Dec 28, 2005

افسانه عشق و جنون


http://www.iran-newspaper.com/1384/841007/html/casual.htm#s562524
قتل دختر دانشجو توسط پسر جواني كه خواستگارش بود

چه بر سر ما آمده؟

به داستان هاي عاشقانه اي كه تا به حال شنيده ام فكر مي كنم، فرهاد از عشق شيرين به كوه زد و كوه كن شد، رمئو از غم مرگ ژوليت خود را كشت، مجنون آواره بيابان شد و به دنبال ليلي خاك را الك مي كرد و .... و اكنون در عصر ما... اين چندمين قتل است؟ چند دختر مشابه او كشته و مثله شده اند؟
چند زن و دختر ربوده شده و تحت آزار قرار گرفته اند؟ چند دختر زندگي، جواني و شادي شان را با پاشيده شدن يك شيشه اسيد بر چهره شان از دست داده اند؟
مامك، سپيده، فائزه و فتانه ، آمنه و ... اين داستان تا كجا ادامه دارد؟
اين چگونه عشقي است؟

به ياد داشته باشيم، آن كه دوستش مي داريم همه گونه حقي بر ما دارد، حتي حق آن كه ديگر دوستمان نداشته باشد و نبايد از او رنجيد كه چرا ما را دوست ندارد بلكه بايد از خود رنجيد كه چرا لايق دوست داشته شدن توسط معشوق نبوده ايم

بي توجهي به حقوق زنان تا كي؟ آيا يك دختر حتي حق رد كردن يك عشق بيمارگونه را ندارد؟ آيا بايد به خاطر رد يك ظاهرا عشق كشته شود؟ سال گذشته بود كه به اصطلاح عاشقي، برادر معشوق را براي ادب كردن دختر كشت

اين همه تعابير تازه عشق در زمانه ما

با اين همه بيمار كه به نام عشق دست به قتل، تجاوز، جرح و اسيدپاشي مي زنند چه بايد كرد؟ آيا اصلا كاري مي توان كرد؟ چه كس مسئول است؟ كمي فكر كنيم، چه كسي مسئول است؟ و به ياد داشته باشيم كه هر آن مي تواند شبيه اين گونه اتفاقات براي ما، خواهر و يا دخترمان پيش بيايد
فردا شايد دير باشد

Dec 26, 2005

بم: دو سال بعد از فاجعه

دو سال از زلزله فاجعه انگيز بم و يك سال از سونامي در كشورهاي حاشيه اقيانوس هند مي گذرد... حدود سي و پنج هزار نفر در زلزله بم کشته، پانزده هزار نفر مجروح و بالغ بر هشتاد هزار نفر آواره شده اند
در حادثه سونامي حدود يك و نيم ميليون نفر بيخانمان شدند، در اندونزي و سريلانكا بيش از صد و شصت و يك هزار نفر كشته و پنجاه هزار نفر نيز مفقود شده اند
چه آسان همه چيز فراموش مي شود، هنگام وقوع هر يك از اين دو اتفاق، هنگام شنيدن خبر وقوع آن ها، هر يك از ما چه كرديم و چه گفتيم و چه زود آن را فراموش كرديم
با خود وفادار مي مانم آيا يا راهي سهل تر انتخاب خواهم كرد؟
بچه هاي بم و سونامي هنوز تحت فشار روحي قرار دارند و اكثريت آواره اند و ما تنها شايد از اين شاديم كه فرزند ما، خواهر و برادر ما مانند آن ها نيست! افسوس
به عقب برگرديم، زلزله رودبار، آوارگان جنگ و زخمي هاي بمب و موشك، در مقابل اين همه چه كرديم؟ من، تو، تك تك ما... هيچ. واقع بين باشيم، هيچ
و باز هم اگر رخ دهند، هيچ
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

Dec 25, 2005

و مسيح متولد شد

به مناسبت فرا رسيدن ميلاد عيسي مسيح

شايد به اين علت سردترين فصل خدا براي تولد پيامبر صلح و دوستي انتخاب شده كه نمايانگر عظمت گرماي وجود او باشد عظمتي هستي بخش و اميد آفرين، اميدي براي قلب هاي يخ زده و دستان كوچك بي پناه.اكثر مسيحيان روز تولد مسيح را كه ۲۵ دسامبر است به پاس اين عطيه الهي جشن مي گيرند اما گروهي ديگر از مسيحيان، روز ششم ژانويه را كه روز تعميد و نام گذاري مسيح است براي برگزاري جشن كريسمس انتخاب مي كنند
به هر حال امروز ۲۵ دسامبر است و میگن که مسيح متولد شده! تولدش بر همه آن ها كه باورش دارند و بر همه آن ها كه صلح و دوستي را باور دارند مبارك باد

راستی بچه ها من دیشب یک عطر کادو گرفتم. هم زمانی اش با کریسمس را به فال نیک می گیرم. این اولین کریسمس زندگی ام است که بابانوئل تو جورابم کادو گذاشته

Dec 22, 2005

باران

من نه برف رو دوست دارم و نه بارون رو. نه پائيز و نه زمستون رو. از هواي ابري و گرفته و سرد بدم مي آيد. من حقا متولد مردادم. عاشق گرما و نورم و وقتي مثل الان هوا سرد و گرفته و باروني است (و سرما هم خوردم!) افسردگي مي گيرم...
اي خدا نور و گرما مي خواهم


باز باران،با ترانه،با گهر هاي فراوان مي خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنهاايستاده در گذرها،رودها راه اوفتاده
شاد و خرميک دو سه گنجشک پُرگو،باز هر دم مي پرند، اين سو و آن سو
مي خورد بر شيشه و درمشت و سيلي،آسمان امروز ديگرنيست نيلي
يادم آرد روز باران:گردش يک روز ديرين؛خوب و شيرين توي جنگل هاي گيلان
کودکي ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک
از پرنده،از خزنده،از چرنده،بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبي، چو دريا يک دو ابر، اينجا و آنجاچون دل من،روز روشن
بوي جنگل، تازه و ترهمچو مِي مستي دهنده
بر درختان مي زدي پر،هر کجا زيبا پرنده
برکه ها آرام و آبي؛برگ و گل هر جا نمايان،چتر نيلوفر درخشان؛آفتابي
سنگ ها از آب جسته،از خزه پوشيده تن را؛بس وزغ آنجا نشسته، دم به دم در شور و غوغا
رودخانه،با دو صد زيبا ترانه؛زير پاهاي درختان چرخ مي زد، چرخ ميزد، همچو مستان
چشمه ها چون شيشه هاي آفتابي،نرم و خوش در جوش و لرزه
توي آنها سنگ ريزه،سرخ و سبز و زرد و آبي
با دو پاي کودکانه مي دويدم همچو آهو،مي پريدم از لب جو،دور ميگشتم ز خانه
مي پراندم سنگريزه تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله مي شکستم کرده خاله
مي کشانيدم به پايين،شاخه هاي بيد مشکي دست من مي گشت رنگين،از تمشک سرخ و مشکي
مي شنديم از پرنده،داستانهاي نهاني،از لب باد وزنده،رازهاي زندگاني
هر چه مي ديدم در آنجابود دلکش، بود زيبا؛شاد بودم
مي سرودم"روز، اي روز دلارا!داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا؛ورنه بودي زشت و بيجان
اين درختان،با همه سبزي و خوبي گو چه مي بودند جز پاهاي چوبي گر نبودي مهر رخشان؟
روز، اي روز دلارا!گر دلارايي ست، از خورشيد باشد
اي درخت سبز و زيبا!هر چه زيبايي ست از خورشيد باشد
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چيره
آسمان گرديد تيره،بسته شد رخساره ي خورشيد رخشان ريخت باران، ريخت باران
جنگل از باد گريزان چرخ ها مي زد چو دريا دانه ها ي گرد باران پهن ميگشتند هر جا
برق چون شمشير بران پاره مي کرد ابرها راتندر ديوانه غران مشت مي زد ابر ها را
روي برکه مرغ آبي،از ميانه، از کرانه،با شتابي چرخ ميزد بي شماره
گيسوي سيمين مه راشانه ميزد دست بارانباد ها، با فوت، خوانا مينمودندش پريشان
سبزه در زير درختانرفته رفته گشت دريا توي اين درياي جوشان جنگل وارونه پيدا
بس دلارا بود جنگل،به، چه زيبا بود جنگل!بس فسانه، بس ترانه،بس ترانه، بس فسانه
بس گوارا بود باران به، چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني، پند هاي آسماني
بشنو از من، کودک من پيش چشم مرد فردا
زندگاني - خواه تيره، خواه روشن -هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا

Dec 20, 2005

زمستان

شب يلدا هم تموم شد. فقط خدا مي دونه چقدر از برف و سرما بدم مياد!!!! من بايد تو مناطق حاره به دنيا ميومدم
اميدوارم امسال از اون برف هاي پارسال نياد وگرنه بازم بايد تو خونه محبوس شم يا از اون بدتر تو خونه فک و فاميل

زمستان:مهدي اخوان ثالث - یادآوری می کنم دی ماه امسال پنجاهمین سالگرد سرودن این شعره
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است

Dec 19, 2005

يلدا

چون عهده نمي‌شود کسي فردا را - حالي خوش کن تو اين دل شيدا را
مي نوش به ماهتاب اي ماه که ماه - بسيار بتابد و نيابد ما را
از هزار و هفتصد و سي و هشت سال پيش از ميلاد روز اول دي ماه ديگان ناميده شده است و از نظر ايرانيان باستان روز تولد دوباره خورشيد پس از بلندترين شب سال بوده است. ايرانيان باستان كه نگران طولاني بودن شب و ترس از بازنيامدن خورشيد بوده اند تا سپيده دم در كنار يكديگر بيدار مي نشستند و خود را سرگرم مي كردند تا اندوه ظلمت را فراموش كنند و روز بعد از آن - ديگان - تعطيل رسمي بوده است
آئين هاي شب يلدار از چهار هزار سال پيش تا به امروز تقريبا به همان صورت در ايران زمين - صرف نظر از مرزبندي ها تحميلي - هر سال برگزار مي شود

يلدا بر همگان مبارك باد
اين هم فال حافظ شب يلدا
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

Dec 18, 2005

آغاز

اين وبلاگ با اين آدرس از تاريخ يازده دسامبر سال 2006 آغاز شده اما منتخب مطالبي كه در وبلاگهاي قبليم داشتم رو به همون ترتيب زماني و البته بدون كامنت هايش آوردم . انتقال تموم كامنتها برام سخت بود گرچه شايد كم كم و يا بعدها اين كار رو هم انجام بدهم. در اينجا از زحمات هكر نازنينم كه سه تا وبلاگم رو به خيال خودش نابود كرد (و من هارد كپي همه شون رو با نظرخواهي ها دارم) تشكر ميكنم! خسته نباشي بچه جون! ميبيني كه من از تو پرروتر هستم