شما فرار کردند و برای اینکه قابلیت های شان را به ظهور آورند، به کشوری مانند آمریکا و دهها کشور دیگر پناهنده شدند؟ این صدها هزار نفر شرم دارند که شما رئیس جمهورشان هستید. از این صدها هزار تن بسیاری شان نابغه های علوم مختلف هستند که در ایران برای ادامه تحصیل با مشکل مواجه هستند و مجبورند از کشورشان مهاجرت کنند، بسیاری شان تجار و کارفرمایان و سرمایه دارانی هستند که سرمایه شان در ایران مصادره شده و آنان با دست خالی به آمریکا آمدند و با هیچ، زندگی را آغاز کردند و حالا خدا را شکر همه چیز دارند. از این صدها هزار تن هموطنان شما بسیاری شان به دلیل اینکه آزادی پوشش می خواستند، یا آزادی بیان می خواستند، یا آزادی کار می خواستند، یا آزادی خود بودن می خواستند از دست شما فرار کردند و در آمریکا نه تنها با استقبال ملت بزرگ آمریکا مواجه شدند، بلکه به دلیل وجود سیستم آمریکایی توانستند قابلیت های خود را به منصه ظهور برسانند. شما حق ندارید گروهی از مردم را از کشورتان در بدترین شرایط بیرون کنید یا کاری کنید که بیرون بروند و بعد از اینکه در جایی دیگر موفق شدند، آنان را هموطن خود بنامید. اگر شما آنان را به عنوان هموطن میشناختید، قطعا این رفتارهای زشت را در این بیست و هفت سال با آنان نمیکردید
در نامه تان به مردم آمریکا نوشته اید: « ما و شمااز درد و غم روزافزون مردم مظلوم فلسطين ناراحتيم، تجاوزات مستمر حكومت صهيونيستي زندگي را بر صاحبان اصلي سرزمين فلسطين هر روز سخت‌تر مي‌كند.» چرا باید ملت آمریکا به فکر مردم فلسطین باشد، وقتی که مردم دنیای عرب که برادران دینی و قومی فلسطینی ها هستند، چنین دلسوزی ندارند؟
شما در نامه تان به ملت آمریکا نوشته اید: « شصت سال است رژيم صهيونيستي ميليونها نفر از ساكنان سرزمين فلسطين را آواره كرده است، بسياري از آوارگان در غربت و اردوگاهها از دنيا رفته‌اند و فرزندان آنان جواني را پشت سرگذاشته‌اند و در آروزي بازگشت به وطن به پيري مي‌رسند.» فرض کنید کسی از شما سوال کند که: « سی سال است رژيم جمهوری اسلامی ميليونها نفر از ساكنان سرزمين ایران را آواره كرده است، بسياري از آوارگان در غربت از دنيا رفته‌اند و فرزندان آنان جواني را پشت سرگذاشته‌اند و در آروزي بازگشت به وطن به پيري مي‌رسند.» اگر کسی چنین سووالی داشته باشد، پاسخ شما چیست؟
شما برای دادن راه حل به ملت آمریکا گفته اید: « توصيه اينجانب اين است كه به احترام بشريت و به احترام مردم آمريكا حقوق فلسطينيان براي زندگي در سرزمين و خانه خود به رسميت شناخته شود تا ميليونها اواره فلسطيني به خانه و كاشانه خود برگردند ودر يك همه پرسي تكليف تمام سرزمين فلسطين و حكومت اينده ان معلوم گردد. اين به نفع همه است.» فرض کنید که کسی به شما مشابه همین توصیه را بکند که : « توصيه اينجانب اين است كه به احترام بشريت و به احترام مردم ایران، حقوق ایرانیان براي زندگي در سرزمين و خانه خود به رسميت شناخته شود، تا ميليونها آواره ایرانی به خانه و كاشانه خود برگردند ودر يك همه پرسي تكليف سرزمین ایران و حكومت اينده آن معلوم گردد. اين به نفع همه است.» پاسخ شما چیست؟
شما از مردم آمریکا پرسیده اید: « بعيد مي‌دانم شما راضي باشيد سالانه دهها ميليارد دلار از خزانه شما صرف اين لشكركشي( به عراق) شود.» آیا شما فکر می کنید ملت ایران از دادن اسلحه هایی که با پول خزانه ایران تولید شده و در طول سالها در اختیار حزب الله لبنان، حماس، مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، حزب الدعوه، حزب بعث سوریه، سازمان آزادیبخش فلسطین و هر تروریستی در هر جای دنیا قرار گرفته راضی است؟ نوشته اید که: « شما خود شنيده‌ايد كه دولت آمريكا مخالفان خود را از نقاط مختلف جهان شكار و بدون محاكمه و بدون نظارت بين‌المللي در زندانهاي مخوفي كه در اقصي نقاط جهان ايجاد كرده است، نگهداري مي‌كند. خدا مي‌داند اين زندانيان چه كساني هستند و به چه سرنوشت تلخي گرفتار شده‌اند. داستان غم انگيز زندان ابوغريب در عراق و گوانتانامو را شنيده‌ايد. البته دولت آمريكا همه اين اقدامات را با ادعاي مبارزه با تروريسم توجيه مي‌كند.» از شما سوال می کنم آیا شما شنیده اید که دولت ایران در سالهای گذشته مخالفان خود را در داخل و خارج کشور ترور کرده است؟ آیا داستان غم انگیز زندانیان اوین و زندان رجایی شهر و زندان 59 را می دانید؟ سه تفاوت عمده بین زندانیان آمریکایی مورد اشاره و زندانیان ایرانی وجود دارد: زندانیان ابوغریب و گوانتانامو یا قطعا تروریست هستند یا با تروریست ها همکاری داشتند و در صورتی که در مورد این زندانها افشاگری صورت گرفت بلافاصله اقدامی جهت جلوگیری از رفتار غلط با زندانیان یا بستن زندان یا آزادی زندانی رخ داد. اما در مورد زندانیان اوین شما خوب میدانید که این افراد اکثرا نویسندگان و دانشجویان و دگراندیشانی بودند که هرگز در طول زندگی نه ترور کرده بودند و نه با ترور موافقتی داشتند، ضمن اینکه هرچه از شرایط بد زندانی گفته شد، زندان بر او سخت تر گشت. اگر زندان ابوغریب را مردم میشناسند، بخاطر انتشار عکس های آن در جهان است. آقای رئیس جمهور سوپرمن! لطفا می توانید یک عکس از زندانیان اوین نشان بدهید؟ اگر گوانتانامو موضوع فیلمبرداری خبرنگاران است، بخاطر رفتار نسبتا باز حکومت آمریکاست، کدام فیلم از زندان اوین وجود دارد؟ مگر در زندان اوین در چند سال گذشته چندین نفر مانند زهرا کاظمی و اکبر محمدی تحت فشار کشته نشدند، چرا مسوولانش را محاکمه نمی کنید؟ آمریکایی ها مسوول شکنجه ابوغریب را دستگیر و زندانی کردند، اگر راست می گوئید شما هم بکنید
نوشتيد که دنیا در حال دگرگونی است و شما که به چهار قاره سفر کرده اید، از این واقعیات خبر دارید، من دچار سوزش عمیقی شدم. الآن سه ماه است از این ملت آمریکا اعم از ایرانی و آمریکایی دارم سوال می کنم که آمریکا چگونه کشوری است؟ آن کسانی که سی سال است اینجا زندگی میکند و همه جای آمریکا را مثل کف دستشان می شناسند، می گویند که هنوز آمریکا را خوب نمی شناسند، آن وقت شما، بعد از چهار روز اقامت در نیویورک، آن هم تحت کنترل امنیتی، و بدون اینکه از این یک میلیون ایرانی مقیم این کشور هزار تای شان را دیده باشید، چطور جرات می کنید بگوئید آمریکا را می شناسید؟ چرا در مورد موضوعی که هیچ از آن نمیدانی حرف میزنی؟ مگر شهرت است؟ مگر نمی فهمی که وقتی دروغی را می گویید که مردم آمریکا دارند هر روز خلافش را می بینند، مردم مسخره ات می کنند؟
نوشتيد « شما خود شاهد هستيد هر روز، به بهانه مبارزه با تروريسم، آزادي‌هاي مدني در آمريكا محدود مي‌شود. حتي حريم شخصي افراد معناي خود را از دست مي‌دهد. قوانين قضايي و حقوق اساسي زيرپا گذاشته مي‌شود. تلفن‌ها شنود و هر فرد مشكوك دستگير و يا حتي در خيابانها مورد ضرب و شتم واقع و يا با گلوله كشته مي‌شود. من مطمئن هستم ملت آمريكا اين نوع برخوردها را نمي‌پسندد و از اين نوع رفتارها بيزار و خشمگين است. » اگر یکی از این چندین مساله ای که گفتید در ده سال گذشته یک بار در آمریکا صورت گرفته بود، مردم آمریکا جرج بوش را اول حسابی چرخ می کردند و بعد آن را تبدیل به همبرگر مک دونالد می کردند. شما فکر میکنید آمریکا هم جایی است مثل عراق یا افغانستان یا ایران که حکومت و پلیس هرکاری دلش خواست بکند؟ آزادی های مدنی در ایالات متحده آمریکا برای مخالفان دولت آمریکا هزار بار بیشتر از آزادی های مدنی در ایران برای نمایندگان مجلس و وزرای کشور است. وقتی که مایکل مور که در فیلم پرفروشش جرج بوش را مسخره کرده بود، در سخنرانی وی در انتخابات حضور می یابد و در آنجا هم بوش را مسخره می کند، چنین گفته هایی بعید است؟ اگر کاری که مایکل مور با بوش کرد، من یا دوستانم با شما کرده بودیم، آیا می توانستیم یک لحظه در ایران بمانیم؟ و مگر همین حالا که در فرنگ هستیم از چپ و راست ما را تهدید نمی کنید؟
در نامه تان به انتخابات آمریکا اشاره کردید و گفتید: « بدون ترديد ملت آمريكا از اينگونه رفتارها ناراضي است و با نحوه حضور در انتخابات اخير اين نارضايتي را نشان داد. اميدوارم به دنبال انتخابات اخير دولت اقاي بوش پيام ملت آمريكا را دريافت كرده باشد. » حرف شما کاملا درست است. آمریکا کشوری است که اگر دولتی در آن رفتاری برخلاف افکار عمومی نشان دهد، و مردم از دولت راضی نباشند، در انتخابات به او رای نمی دهند و در انتخابات اخیر نیز مردم به دموکرات ها رای دادند، چون از شیوه اداره دولت توسط بوش راضی نبودند. اما ملت بدبخت ایران چه باید بکنند وقتی که از یک دولت راضی نیستند؟ کدام شورای نگهبان اجازه میدهد که مردم نماینده واقعی شان را به مجلس بفرستند یا کسی را که دوست دارند رئیس جمهور کنند؟ آیا اصلا مخالفان دولت حق تبلیغات علیه دولت را دارند، آیا آنها حق دارند که در انتخابات از کسی که دوست دارند حمایت کنند؟ چرا چیزی را می گوئید که نمی کنید؟
هنوز شهر خرمشهر که بیست سال قبل توسط صدام ویران شده بود، ویران است. شهر بصره و بغداد که سه سال قبل توسط آمریکا ویران شد و کابل که چهار سال قبل توسط نیروهای ائتلاف شمال و آمریکا از بین رفت، وضعی بهتر از خرمشهر دارند. هنوز آثار زلزله بم که بسیاری از مردم ایران و دولت های جهان برای بازسازی آن به ایران کمک کردند، ویرانه است و هیچ اتفاقی برای بازسازی آن نشده است. شما اگر بلدید ویرانی ها را درست کنید، لطفا زحمت کشیده و به خرمشهر و بم برسید، به شما چه ربطی دارد که « هنوز عده‌اي از آسيب ديدگان طوفان كاترينا در رنج هستند و فقرا و بي‌خانمانهاي زيادي وجود دارند.» از شما خواهش می کنم که به جای رسیدن به ویرانی های کاترینا، لطف فرموده و خرمشهر و بم را بازسازی کنید
به عنوان یک نویسنده ایرانی که از وجود شما به عنوان رئیس جمهور ایران شرمسار هستم، ضمن عذرخواهی از مردم آمریکا بخاطر نامه ساده لوحانه شما، به شما هشدار می دهم که سکوت کنید و دیگر با نوشتن چنین نامه هایی آبروی ملت ما را بیش از این نبرید

سید ابراهیم نبوی آذر هزار و سيصد و هشتاد و پنج - فلوریدا

Jan 15, 2007

سفر نامه

خوب به سلامتي و ميمنت حوصله مند شدم! همچين دقيق واستون تعريف كنم كه خودتون كيف كنين! يكشنبه هفت ژانويه حدود ساعت پنج و نيم شب به وقت محلي به آنكارا رسيدم و همين جا بگم آنكارا در مقابل استانبول مثل قم در مقابل تهرانه! يه شهر در پيت و آشغالي و به درد نخور كه البته مثل استانبول مردمش بي سوادن و حتي ريسپشنيست هتل هم انگليسي بلد نيست! برخلاف اونچه كه شنيده بودم هوا خيلي هم سرد نبود يعني فرقي با تهران نداشت و در مدتي كه من اونجا بودم نه برف اومد و نه بارون – خدا رو شكر- دوشنبه صبح راه افتادم و آدرس دكتر به دست – چون از شدت خسيسي حاضر نشدم واسه كارام ليدر بگيرم- پرسون پرسون آدرس رو پيدا كردم و چون ترك ها ماشاا... خيلي عالي آدرس مي دن راهي رو كه ميشد در نيم ساعت رفت دو ساعته طي كردم! وقت قبلي هم نداشتم و راحت رفتم از منشي دكتر كه استثنائا انگليسي مي دونست نامه براي آزمايشگاه و راديولوژي كه خيلي نزديك بودن گرفتم و بعد از خرج كردن هفتاد دلار ناقابل واسه اين دو مورد بهم اطلاع دادن تا سه ساعت بعد كه جواب آزمايش حاضر بشه بيكارم و بنده و بابا جان شروع كرديم به مغازه متر كردن. جوابها رو گرفتم و رفتم پيش خانم دكتر خوشگلي كه دانشگاه يل آمريكا تحصيل كرده بود – خدا وكيلي هر چقدر مردهاي ترك شبيه راننده تريلي هاي ايران هستن زن هاشون خوش تيپ و خوش هيكل و شيك هستن- خانم دكتر هم از فرق سر تا نوك انگشت هاي پام رو معاينه كرد و در كمال تعجب به جراحي هام هم گير نداد و حتي سوال نكرد عقلم كمه يا نه – پس مجبور نشدم دروغ بگم!- و سريعا دو تا واكسن هم بهم زد و حدود ساعت چهار بعد از ظهر همون روز اول نتيجه در بسته پزشكي ام – البته در مقابل پرداخت 120 دلار ناقابل!- حاضر بود. بعدش هم براي اين كه بهم گير ندن رفتم عكاسي اي كه سفارت معرفي كرده بود هم عكس گرفتم و چون خيلي بد افتاده بودم ايروني بازيم گل كرد و حدس زدم سفارت با اون عكاسي قرارداد داره – چون مشخصات عكس با عكسي كه در ايران گرفته بودم فرق نداشت- پس عكسي كه در ايران گرفته بودم رو توي پاكت عكاسي ترك گذاشتم و بعدا تحويل دادم و قبول هم شد – در حالي كه در هيچ مورد عكس هايي كه پاكت عكاسي ترك رو ندارن قبول نمي كنن. حالا بگيم آمريكايي ها حقه باز نيستن!- اين از روز اول
سه شنبه و چهارشنبه به ولگردي الكي در شهري كه كوفت هم نداره گذشت. البته با توجه به اينكه ذات هم وطنان نازنينم رو مي شناسم با هيچ كس در مورد كارم حرف نزدم چون مي دونستم كاري نمي كنن جز اينكه روحيه رو تعضعيف كنن! تعجب آور اينه كه حتي دلهره نداشتم يعني واقعا در اون لحظات برام همه چي بي تفاوت بود. پنج شنبه هم تا قبل از خروج از هتل – وقت مصاحبه من هشت و نيم صبح بود و هتل حدود بيست دقيقه اي دورتر از سفارت بود- باز هم عين خيالم نبود اما بعدش حالم بد شد. اضطراب داشتم اونم از نوع خركي! با توجه به اينكه به هرحال سفارت آمريكا نظم و ترتيبش قطعا حرف نداره راس ساعت هشت و نيم وارد شدم و بعد از بازرسي مفصل بدني پاسپورت و پاكت در بسته پزشكي و عكس ها رو تحويل يه كارمند ايروني به نام بيژن دادم و براي مصاحبه انگليسي – به انتخاب خودم البته – شماره دريافت كردم. بعد از سري دوم بازرسي بدني توي يه سالن يخ زده نشستم و حدودا هفت – هشت دقيقه بعد شماره ام رو صدا كردن. يه دختر خوشگل جوون – جاي شين خالي – اصل و ترجمه و كپي شناسنامه و مدرك تحصيلي و ساپورت مالي ام رو به همراه هشتصد دلار پول گرفت و گفت منتظر باشم تا كنسول شماره ام رو صدا كنه. درست ده دقيقه بعد گيشه مربوط به كنسول شماره ام رو اعلام كرد و كنسول خيلي مودبانه فقط پرسيد شما نوشتيد موسسه استاندارد شاغل هستين يعني همون جا كه وابسته به وزارت صنايع و معادنه و رئيسش معاونه وزيره؟! گفتم بله. گفت: دفتر تهرانش يا كرج؟!!! گفتم تهران. گفت قسم ميخورين كه فعاليت سياسي نداشتين؟! گفتم اي بابا محل كارم درسته كه دولتيه اما تحقيقاتي بود نه سياسي. گفت خوب حالا اول انگشت دست چپ و بعد دست راست رو بذار روي نور قرمز تا اثرش ثبت بشه و بعد آخرين بخش فرمي رو كه از اول فرستاده بودم و بايد امضا نكرده مي فرستادم داد امضا و تكميل كنم و بعد گفت قسم بخور كه مطالبي كه در فرم نوشتي راست هستن – چه اصراري دارن اينا براي قسم خوردن! انگار نميشه قسم دروغ خورد- و گفت از يك ماه ديگه به بعد به وب سايتي كه آدرسش رو بهت مي دم مراجعه كن هر وقت شماره پرونده ات رو ديدي معلومه اف . بي . آي چكت تموم شده و سريعا بيا آنكار كه نامه دربسته مربوط به كارتت رو بگيري. خداحافظ! بنده مات و مبهوت اومدم بيرون در حالي كه از لحظه ورودم به سفارت كمتر از سه ربع مي گذشت. باورتون نميشه به جاي خوشحالي فقط شديدا احساس خواب آلودگي مي كردم! اما به جاي رفتن به هتل و خوابيدن تا غروب با پدر جان باز الكي تو شهر ول گشتيم گرچه من به شخصه جمعه و شنبه و يكشنبه از در اتاق بيرون نيومدم و خوابيدم! چون تحمل اون شهر بي ريخت رو نداشتم و ساعت ده و نيم شب يكشنبه به وقت تهران تشريف فرما شدم. سفرنامه بهتر از اين ديده بودين؟ حالا قول مي دم تا روزي كه اسمم توي سايت در بياد يه بند بهتون غر بزنم! خيلي ذوق زده شدين نه!؟

بازگشت

سلام به همه ! بنده خوب و خوشم و كارام هم كاملا رو به راهه! الان بسيار خسته ام و تازه رسيدم. اين پست رو داشته باشيد تا مفصل براتون بنويسم. فعلا

Jan 11, 2007

خدايا شكرت

باورم نيست ز بد عهدي ايام هنوز
قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
---------------------------------------
درست هفته پيش همين موقع توخونه حافظ اين جواب رو به من داد و امروز... يكشنبه آخر شب بر مي گردم تهران و در اولين فرصت همه چيز رو براتون كامل مي نويسم

Jan 6, 2007

بخت

به بخت اگر باور داشته باشيم
هم امروز و هم امشب – آرامش فرا مي رسد تو را و مرا
از اين دم اگر لذت بريم – زندگيمان در دستهايمان خواهد بود
و ما تنها بار مسئوليتمان را بدوش خواهيم كشيد
به بخت اگر باور داشته باشيم
هم امروز و هم امشب – آرامش فرا مي رسد – تو را و مر
ا

چند روزي تشريف ندارم و چون يحتمل دسترسي به اينترنت براي تائيد كامنتها نخواهم داشت تا برگشتنم كامنتدوني تعطيله! التماس دعا
--------------------------------------------------
پ.ن: والله من به بخت كاملا باور دارم اما نميدونم چرا آرامش فرا نميرسد مرا!!! مارگوت بيگل هم شعر گفته ها

وصاياي سبزينه

ماني: به بچه لك لك بگو درس و امتحان داره يا نداره من حاليم نميشه! دعا يادش نره! خودتم فعلا محو نشو تا من برگردم. ضمنا بنده در اين سفر خاص خوشي ندارم كه تقسيم كنم همه اش دلهره است و براي همين تقسيم كردم باهات
مهناز (مانكن كفن) : نهارت رو به موقع بخور – اگه ممكنه منت سر من بذار و برو دندونت رو پر كن – آزمايش خون دكتر حائري رو زودتر انجام بده و تا رئيس نيومده قال قضيه رو بكن– تا من نيومدم نري باز خريد و كيف بخري اندازه تابوتت ها! – ضمنا پي گيري تسويه حساب منم يادت نره كه از پاك هم مهم تره! ( اي خاك بر سر اين اداره كه پول آدم رو بعد از رفتن هم نميده) – به معيار هم بزنگ كه چك رو آماده كنن وقتي اومدم برم بگيرم- با سفارت و مفتش و عباس هم دعوا نكن كه امر ديگري نيست
شين : حالا سخت هم باشه تو سعيت رو بكن كه اين چندروزي كه من نيستم داستان ارباب حلقه ها رو نخوني ! – هواي فضايي رو داشته باش
پروانه: اين مهناز كپك رو از طريق وبلاگ خودش چون من كامنتدونيم تعطيله نصيحت كن بره دندون پزشكي- بعد هم اگه مامان تو اين مدت اومد يه مدتي دندون رو جيگر بذار و (بازگشت به چت چند ماه قبلمون!) وقتي باهاش تو خيابوني جستجو رو بذار كنار! كه بيچاره اعصابش به هم نريزه
جودي: آمين دوجانبه يادم نميره
پونه: زنده اي يا مرده؟

Jan 3, 2007

آرامش و خوشي

چيز زيادي براي نوشتن ندارم. ميخواهيد باور كنيد يا نه اما بهم خيلي خوش مي گذره. بيكاري و استراحت بزرگترين لذته و هرگز از اون آدما نيستم كه بگم اگه بيكار بمونم احساس پوچي ميكنم. برعكس بسيار هم خوشم و ميبينيد كه حتي بر خلاف وبلاگهاي قبلي ام -كه در زمانهاي كار كردنم نوشته ميشدن- حتي از سرما شكايتي ندارم! تنها ابري كه آسمون دلم رو تيره كرده اينه كه بالاخره اين دوره خوشي تموم ميشه. البته انشاا... هرچي ديرتر! براي همين هم - چون خوشم و دليلي واسه غر زدن ندارم- زياد نمي نويسم