Jan 30, 2006

مقاله روزنامه فيگارو

حلول هيتلر در هزاره سوم

منبع: فيگارو، 12 ژانويه

در سحرگاهان سال ششم هزاره جديد، شاهد آن هستيم که آدولف هيتلر دوباره جان گرفته است. اگر دقيق تر شويم، مي بينيم که در واقع پس از مرگش در خرابه هاي برلين، دوباره در وجود يک ايراني حلول کرده است. شخصي که به لحاظ جثه به مانند خود او کوتاه قد و نحيف بوده، ولي با اين تفاوت که تا حد رياست جمهوري اسلامي ايران پيشرفت کرده و هنوز پس از 26 سال به عنوان خلف مناسبي، نشان مي دهد که عقايد و نگرش هاي اين انقلاب پايان ناپذيرند و او نيز آنها را موبه مو اجرا ميکند. احمدي نژاد، رييس جمهور ايران مسلماً کتاب هاي پيشوا را خوانده است! آيا دولت جمهوري اسلامي به منظور اشاعه تبليغات اسلامي خود که در نظرش به تزکيه عموم مردم منجر خواهد شد، کتاب "پروتکل هاي دانشوران صهيون" را از سال 1985 تاکنون در تهران زير چاپ مجدد نبرده است؟ اثرات اين کتاب ضد يهود کاملاً براي همگان شناخته شده است. اگر از ديدگاه انديشمندانه بنگريم، به جرأت مي توان گفت که سخنان رييس دولت ايران کاملاً قابل قياس با نسخه اصلي کتاب "نبرد من" نوشته شخص آدولف هيتلر است
بزرگ ترين تفاوت موجود بين اين دو، اين است که اولي شکست خورده ولي دومي درحال پيروز شدن است: پيروزي در دسترسي به بمب اتمي. طبق گزارشات به عمل آمده ازسوي آژانس اتمي و رييس آن که به تازگي برنده جايزه نوبل صلح شده، امروز ايران به طرز خطرناکي در آستانه اتمي شدن است. دستيابي به جنگ افزارهاي هسته اي که از دهه ها قبل جزو اهداف مخفي ايران بوده و با تعهدات بين المللي آن مغايرت کامل داشته، کم کم اين دولت را که از سال ها قبل نسبت به قوانين مدني بين المللي نيز نامتعهد بوده [مسأله گروگان گيري در سفارت آمريکا و صدها نمونه ديگر از نقض اين قوانين] به بزرگ ترين و جدي ترين تهديد براي صلح و امنيت جهاني تبديل خواهد کرد

آري، رييس دولت يک کشور مسلمان اين گونه سخن مي راند. بقيه جهان اسلام، يعني آن يک ميليارد مسلمان ديگر که نه شيعه هستند و نه ايراني، آنها چه مي گويند؟ پاسخ: هيچ چيز. هيچ رييس جمهور، وزير امور خارجه و هيچ رسانه عربي، ازجمله آنهايي که دوستان ميانه روي کشورهاي غربي محسوب مي شوند، هيچ کدام عکس العملي نشان نداده و هيچ يک از آنها حتي به طور سطحي، سخنان ضد يهود و ضد اسراييلي را محکوم نکرده اند. در دفاع از اين اظهارات، حتي تعدادي متملق و چاپلوس در ميان آنها با اعتقادات تندروي اسلامي خود، از قدرت ايمان رييس جمهور ايران قدرداني کرده و به وي تبريک گفتند

سؤال دوم: حال که کشورهاي عربي و جهان اسلام هيچ عکس العملي نشان ندادند، غرب و به ويژه اروپايي که جنون هيتلري را در قتل عام يهوديان به عين ديده بود، چه کرد؟ پاسخ: دموکراسي هاي غربي برآشفته شده و اين اظهارات را به شدت محکوم نمودند و حتي از آنها به عنوان اظهاراتي "ننگ آور" و "غيرقابل قبول" ياد کردند. ولي غيراز اداي کلمات اينچنيني، کار ديگري انجام ندادند. بي خيالي اروپا درخصوص يک چنين موضوع مهم و بنيادين يعني قبول شکست و ناکامي. امروز همه مي دانند که کشمکش بين ايران و جامعه بين الملل در جاه طلبي هاي اتمي و عدم همکاري آن خلاصه مي شود. اکنون کاملاً آشکار شده که مذاکرات بين سه قدرت اروپايي و ايران خيلي طول کشيد و از حد توان صبورترين آنها نيز خارج شد. راه حل هاي مناسب و منطقي بسياري نيز براي ايجاد مصالحه و سازش به شکل بيهوده اي به مقامات ايراني پيشنهاد گرديد. بالاخره چند روز پيش، پس از آن همه مذاکرات و رفت و آمدهاي پي درپي، خيلي راحت اعلام کردند که فعاليت هاي تحقيقات اتمي خود را ازسر گرفته اند

اين طور که از وضعيت پيداست، ايران احمدي نژاد تا حداکثر يک يا دو سال آينده بمب را در دست خواهد داشت. تعادل هاي منطقه اي به هم خواهند خورد و غير از اسراييل، کشورهاي عربي ميانه رو و همچنين ترکيه که متفق و هم پيمان ما در سازمان ناتو است، همگي به طور مستقيم در معرض تهديدات و ارعاب هاي جمهوري اسلامي قرار خواهند گرفت. ما نيز اکنون بايد به خودمان تبريک بگوييم که عقل کرده و يک قدرت نظامي مدرن و درعين حال سرکوب کننده را حفظ کرده ايم. ولي با توجه به روابط تنگاتنگ بين ايران [به ويژه سپاه پاسداران] و جنبش هاي مسلحي مانند حزب الله، بدترين و وحشت آورترين قسمت ماجرا مانده است: به کارگيري سلاح هاي اتمي در شهرهاي ما توسط عوامل غيردولتي خرابکار و گروه هاي ناشناس تروريست، درحالي که سرزمين ايران به حريم مقدسي تبديل شده است

ما شديداً مخالف اين هستيم که امروز رييس جمهور ايران داراي قدرتي باشد مستبد و خودکامه. اين وضعيت تا چند وقت ديگر ادامه خواهد يافت؟ مطمئن هستيم که به دليل زياده روي در اظهارات افراط گرايانه و همچنين توافقي که عملاً بين ايالات متحده و شيعيان عراق صورت خواهد گرفت، موضع و موقعيت احمدي نژاد به طور چشمگيري در آينده اي نزديک تضعيف خواهد شد. ليکن کاري را که او آغاز کرده، يعني گريز زدن به گذشته، مي تواند او را در بطن خطراتي جدي قرار دهد. يا ما مي گذاريم احمدي نژاد به کارهاي خود ادامه دهد، که اين به نوبه خود يک برخورد جديد و درعين حال وسيع را در منطقه خاورنزديک به راه خواهد انداخت، که ما هم مي ترسيم در پايان وارد آن شويم، يا وي را از ادامه دادن به اين مسايل بازخواهيم داشت که اميد داريم همين طور شود. به هرحال، ايده آل ترين حالت اين است که از داخل، کاري صورت پذيرد، يعني تغيير حکومت در ايران. متأسفانه در شرايط موجود، احتمال اين امر بسيار ناچيز است

در حال حاضر قبل از اينکه وضعيت فعلي از کنترل خارج شود، شوراي امنيت بايد با اين مسأله برخوردي بسيار جدي انجام دهد. البته اميدواريم که در برخورد با آن، ناتواني و سست عنصري از خود نشان ندهد، زيرا که حقيقتاً نبايد در برخورد با اين موضوع طفره رفت يا انعطاف پذير بود. يکي از مسايل تأسف بار جانبي که در مناقشات سلاح هاي کشتار جمعي عراق بايد تحقق مي يافت، اين بود که مي بايست افکار عمومي غربي ها را نسبت به موضوعات گسترش اتمي ملايم تر مي کردند، چيزي که امروزه با وجود تمام مسايل عنوان شده، يکي از محتمل ترين خطرات تهديد کننده است. با وجود اينکه احمدي نژاد کاملاً بر تمامي اين موضوعات واقف بوده، ولي باز از شور و حرارت نيفتاده و کماکان به جرقه زدن مشغول است. لازم است بدانيم که بدون نشان دادن هيچ ضعفي، بايد از اين جدل و مبارزه، پيروز خارج شويم. هرچه بيشتر صبر کنيم، هزينه رودررويي و مقابله با آن بيشتر خواهد شد
------------------------------------
فكر نمي كنم كسي از اين كه كشورش با آلمان در دوران نازيسم مقايسه بشه خوشش بياد. خيال نداشتم اين وبلاگ رو سياسي كنم (راستش دروغ چرا؟ اول مي خواستم راجع به اين كه امروز از هميشه بيشتر سردمه و تمام مهره هاي پشتم يخ زدن و از سرما ترك برداشتن و وقتي گرمشون مي كنم صداي چك چك آب شدن يخ رو ميشنوم بنويسم، اما ديشب يكي از دوستان كلي بهم خنديد و گفت مي دونم فردا مي خواهي تو وبلاگت بگي كه سردته و از سرما بدت مي آيد! خلاصه منم شرمنده شدم و موضوع رو عوض كردم! اما خدائيش خيلي سردمه!!!) اما حس مي كنم اين يكي فرق داره. من، هم فيمينيست هستم و هم در مورد كشورم بي نهايت حساس. من ايران رو دوست دارم و به تاريخ و فرهنگ و تمدنش افتخار مي كنم. با همه اينها ،می بینم که ايران كه از زمان شكست يزدگرد به سرعت شروع كرد قدرت جهاني اش رو از دست بده و روند در اين حدودا ربع قرن اخير شديدتر هم شده، در اين چند ماهه با سرعت وحشتناكي رو به قهقرا مي ره
من هيچ وقت موافق نبودم و نيستم كه ما به جاي تغيير شرايط، فرار كنيم و بريم. موافق خل بازي (تو اين زمينه ) هم نيستم. اما بايد راه حلي باشه. اگه بخواهيم مي تونيم پيدايش كنيم. نباید بگذاریم دنیا راجع به ما اینجوری قضاوت کنه

Jan 29, 2006

باز هم فروغ

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان ميروم
و انگشتانم را بر پوست کشيده ي شب مي کشم
چراغ هاي رابطه تاريکند
چراغ هاي رابطه تاريکند
کسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردني ست
(بدون شرح)

Jan 27, 2006

هيچي ندارم بگم

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم برایم بس بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟

دلم گرفته. دلم بد جور گرفته. مدت هاست که ایمان دارم آسمون همه جا یه رنگه. اما چه کنم امروز دلم خیلی گرفته. می دونم فرقی نداره کجا بری یا زندگیتو - نحوه زندگیتو یا هدفشو عوض کنی یا نکنی. چون اونچه که باید عوض بشه توی خودته. اما حداقل الان که دلم گرفته... نمی دونم. امشب دیگه چیزی ندارم بنویسم. گفتم که دلم تنگه

چرا راه ها اکثرا بی برگشتن؟

Jan 25, 2006

تصور كن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس زِد شورش نیست
نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش‌بس
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رويا

هيچ وقت فكر كردين كه چرا دنياي آدما بزرگا هرگز نمي تونه اين شكلي باشه؟ چرا نمي تونيم بدون پول آسايش داشته باشيم؟ اصلا چرا آرامش رو با آسايش يكي مي بينيم؟‌ چرا قدرت مي تونه خيلي چيزها رو عوض كنه؟ چرا ناخودآگاه خودمونو از بعضي نژادهاي ديگه بالاتر مي دونيم؟‌
چرا يكي مي ره تو نيروي پليس يا ارتش كه روي بقيه اسلحه بكشه؟ اصلا چرا يكي به حريم اون يكي تجاوز مي كنه كه طرف مقابل مجبور شه دفاع كنه؟‌ جدا چه چيزهايي براي خوشبختي مون كافيه؟ هوا، غذا، آب، يك سقف، لباس، ... خوب؟ غير مادي ها چي؟ آرامش، آسايش، سلامتي، عشق، شادي، امنيت، صلح، آزادي، ... كدوم اولويتش بيشتره؟ چرا آدما جاه طلب مي شن؟ چرا يكي دزدي مي كنه؟ چرا اون يكي آدم مي كشه؟ چرا اين سوالا سالهاست كه ديگه به ذهنمون خطور نمي كنه؟
چرا دنيا اين جوريه؟ وقتي بچه بوديم هيچ وقت فكر مي كرديم كه دنيا اين جوري باشه؟ چند بار تا حالا آرزو كردين كه كاش بزرگ نمي شدين يا اصلا دنيا نمي اومدين؟
اصلا معني خوشبختي رو مي دونيم؟ چيه؟ هيچ وقت از خودتون پرسيدين كه خوشبختي چيه؟ خدائيش تصور كردنش هم سخته

Jan 23, 2006

كاوه آهنگر

موافقيد امروز بريم سراغ يك اسطوره ديگه؟! اين دفعه كاوه آهنگر
يادم نيست چندسالم بود كه براي اولين بار داستان كاوه رو شنيدم. ولي خوب يادمه كه تا مدتها عاشقش بودم، عاشق كاوه! و غصه مي خوردم كه چرا مرده!!! هنوزم اسم كاوه يكي از اسامي مورد علاقه منه

روايت است كه: كاوه در عين اين كه آهنگر بود، دانشمند (فيلسوف) هم بود و در اصفهان زندگي مي كرد. ضحاك دو پسر كاوه را كشته بود و كاوه براي خونخواهي آنها سعي كرد مردم را عليه ضحاك تحريك كند. به همين دليل، جمعى از فالگيران و ستاره ‏شناسان را كه مورد اعتماد مردم بودند تشويق كرد تا به كمك خواب و طالع بيني و... به مردم بفهمانند كه زمان انقراض اين حكومت نزديك شده، همچنين به مردم گفت كه اين قوم از طرف يزدان پاك (ايرانيان در آن زمان زرتشتي بودند) نيستند بلكه از جانب اهريمن بر مردم استيلا يافته اند و نشان ناپاكى و پليدى آنها اين است كه جانور مقدسي مانند گاو را كه خداوند مخصوص زراعت قرار داده، مى‏كشند و گوشت آنرا مى‏خورند، شايد به همين مناسبت هم نام خود را كه (زنده ‏دل) و يا بقول اعراب (جندل) بود، گاوه نهاد و گرزى به شكل سر گاو براى خود ساخت و درفش گاوپيكر آماده كرد كه نام آنها درفش كاويانى و گرزه گاوسر بود. سپس شخصى به نام فريدون از قبيله آباديان را پيدا كرده و براي پادشاهي به مردم معرفي كرد و در نهايت از آن جا كه ايرانيان مار را بسيار مكروه و زشت مى‏دانستند و كشتنش را واجب، به مردم اصفهان گفت كه قوم ضحاك (كه از مردم كلده بودند) اهريمن را پرستش مى‏كنند و مار را از خدايان خود مى‏پندارند و اين سخن بخصوص تأثير بزرگى در نفرت مردم از ضحاك داشت و چون در آن ايام يكى از ضحاكيان پدر خود را كشته بود، كاوه اين مسئله را هم در نظر ايرانيان، (كه پدر را خيلى گرامى مى‏داشتند) به وسيله اي براي نفرت مردم از ضحاكيان تبديل كرد. در نهايت مردم اصفهان سپاهي عظيم به رهبري كاوه آماده كردند و والي اصفهان را دربند كرده و با سپاهي به طرف كوه دماوند كه اقامتگاه فريدون بود حركت كردند و او را به جاي ضحاك انتخاب كرده و به شاهي رساندند

اين روايت تاريخي اش بود، قصه مار روي شونه و... رو چون همه شنيديم تكرار نمي كنم! ولي درفش كاوياني حميد مصدق رو اگه تونستيد حتما بخونيد

Jan 20, 2006

م. آزاد، شاعر نوپرداز ايرانی درگذشت

محمود مشرف تهرانی (م. آزاد) شاعر نوپرداز ايرانی پس از يک بيماری طولانی در تهران درگذشت. م. آزاد در طول يک سال گذشته بارها به دليل شدت گرفتن بيماری سرطان روده در بيمارستان بستری شد که نهايتا صبح پنجشنبه در سن 72 سالگی در بيمارستانی در تهران درگذشت. بنا به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران، ايسنا، به نقل از خانواده م. آزاد كليه مراسم تدفين و سوگواری او به صورت خانوادگی و در جمع دوستان اين شاعر برگزار خواهد شد

هفته گذشته در جريان چهارمين دوره جايزه ادبی بيژن جلالی، هيئت داوران اين جايزه را به م. آزاد و يدالله مفتون امينی، دو شاعر از نسل پس از نيما برای مجموعه فعاليت های فرهنگی آنان در چهار دهه گذشته اهدا کرد.
م. آزاد در 18 آذر سال 1312 در تهران به دنيا آمد و دانش آموخته رشته ادبيات از دانشگاه تهران بود. نخستين کتاب او در زمينه شعر با عنوان "ديار شب" در سال 1334 با مقدمه ای از احمد شاملو چاپ شد. يکی از معروف ترين اشعار او به نام "گل باغ آشنايی" را محمدرضا شجريان و گيتی و شعر ديگری از او را فرهاد خوانده اند. حسين عليزاده و ژيوان گاسپاريان نيز مجموعه ای با عنوان "به تماشای آبهای سپيد" از اشعار آزاد را اجرا کرده اند. او علاوه بر شعر و نقد آن، در زمينه ادبيات کودکان نيز آثاری در کارنامه هنری خود داشت. م. آزاد از فعال ترين نويسندگان ادبيات کودکان بود که کار در اين حوزه را با شکل گيری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد و نزديک به پنجاه عنوان کتاب و نوار کاست در اين زمينه از او منتشر شده است. از کارهای او در زمينه ادبيات کودک و نوجوان بازنويسی گزيده ای از داستان های مثنوی، گزيده شعرهای عاميانه کودکان، گردآوری لالايی های منظوم با عنوان مادرانه ها و مهم ترين کار او بازنويسی کامل شاهنامه به زبانی ساده در دو بخش جداگانه برای کودکان و نوجوانان است که مراحل نهايی چاپ را می گذراند

Jan 19, 2006

آرش

شخصیت های اسطوره ای ایران مانند آرش و کاوه همیشه برام جذاب بودند. فكر اين كه اگر جاي آرش بودي و تيري كه از چله كمانت در ميامد، مرزهاي سرزمينت رو تعيين ميكرد، چه حسي داشتي... دنياي داستانهاي قديم ايراني، چه عالمي دارند، نه؟

آرش كمانگير نام يكي ازاسطوره‌هاي کهن ايراني و همچنين نام شخصيت اصلي اين اسطوره است و از آن دسته داستانهايي است كه در اوستا آمده ولي در شاهنامه به طور مستقيم نيامده و فقط بهش اشاره شده، مثلا در قسمت پادشاهي شيرويه
چو آرش كه بردي به فرسنگ تير
چو پيروزگر قارن شيرگير

همچنين در كتابهاي پهلوي و كتابهاي تاريخي دوران اسلامي به آن اشاره شده. دراوستا آرش را اِرِخشه خواندن كه به معني:تابان، درخشنده و داراي ساعد نيرومند است

داستان آرش به زماني برمي گردد كه در دوران منوچهر سپاه توران به سركردگي افراسياب در يك جنگ 12ساله،‌ خاك ايران را اشغال كرده بودند و شرطشان براي آشتي اين بود كه يك كماندار ايراني از البرز (و به روايتي از كوه هاي روايات در طبرستان)‌تير بياندازد و تير هرجا كه بنشيند آنجا مرز ايران و توران شود، و آرش داوطلب اين كار شد. روايت است كه آرش هستي اش را به پاي تير ريخت،پيکرش پاره پاره شده و در خاک ايران پخش و جانش در تير دميده شد. تير برتنه درخت گردويي در کنار آمودريا نشست و آنجا مرزميان دو كشور شد.ميتوان گفت كه آرش نماد جانفشاني در راه ميهن است، با اين كه فرستادن اين تير همزمان با مرگ اين قهرمان بود اما از آن جا كه طبق قرار قبلى افراسياب پس از دوازده سال جنگ وخونريزى از ايران خارج شد، ‌مردم آن روز را جشن گرفتند و اين سنت از آن تاريخ تاكنون در ايران و به خصوص در مازندران پا برجاست

يكي از زيباترين روايت ها از اسطوره آرش، فيلمنامه آرش، نوشته بهرام بيضايي است

Jan 16, 2006

امير كبير

سال هاست كه باور دارم اين ديار، سرزمين بزرگانِ گمنام است و تاريخش از چنين زنان و مرداني بسيار به خود ديده. اما هميشه ايمان داشته و دارم كه بزرگترين مرد تاريخ ايران ميرزا تقي‌خان، معروف به اميركبير است. امير از خاندان بزرگ و برجسته اي نبود و پدرش مشهدي قربان، آشپزِ قائم مقام فراهاني بود، امير خود بزرگ و برجسته بود و به تنهايي به امير نظاميِ تاريخ اين سرزمين رسيد. او بخش بزرگي از آموزش ها و عقايدش را مديون قائم مقام فراهاني بود. اما همان گونه همه مي دانيم از استاد خود فراتر رفت و بر رفيع ترين قلۀ افتخار اين كشور پاي گذاشت.
ميرزا در زمان فوت محمدشاه، وزيرِ نظام نام داشت و او بود كه وسايل به قدرت رسيدن ناصرالدين شاه را فراهم كرد و نخست اميرنظام شد و به سرعت نيز ملقب به اتابك اعظم و سپس منصب صدارت را نيز گرفت و در حقيقت شخص اول مملكت گشت. او با هوش، فراست و پشتكار فوق العادۀ خود براي ترقي ايران و ترميم خرابي هاي محمدشاه و فتحعليشاه شروع به اصلاحات كرد و اگر روزگار و آن شاه جوان خام و نادان مهلتش مي دادند، بي ترديد دورۀ عظمت دوباره اين كشور فرا مي رسيد و در آن صورت ايرانِ حال حاضر، ژاپن ديگري در عرصۀ قدرت جهان مي شد. با اين وجود در همان مدتِ كوتاه صدارتش آنچنان تغييرات بنيادي در اوضاع اين سرزمين پديد آورد كه نامش را براي ابد در تاريخ ايران جاودانه كرد
امير از نفوذ شاهزادگان كاست، بست نشستن را موقوف كرد، با سركوبي ياغيان امنيت را به ايرانِ آن زمان ارزاني داشت، پاداش خادم و مجازاتِ خائن را بدون مراعات مقام يا حسب و نسبت لازم الاجرا كرد، از تعدي حكام و اخذ رشوه جلوگيري كرد، بودجه مملكت را متعادل نمود، براي جلوگيري از تعرض بيگانگان لشگري با تجهيزات كامل آماده كرد، آن چنان همت و غيرت ملي از خود به خرج داد كه هيچ عهدنامه سياسي يا تجاري در زمان وي با ساير كشورها بسته نشد، براي سرافرازي قوم ايراني و ارتقاء سطح آگاهي و دانشش مدرسه دارالفنون را (153 سال پيش- كتيبه دارالفنون هنوز هم نشان از عظمت اميركبير دارد و به آنجا كه گام مي نهي، اميرنظام را با لباس رسمي مي بيني كه در سكوت نگاهت مي كند و با سرانگشت اشاره به سوي كتيبه هاي اشعار بر چهار ديوار دورادور حياط مي نمايد) تاسيس كرد، موجبات انتشار روزنامه وقايع الاتفاقيه را پديد آورد و... اما سرانجام با اميركبير نيز همان كردند كه در تمام تاريخ اين سرزمين با دوستدارانش مي كنند. ناصرالدين شاه با همۀ اعتقادي كه به كفايت و درايت ميرزا تقي‌خان داشت او را به فين كاشان تبعيد كرد و بعد از چهل روز در 20 دي ماه 1230 دستور به كشتنش داد. گرچه مي گويند كه بعدها وي از اين كرده پشيمان شد ولي او بود كه ايران را از وجود چنين مرد بزرگي محروم كرد

اين گناه بر پيشاني او و خاندان قاجار نوشته شده و هرگز پاك نخواهد شد

Jan 14, 2006

اعدام - آري يا نه؟

موضوع سختي است. اعدام، آري يا نه؟
انسان، خدا نيست و نمي تواند به جانداران، جان دوباره ببخشد، پس آيا محق است كه جان آنان را بگيرد؟ در غير اين صورت، با آن كه جان ديگري را به ناحق گرفته، چه بايد كرد؟
سال هاست كه در جهان مجازات اعدام به اشكال مختلف (تيرباران، طناب دار، گيوتين، تزريق سم، اتاق گاز، صندلي الكتريكي و...) رواج دارد و چند سالي است كه در برخي كشورهاي جهان ممنوع (اتحاديه اروپا) و يا محدود (ايالات متحده) شده است. تقريباً در هيچ جاي دنيا كسي را به دليل قتل غيرعمد و يا دفاع از خويش مجازات نمي كنند و آن كه به دليل ديگري، به عمد جان همنوع خود را گرفته است قطعاً بيمار است. آيا بايد بيماران را مجازات كرد و يا مداوا؟ آيا راهي براي پيشگيري از شدت گرفتن اين گونه بيماري ها نيست؟
چند ماه پيش دو نوجوان در مشهد به جرم تجاوز به يك نوجوان ديگر اعدام شدند و ظاهراً يكي از اين دو هنگام اعدام زير هجده سال سن داشته، در قوانين كشورمان دختران از سن نه سالگی و پسران از پانزده سالگی بالغ محسوب می شوند و اگر جرايمی همچون تجاوز جنسی و يا قتل مرتکب شوند ممکن است که اعدام شوند اما در ساير كشورها و طبق قوانين حقوق بشر انسان از هجده سالگي به بعد از نظر عقلي بالغ به حساب مي آيد. به همين دليل سال گذشته، دولت تحت فشارهای شديد جامعه بين المللی و به خصوص اتحاديه اروپا قول داد که اعدام افراد زير هيجده سال را معلق (و نه دائمي) کند. هفته پيش حكم اعدام يك جوان 22 ساله (كه از مشكل شنوايي و بينايي هم رنج مي برد) در مسجد سليمان به اتهام قتل زن و پسر دائي خود (وي در زمان قتل هجده ساله بود) به اجرا درآمد. به گزارش خبرگزاري فرانسه در سال 2005 ميلادي حداقل 81 نفر و در سال 2004 (طبق آمار اعلام شده) 159 نفر، در ايران اعدام شده اند
همچنين به گزارش روزنامه اعتماد (چاپ تهران) يك دختر 18 ساله كه متهم است پسري را به ضرب چاقو به قتل رسانده به اعدام محكوم شده. اين دختر ادعا كرده كه براي دفاع از ناموس خود دست به قتل زده بوده، مشابه اين مسئله چند سال پيش براي زن ديگري (افسانه نوروزي) پيش آمد. او پس از چندين سال تحمل زندان، به ياري وكيلي چيره دست (عبدالصمد خرمشاهي) و به دليل عفو اولياي دم (بدون توجه به اين كه او از خود در برابر تجاوز دفاع كرده بود) با پرداخت ديه آزاد شد. دختر ديگري نيز به نام دلارا دارابی که در زمان ارتکاب جرم زير ۱۸ سال سن داشته، به اعدام محكوم است
دختر 20 ساله ديگري هم كه در چند سال اخير در ايران اعدام شد، عاطفه نام داشت و ساكن شهرستان نكا بود. جرم او پنج بار زناي غيرمحصنه بود و به گفته پدربزرگش كه به همراه همسرش از او نگهداري مي كرد:تا قبل از اينكه مادرش فوت كند و پدرش تركش نمايد دختر خوبي بود. آيا ميتوان انديشيد اين دختر جوان كه از كودكي بدون والدينش بزرگ شده چه مشكلاتي در زندگي داشته كه او را به اين راه كشانده است؟ فراموش نكنيم كه عاطفه كسي را نكشته بود و در فسادش، بيشتر از خودش، پدر زنده اي كه تركش كرده بود مقصر بود. از آن گذشته اگر عاطفه در شهرستان كوچكي مانند نكا زندگي نميكرد، آيا اعمال او (مثلاً در شهري مانند تهران) به همين اندازه زير ذره بين قرار ميگرفت؟ آيا (واقع بين باشيم) در ساير شهرهاي كشور زنان و دختراني كه پنج بار زناي غيرمحصنه انجام داده اند وجود ندارد؟ آيا همه آن ها اعدام ميشوند؟
اما مسئله تنها سن و جنسيت فرد، دليل اعدام شدن او و يا مشكل شنوايي و... داشتن او نيست. بيشتر اين اعدام ها به دليل قتل صورت گرفته كه در صورت بخشش اولياي دم، طبق قانون مجازات اسلامي، قاتل از مرگ نجات مي يابد. پس مي توان گفت كه اعدام، مجازات غير قابل نفي براي قتل نيست
ساير جرايمي كه در كشورمان مجازات اعدام را به همراه دارد شامل محاربه و فساد در ارض (كه هرگز تعريف دقيقي از آنها ارائه نشده و تنها قاضي، علم تشخيص رخ دادن آنها را دارد)، جاسوسي، حمله مسلحانه، قاچاق مواد مخدر و تجاوز هستند. در مورد اين جرايم امكان تغيير مجازات اعدام (در صورت اثبات جرم) بسيار كم و تقريباً غير ممكن است. گرچه بايد به دلايلي كه منجر به جاسوسي و قاچاق (احتمالاً مشكلات مالي) و يا تجاوز (قطعاً مشكلات روحي) هستند هم توجه كرد. اما ظاهراً دلايل مخففه، تاثيري در صدور حكم اعدام ندارند و اين امر در تمامي كشورهايي كه اعدام در آن ها رايج است، تقريباً، مشترك است

همه ما جنايات پاكدشت را به خاطر داريم. محمد بيجه، در 22 سالگي به دليل تجاوز و قتل بيش از 20 كودك و 3 بزرگسال اعدام شد. داستان بيجه، شب نامه وحشت آور و تلخي است كه هرگز از ياد هيچ كس نخواهد رفت.
اما آن چه كه همراه با آن نبايد از ياد ما برود اين است كه بيجه كارگر بسيار فقير كوره پزخانه هاي جنوب تهران، خود در كودكي مورد تجاوز قرار گرفته بود. آيا براي بازماندگان تجاوزات بيجه، آن دسته كه پس از تجاور و شكنجه زنده مانده اند، تدبيري انديشيده شده؟ چگونه مطمئن هستيم كه آنان در بزرگسالي مانند خود بيجه دست به چنين اعمالي نمي زنند؟ آيا در اين رابطه روانپزشكان و روانشناسان كاري خواهند كرد؟

اميدوارم

Jan 12, 2006

هزار و يك شب

همه اونهايي كه تا به حال اين وب لاگ رو خوندن و يا منو از قبل ميشناسن مي دونن كه روي زنها، سرگذشت، حقوق و ... شون حساسم. يكي ديگه از اين زنهاي افسانه اي، شهرزاد قصه گوست. زني كه مجبور بود براي زنده موندنش هر شب يه قصه جديد بگه. بگذريم كه در عصر فعلي هم خيلي از زنها مجبور براي زنده موندنشون هر روز يه جورايي از نو شروع كنن و نقش بازي كنن (منظورم تو زندگي مشتركشونه، با اكثر مردا نميشه تو ازدواج روراست بود و ناچاري هر روز براشون جديد باشي تا حضرات ازت خسته نشن!!!)، بگذريم... به همين دليل خواستم تاريخچه كتاب هزار و يك شب رو در اينجا بيارم

هيچ کتابي به اندازه «هزار و يک شب» معرف مشرق زمين نيست کتابي که در آن افسانه هاي قديم ايران، هند و سرزمين هاي عربي گردآمده و به يک گنجينه ادبي تبديل شده و ادبيات جهان را تحت تاثير قرار داده. خورخه لوئيس بورخس آثارش را مديون هزار و يک شب مي دانست و تأثير آن بر بسياري از نويسندگان معروف جهان نيز از جمله کساني چون جيمز جويس و سلمان رشدي انکار ناپذير است
علي اصغر حکمت وزير معارف دوره رضاشاه و اولين رييس دانشگاه تهران به عنوان يکي از پژوهشگراني که درباره هزار و يک شب تحقيق کرده بود مقدمه معروف خود را بر نخستين چاپ کتاب نوشت. او هزار و يک شب را نمايده ادبيات شرق مي داند و مي نويسد که اين کتاب بهترين تصوير را از زندگي مردم سوريه، ايران، عراق و مصر به دست مي دهد. « کتابي که در دو هزار سال قبل به وجود آمده و از لطائف آداب ملل قديمه شرق مانند هندوستان و ايران و عرب و ترک امتزاج يافته، در تمدن هاي بزرگ مانند ساسانيان، اسلام، خلفاي عباسي، فاطمي و اعقاب آنان نسل به نسل و دست به دست رفته است، علي التحقيق از ادبيات آن ملل بهترين نماينده خواهد بود ». اين کتاب پيش از دوره هخامنشي در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسي (پهلوي) ترجمه شده و در قرن سوم هجري زماني که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوي به عربي برگردانده شده است

اما اروپايي ها در قرن شانزدهم ميلادي، زماني که هزار و يک شب توسط آنتوان گالان به فرانسه ترجمه و در سال ۱۷۰۴ ميلادي منتشر شد، با آن آشنا شدند. به همين مناسبت در سال ۲۰۰۴ که سيصدمين سال ترجمه کتاب به زبانهاي اروپايي بود، به همت يونسکو، جشن و همايشي در فرانسه و آلمان برگزار شد که در آن بسياري کشورهاي عربي و کشورهاي دور افتاده جهان چون هاوايي و يوگسلاوي (که هزار و يک شب از طريق ترجمه به آنجاها رسيده) نماينده داشتند، اما از ايران کسي را به اين جشن فرا نخوانده بودند. پروفسور مارزلف مدير اين جشن که خود از ايرانشناسان به شمار مي رود، در يک مصاحبه با خبرگزاري دانشجويان ايران، ايسنا در ۲۵ آذر ماه ۸۴ در پاسخ اين سوال که چرا از ايرانيان کسي به اين همايش دعوت نشده بود گفت: بين ايرانيان کسي را پيدا نکرده که بر زبان انگليسي مسلط باشد و به همين دليل کسي را دعوت نکرده است! در همان زمان فصلنامه « فرهنگ مردم »، و « کتاب ماه هنر » ويژه نامه هايي درباره هزار و يک شب منتشر کردند

به هر صورت "هزار و يک شب" نامي است که از زمان قاجار در ايران شهرت يافته و نام قديم آن "هزار افسان" بوده است. در سفرها و رفت و آمد مردمان و تجار به سرزمين هاي گوناگون، قصه هاي هزار افسان تا اندازه اي دگرگوني پذيرفته و از اصل خود دور شده است. نسخه کنوني فارسي توسط عبدالطيف طسوجي تبريزي در زمان محمد شاه و پسرش ناصرالدين شاه به فارسي در آمده و به چاپ سنگي رسيده است اما پس از انقلاب چاپ اين کتاب با مسائلي مواجه شد

Jan 10, 2006

برف

سردمه، سردمه، سردمه
داره برف مياد و من سردمه. تو خونه محبوس شدم. نه اينكه از موندن توي خونه بدم بياد. من تنهائيمو دوست دارم، اين چند روزم كه تعطيله اما بعدش اگه ادامه پيدا كنه؟ گرچه كار كردن رو دوست ندارم! اما خوب بالاخره چي؟ مجبورم برم سر كار ديگه. چقدر نق مي زنم
از دوشنبه تا حالا داره برف مياد. اينجا، تو آجودانيه شديدتره، از پنجره كه بيرون رو نگاه مي كني جز برف هيچي نمي بيني، چرا مي بيني، مه، آسمون خاكستري... و من آفتاب رو دوست دارم. وقتي نيست، بدون گرما، بدون نور خورشيد، حتي توي خونه ام كه محل زيباي تنهايي هامه دلم ميگيره
مي دونم برف نعمت خداست، نباشه تابستون بي آبي مي شه، تو رو خدا برام موعظه نكنين، از پشت كوه كه نيومدم! اما خوب دوستش ندارم. زور كه نيست! از بارون پائيز و زمستون هم بدم مياد. چون تو اين دوتا فصل آسمون خاكستري ميشه. بارونِ بهاري رو دوست دارم اما هيچ چيز فصل هاي سرد رو نه

من از اون آسمونِ آبي مي خوام

هوا كه گرفته، خاكستري و مه آلود ميشه، حس ميكنم خدا هم غمگينه و مثل من دلش گرفته. باد كه مياد يا از اون بدتر طوفان كه ميشه، حس ميكنم طبيعت داره غم هاشو فرياد ميكشه
ببينم كسي خبر داره كدوم كشور گرمسير و استوايي مهاجر قبول مي كنه؟

Jan 9, 2006

آزادي زنان

قطعاً همه ما تا به حال بارها كلمه فمينيسم رو شنيديم. اما خيلي هامون معني دقيقش رو نميدونيم. به شخصه پسرهاي زيادي رو ميشناسم كه وقتي براي اولين بار بهشون گفتم كه من فمينيست هستم، اولين اظهارنظرشون اين بود كه "اِ، جداً؟ چرا؟ تو كه زشت نيستي! هر چي زن و دخترِ زشت و عقده ايه، فمينيسته!" بارها گفته و شنيده شده كه پشت سر هر مرد موفقي يك زن قدرتمند وجود داره، و با اينكه همه (حتي خود مردها) خوب ميدونن كه زن (به عنوان مادر)‌ عامل اصلي رشد، پرورش و تربيت مردست و آنچه كه در مهر مادري وجود داره در عشق پدري نيست، اما هيچ گاه و در هيچ جا، حتي در پيشرفته ترين جوامع، به زن ارزشي كه بايد داده بشه، ارزشي برابرِ اونچه كه به مردها داده ميشه، داده نشده. چرا؟
اين طرز فكر بيشتر از اينجا شروع ميشه كه همونطور كه گفتم خيلي هامون معني اين كلمه رو نميدونيم. اما واقعاً فمينيسم چيه؟ برابري زن و مرد؟ برتري زن از مرد؟ بي نيازي زن از مرد؟

فمينيسم نهضتى بود براى مطالبات حقوقى زنان كه در اواخر قرن 19 ميلادى و در پى اعتراض به نابرابريهاى اجتماعى در اروپا شكل گرفت و به تجزيه و تحليل اين نابرابريها پرداخت و گرچه بسته به نوع فلسفه و ايدئولوژيهاي مختلف انواع مختلفي هم داشته و دارد، (فمينيسم‏هاى راديكال، ماركسيست، سوسياليست، ليبرال، مدرن و اسلامى) اما ريشۀ اصلي همۀ اونها پذيرشِ حق انتخاب براي زنهاست و دستيابي زنها به حقوق برابر با مردها در جوامع. اين جنبش تا قبل از دهۀ 1960 خواستار برخورداري از فرصتهاي برابر با مردان بود (مثل حق رأي براي زنان) اما فمينيستهاي جديد خواستار انقلابي هستند تا برابريِ کامل زن و مرد در تمامي زمينه ها، از جمله کار در خانه و بيرون از آن، آموزش، سياست و غيره را در بر بگيرد

از نظر لغوي فمينيسم در بعضي از کتاب هاي معروف اين انديشه، به معني "مورد ترديد قرار دادن تقسيم کار در جهاني است که مردان را مسئول حوزۀ عمومي، يعني کار، ورزش، جنگ و دولت قرار داده و زنان را در حوزۀ خصوصي، يعني خانه نگه داشته" مشخصاٌ و به طور خيلي طبيعي اين ايستادن در مقابل قوانين و مقرارتي که زنان را فرو دست نگه ميدارد عده اي از مردان را - که البته تعدادشان هم کم نيست، خشمگين مي کند! اما بهرحال ثابت شده که بايد به زنان هم آزادي داد و معني اين آزادي امكانِ فعاليتِ برابر (صرفنظر از ضعف هاي جسماني و قدرتي كه تنها تفاوت بين اين دو جنس هستند) در زمينه هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي است. باز هم تكرار ميكنم، امكان فعاليت برابر و نه بالاتر و يا بي نيازي زن از مرد. همان طور كه مردها هم از زنها بالاتر نيستند. همانطور كه مردها بي نياز از زن ها نيستند. منظور از نياز، خصلت طبيعي انسان ها در اجتماعي بودنشان است. انسان ها (زن يا مرد) با هم برابر و به هم نيازمند هستند و پائين تر دانستن يكي از آنها نسبت به ديگري، از كم مايگي انديشه و تفكر، از تحجر و كج انديشي، سرچشمه ميگيرد

البته بايد بدانيم كه فمينيسم جنبش واحدي نيست و گر چه تمام فمينيست ها در باره فرودست نگه داشته شدن زنان هم عقيده هستند، دلايل اين فرودستي در بينشان متفاوت است و نحوۀ مبارزه با آن هم در جوامع مختلف باهم فرق ميكند. يعني دو فمينيست ميتوانند در مورد اينکه زنان بطرز غيرعادلانه اي از حقوق برابر و احترامِ متقابل محروم هستند، با هم توافق داشته باشند ولي در عين حال، در مورد اينکه چگونه و چرا اين ناعدالتي وجود دارد و چگونه ميتوان به آن پايان داد، نظرات کاملاً متفاوتي داشته باشند كه به شرايط اجتماعي مختلفشان برميگردد. مثلاً فمينسيت هاي ايراني اغلب با دوگانه سازي زن و مرد و طرز فكر سنتي حاكم بر كشور ما در مورد تفاوت اين دو روبرو هستند و از زاويه ديگر همين دوگانه سازي ميتواند براي برخي از زنان ما حتي هراس انگيز هم باشد. فمنيست هاي ايراني در تحليل هاي خود وقتي از مرد سخن ميگويند، منظورشان فرهنگ مردسالار است، اما هر زني تلقي اش از مرد با مصداق يا مصداق هاي مشخصي گره خورده است که گاه با آنان رابطه عاطفي هم دارد، چه در مقام دوست، همسر، برادر يا پدر. به عبارت ديگر هر انتقادي به مفهوم مرد براي زنِ ايراني مخاطبِ انتقاد از مردي مشخص است که با او رابطه عاطفي دارد و اين انتفاد ميتواند به اين رابطه آسيب برساند و اين مشكل اصلي ما زنان ايراني است. دستِ كم گرفتن خود و كوتاه آمدن به خاطر حفظ (و يا احترام به) يك رابطه

در پايان بايد گفت كه اختلاف نظرها ميان فمينيستها و غيرفمينيستها ميتواند هم در مورد ادعاهاي توصيفي وهم در مورد ادعاهاي هنجاري، بروز کند. براي مثال برخي از غير فمينيستها در مورد اينکه به زنان چگونه بايد نگريسته و رفتار شود با فمينيستها توافق نظر دارند، ولي مشکلي در وضعيت زنان آنچنان که اکنون وجود دارد نميبينند. برخي ديگر در مورد زمينه هاي اخلاقي و ديدگاه هاي سياسي اختلاف نظر دارند. در تلاش براي ترسيم طرحي از موضوع فمينيسم، سوزان جيمز فمينيسم را اينگونه توصيف ميکند: فمينيسم بر اساس اين باور که زنان در مقايسه با مردان تحت ستم و دچار محروميت هستند، و اينکه اين ستم به نوعي غيرمشروع و ناعادلانه است، بنياد گذاشته شد. با اين حال در زير چتر اين توصيف کلي، تفاسير بسياري از زنان و ستمي که بر آنان مي رود وجود دارند. بخاطر همين، اين اشتباه است که از فمينيسم يک ديگاه فلسفي واحد ارائه کنيم و يا از آن بعنوان يک برنامه سياسي مورد توافق برداشت کنيم. به نظر ميرسد که جيمز در اينجا از مفاهيم "ستم" و "محروميت بعنوان مَحمِلي براي مفهوم مستقل و قائم به ذات ناعادلانه در بيان اختلاف نظرها استفاده ميکند

ممکن است برخي ترجيح بدهند فمينيسم را تنها با ادعاي هنجاري تعريف کنند: فمينيستها کساني هستند که معتقدند زنان سزاوار حقوق برابر، احترام متقابل، يا ... (اين جاي خالي را با مفاهيمي که در معناي عادلانه ميگنجد پُر کنيد) هستند، و احتياجي به اين باور نيست که وضعيت امروز زنان ناعادلانه است. با اين حال اگر اين اصطلاح قراردادي را بپذيريم، شناختن چند منشاء مهم اختلاف نظرها، هم در درون فمينيسم و هم ميان فمينيستها و غيرفمينيستها، مشکل خواهد شد. همچنين اصطلاح «فمينيسم» مقدار زيادي از کارايي خود را براي اتحاد آنان که توجه و تعهدات آنها از باورهاي اخلاقيشان به ديدگاه هاي اجتماعي و سياسي، فراروييده است، از دست ميدهد. فمينيستها فقط کساني نيستند که بطور اصولي متعهد به عدالت براي زنان هستند، فمينيستها به ضرورت تغييرات اجتماعي براي حل مسئله زنان باور دارند. مستلزم کردن فمينيسم هم به تعهدات اخلاقي و هم به تعهدات تجربي استفاده امروزين از اصطلاح «فمينيسم» را در گفتمان عمومي جامعه قابل درک ميکند. در گفتگوهاي روزانه بسيار اتفاق مي افتد که هم مردان و هم زنان يک پيشوند هشدارگونه در ابتداي نظرشان مي گذارند:"من فمينيست نيستم اما ...". البته از اين اصطلاح براي مقاصد گوناگوني استفاده ميشود ولي يک استفاده مشخص اين است که در دنباله اين جمله ادعاهايي مطرح ميشوند که فرق زيادي با ادعاهاي فمينيستي ندارند. بعنوان مثال:"من فمينسيت نيستم اما بر اين باورم که زنان در ازاي کار برابر بايد مزد برابر دريافت کنند." يا "من فمينيست نيستم اما خوشحالم که بالاخره زنان بسکتباليست برتر در جام ملي بسکتبال زنان، داراي جايگاه شناخته اي شدند و از گمنامي به در آمدند." اگر ما هويت يک «فمينيست» را هم بعنوان تعهد کسي به يک ديدگاه هنجاري مبني بر اين که وضع زنان چگونه بايد باشد، و هم بعنوان يک موضع گيري درباره شرايط زنان آنچنان که امروز هست، در نظر بگيريم، مي توان تصور کرد که کسي بخواهد يا ادعاي هنجاري و يا ادعاي توصيفي را تاييد نکند. پس بنابراين مي توان اين را پذيرفت که مواردي وجود دارد که زنان در محروميت از حقوقشان بسر ميبرند، بدون اينکه بخواهد از يک تئوري گسترده اخلاقي پشتيباني کند (مخصوصا وقتي که معلوم نباشد آن تئوري گسترده اخلاقي چه هست). از سوي ديگر کسي ميتواند بصورت خيلي کلي اين را بپذيرد که تساوي حقوق براي زنان چيز خوبي است، بدون اينکه بخواهد اين را تصديق کند که وضعيت روزمره زنان ناعادلانه است مخصوصا وقتي که معلوم نباشد اين تصديق تا کجا ادامه پيدا ميکند. با اين حال فمينيستها، حداقل در رابطه با گفتمان عمومي اجتماع، هم موضوع گسترده حقوق عادلانه براي زنان را ميپذيرند و هم وضعيت روزمره زنان را به همان صورت گسترده غيرعادلانه ارزيابي ميکنند. کساني که فمينيسم را قبول ندارند، براحتي ميتوانند بخشي از اين ديدگاه را تاييد کنند ولي مايل نيستند همه آنچه را بعنوان يک مجموعه مشکل زا ارزيابي ميکنند بپذيرند

هيچ زني فقط به علت اينکه يک زن است تحت ستم قرار نميگيرد، براي اينکه آن شکل ستمي که بر او اِعمال ميشود بستگي به اين دارد که او «چگونه» زني است. در دنيايي که يک زن ميتواند مورد نژادپرستي، ستم طبقاتي، نفرت از همجنسگرايي و… قرار بگيرد، اگر زني مورد چنين ستم هايي قرار نميگيرد بخاطر تعلق او به نژاد، طبقه، دين و خصوصيت جنسي خاصي است. همچنين اين مسئله به اين كه يك زن، خود چگونه با زن بودنِ خود كنار آمده هم در ارتباط است. تا وقتي كه از زن بودن خود راضي نباشيم و به آن افتخار نكنيم، روزگار بهتري انتظارمان را نميكشد
اين جملۀ اوريانا فالاچي را به خاطر داشته باشيم :زن بودن لطيف و زيباست، جنگي است كه پاياني ندارد. اگر زن باشي خيلي بايد تلاش كني تا ثابت كني كه اگر خدايي وجود داشته باشد ميتواند دختري زيبا و افسونگر و يا پيرزني سپيد موي باشد و خيلي بايد بجنگي تا به همه بقبولاني، آن روز كه حّوا سيب را از درخت ممنوعه چيد، گناه به وجود نيامد، بلكه فضيلتي به نام نافرماني زاده شد. فضيلتي كه وجودش در دنياي ما مديون وجودِ زيباي زنان است، يادمان باشد كه هميشه به آن افتخار كنيم و فراموش نكنيم آنان كه فمينيسم را به معناي زن سالاري ميدانند به اندازه طرفداران مردسالاري در اشتباه هستند

Jan 7, 2006

كلئوپاترا

زن در تاريخ هميشه ضعيف تر از مردان بوده و براي همين زماني كه يك زن به شهرت تاريخي ميرسد، حالا اين شهرت به هر دليلي كه باشد، متمايز و جالب توجه مي شود. براي من به شخصه سمبول يك زنِ قدرتمند هميشه كلئوپاترا، ملكۀ افسانه اي مصر در آخرين سدۀ قبل از ميلاد مسيح بوده

كلئوپاترا نخستين زني در دنيا كه زيبايي و جاذبه زنانه اش را در خدمت سياست به كار گرفت و پرآوازه ترين زن در تاريخ باستان جهان بود كه با نفوذ خودش روي دو مرد بزرگ آن زمان، يعني ژوليوس سزار و مارك آنتوني، نزديك به بيست سال بر مصر حكومت كرد. مورخين معتقدند كه او به زبان‌هاي مصري، ايراني‌، عبري، لاتين و يوناني سخن مي‌گفته و حتي زبان بوميان ساحل درياي سرخ را هم فراگرفته بوده. جالب اينجاست كه اين ملكۀ مصري يوناني الاصل و اهل مقدونيه بود و پس از مرگ پدرش در سال پنجاه و يك قبل از ميلاد در سن هجده سالگي حكومت مصر را به عهده گرفت. وي طبق قوانين مصر با برادر خودش ازدواج كرد اما چون تمايلي به تقسيم قدرت نداشت و به تنهايي نيز قادر به نابود كردن برادرش نبود تصميم گرفت كه ژوليوس سزار، سردار قدرتمند رومي را فريفته خود كرده و از او براي اين هدف كمك بگيرد. به همين منظور با لباسي فاخر و عطري خوش‌بو ، داخل قاليچه‌اي كه براي هديه نزد ژوليوس سزار مي‌بردند، پنهان شد. هنگامي كه قالي باز شد و كلئوپاترا از درون آن بيرون آمد، بدون اينكه به كسي فرصت اعتراض دهد، لب به سخن گشود و با چنان فصاحتي سخن گفت كه در همان آغاز سخن، سزار فريفته اين زن فتان شد و مسير تاريخ جهان با سخنان كلئوپاترا تغيير كرد. حمايت ژوليوس سزار از وي موجب شد، در جنگي كه بين خواهر و برادر روي داد، پتولمي دوازدهم كشته شود و با كشته شدن او كلئوپاترا ملكه و فرمانرواي مطلق مصر شد. وي در چهل و هفت سال قبل از ميلاد از سردار رومي باردار شد و پسري به دنيا آورد كه او را سزاريون ناميدند. سزار در معبد «ونوس» مجسمه‌اي طلايي از كلئوپاترا را نصب كرد و به نمايش گذاشت. او حتي صندلي طلايي براي او در سناي رم تهيه ديده بود تا هر گاه كه مايل بود به مجلس وارد شود و بر جايگاه مخصوص خود بنشيند. هنگامي كه سزار در مجلس سنا به ضرب چاقو كشته شد و سناي رم پس از كشته شدن وي يك هيات سه نفره (اوكتاويوس، مارك آنتوني و ليپدوس) را به جاي او برگزيد كلئوپاترا به همراه فرزندش به مصر بازگشت.
مارك آنتوني پس از استقرار حكومت براي توسعه قلمرو رم به سوي شرق لشكركشي كرد و در اين لشكركشي يك كشتي نزد كلئوپاترا‌ فرستاد تا او را براي مذاكره به نزدش بياورند. كلئوپاترا كه بار ديگر فرصتي براي تسخير قلب حاكم رم يافته بود، با ناوگان عظيمي به ديدار او شتافت. اين بار هم موفق شد و مارك آنتوني با ديدار وي به او دل باخت. اين ديدار، مارك آنتوني را از ادامه لشكركشي خود بازداشت و حتي پس از بازگشت به رم هم تاب دوري نياورد و به عنوان بازديد ملكه مصر به اين كشور سفر كرد. اندكي بعد در سال چهل قبل از ميلاد كلئوپاترا براي مارك آنتوني دختر و پسري دوقلو به دنيا آورد. نام دختر را سلنه و نام پسر را الكساندر هليوس گذاشتند و مارك آنتوني نيز در مذاكره و قراردادي ادارۀ كشورهاي سوريه،‌ لبنان، فلسطين كنوني و قسمتي از دره اردن را به كلئوپاترا واگذار كرد. كلئوپاترا كه در پي تسخير جهان بود، مارك را بر آن داشت تا به سوي ايران لشكركشي كند. در اين لشكر كشي كلئوپاترا به دليل باردار بودن او را همراهي نكرد و اشكانيان شسكت سختي به مارك آنتوني وارد كردند

اين امر باعث شكل‌گيري جنگي سرنوشت ساز بين اوكتاويان و مارك آنتوني شد. اين جنگ در سال سي پيش از ميلاد درگرفت. در اين جنگ مارك آنتوني زخمي شد و در دستان كلئوپاترا جان داد و متعاقب آن كلئوپاترا از خبر پياده شدن اكتاويوس دشمن خوني خود به همراه لشكريانش در بندر اسكندريه مطلع گرديد. اكتاويوس حكمران جديد رم سوگند ياد كرده بود كه ملكۀ مصر را به زنجير مي كشد و به نشانه پيروزي اش در خيابان هاي رم خواهد گرداند. كلئوپاترا با نااميدي تصميم گرفت براي جلوگيري از خفت و خواري دست به خودكشي بزند.وي يك شيوه نمايشي را براي خودكشي برگزيد و دستور داد يك سبد انجير برايش بياورند كه در داخل آن يك مار زهرآلود باشد.به اين ترتيب كلئوپاترا در سن سي و نه سالگي بر اثر گزيدگي يك مار زهر آلود خودكشي كرد. جسد كلئوپاترا در مقبره اي دفن شد كه امروز كمترين اثري از آن باقي نمانده است. با مرگ كلئوپاترا سلسله فرعون هاي بطالمه منقرض شد و مصر به تصرف رم درآمد

Jan 5, 2006

عجايب هفتگانه جديد

بيش از دو هزار سال قبل، فيلون بيزانسي، فيلسوف يوناني عجايب هفتگانه جهان رو (از جمله باغ هاي معلق بابل، اهرام ثلاثه مصر، مجسمه عظيم رودس، فانوس اسكندريه، معبد هاليكارنسوس و... كه همگي در خاورميانه و يا كشورهاي حوزه مديترانه قرار داشتن) انتخاب كرد و ظاهرا الان هم يك سازمان خصوصي به نام بنياد عجايب هفت گانه جديد در سوئيس تشكيل شده و قصد داره كه در يك نظرسنجي جهاني از ميان بيست و يك بناي تاريخي دنيا عجايب هفت گانه جديد رو (از طريق تلفن و اينترنت) انتخاب كنه و تنها نامي كه از عجايب هفت گانه اصلي در اين فهرست وجود داره اهرام ثلاثه مصر است. نتيجه اين بررسي ها اول ژانويه سال بعد اعلام ميشه
تنها شرط ورود به اين فهرست ساخته شدن بنا توسط انسان پيش از سال دو هزار ميلادي و قابل قبول بودن چگونگي نگهداري اونه. در اين ليست كه ديوار بزرگ چين، آكروپوليس (يونان)، كولوسيوم (ايتاليا) با ده ها قرن سابقه تاريخي به همراه بناهاي جديدتري مانند ساختمان اپراي سيدني، برج ايفل پاريس و مجسمه آزادي آمريكا وجود دارن و با وجودي كه بسياري از بناهاي تاريخي ايران در فهرست آثار ثبت شده يونسكو هستن، هيچ، تاكيد مي كنم هيچ نماينده اي از آثار و بناهاي تاريخي ايران نيست
با توجه به اينكه قابل قبول بودن چگونگي نگهداري بناها از شرايط اصليه و با توجه به هشدارهاي يونسكو به ايران در مورد روند مهار نشده شهرسازي در اصفهان، ساخت يك برج بلند در حاشيه ميدان نقش جهان و بهره برداري از سد سيوند كه تحت جمشيد و پاسارگاد رو به خطر انداخته، ميشه اين نتيجه رو گرفت كه از نظر جهاني كشور ما شرايط قابل قبولي براي نگهداري مهمترين بناهاش ايجاد نمي كنه. پس اونا نيستن كه در انتخاب نكردن تحت جمشيد، پاسارگاد، ميدان نقش جهان، تاق بستان و... مقصرن، بلكه مقصر خودمون هستيم

جز متاسفم چيزي دارم كه بگم؟

Jan 4, 2006

چهل روز گذشت

فقط يك بار ديده بودمش. هرگز استادم نبود. مستقيما استادم نبود
پدر گرافيك ايران كه نمي اومد در دانشگاه آزاد درس بده، اونم به دومين سري ورودي هاي رشته گرافيك تو اون دانشگاه! ژوژمان آخر ترم بود و ترم، ترم آخر بود. خرداد هزار و سيصد و هفتاد. رشته:ارتباط تصويري. هشت واحد ارتباط تصويري جامع با استاد امرا... فرهادي. دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركز
به نسبت دانشجوي دانشگاه آزاد بودنمون استاد خوب كم نداشتيم. استاداي قدر و بزرگ. قباد شيوا، اسدالهي، بيژن جناب، امرا... فرهادي، ايرج زرگامي، فهميه سوادكوهي، فهيمه پهلوان، شهرام گلپریان و... خيلي ها هم كه استادمون نبودن از طريق بقيه اساتيد سر ژوژمان هامون مي اومدن:كامران كاتوزيان – مسعود سپهر – ابراهيم حقيقي كه داور دفاعيه تز خودم هم بود. اما غول گرافيك ايران تا به حال نيومده بود

از بچه هاي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شنيده بودم كه جدي و بداخلاقه و شوخي هم نداره. مي گفتن كار كه بد باشه جلوي خودت بي تعارف پاره مي كنه، مي گفتن... صبح روز ژوژمان استادمون خبر داد كه “استاد” دعوتشو قبول كرده و براي ديدن كارا مياد. بقيه رو نمي دونم. اما من ترسيده بودم. بد جور

نمي ترسيدم كارم رو پاره كنه چون اين كارو با دانشجوهاي خودش مي كرد
اما ديدن يك غول، يك ابر مرد!!! ترسيده بودم

سال ها گذشت، بيش از چهارده سال از آن روز گذشت. صبح بي حوصله اومدم سر كار. مثل هميشه با نق زدن كه چرا بايد كار كنم! روي ميز روزنامه بود و صفحه اول خداحافظي پدر گرافيك ايران!
به اولين كسي كه فكر كردم استادم بود. امرا... فرهادي كه مريد اون پيرگرافيك ايران (مرتضی ممیز) بود و بعد به اون روز و بعد به .... جايش خالي

Jan 2, 2006

ايمان بياوريم

هوا اين چند روزه سردتر شده، از سرما بيزارم، منتظرم، منتظر گرما - خورشيد - نور - تابستان، زماني كه دستام يخ نمي زنن، نه دستام و نه قلبم
امروز جمعه است، از جمعه ها خوشم مي آيد، توي خونه، محل آسايشم، تنها و آروم. اما دلم گرفته، بدجوري سردم شده، هنوز تا شروع فصل گرما خيلي مونده... هميشه تو زمستون كه دلم مي گيره ياد اين شعر فروغ مي افتم


ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
و اين منم، زني تنها در آستانه فصلي سرد در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين
و يأس ساده و غمناک آسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني .زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دي ماه است
من راز فصلها را ميدانم و حرف لحظه ها را ميفهمم
نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذيرندهاشارتيست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد ميآمد در کوچه باد ميآمدو من به جفت گيري گلها ميانديشم
به غنچه هايي با ساقهاي لاغر کم خون و اين زمان خسته ي مسلول و مردي از کنار درختان خيس مي گذرد
مردي که رشته هاي آبي رگهايش مانند مارهاي مرده از دو سوي گلو گاهش بالا خزيده اند
و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را تکرارميکنند-سلام - سلام
و من به جفت گيري گل ها ميانديشم
در آستانه فصلي سرد در محفل عزاي آينه هاو اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ
و اين غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه مي شود به آن کسي که ميرود اينسان صبور، سنگين، سرگردان فرمان ايست داد
چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت زنده نبوده است؟
در کوچه باد ميايدکلاغهاي منفرد انزوادر باغهاي پير کسالت ميچرخند
و نردبام چه ارتفاع حقيري دارد
آنها ساده لوحي يک قلب رابا خود به قصر قصه ها بردند
و اکنون ديگرديگر چگونه يک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گيسوان کودکيش را در آبهاي جاري خواهد ريخت
و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است در زير پالگد خواهد کرد؟
اي يار ، اي يگانه ترين يارچه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند
انگار در مسيري از تجسم پرواز بود که يکروز آن پرنده ها نمايان شدند
انگار از خطوط سبز تخيل بودند آن برگ هاي تازه که در شهوت نسيم نفس ميزدند
انگار آن شعله هاي بنفش که در ذهن پاک پنجره ها ميسوخت چيزي بجز تصور معصومي از چراغ نبود
در کوچه ها باد ميامد اين ابتداي ويرانيست
آن روز هم که د ست هاي تو ويران شد باد ميآمد
ستاره هاي عزيزستاره هاي مقوايي عزيز
وقتي در آسمان ، دروغ وزيدن ميگيرد
ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سرشکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم ميرسيم و آنگاه خورشيد بر تباهي اجاد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اينجا زمان چه وزني دارد و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا ميجوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري ؟
من سردم است، من سردم است و از گوشواره هاي صدف بيزام
من سردم است و ميدانم که از تمامي اوهام سرخ يک شقايق وحشي
بجز چند قطره خون چيزي بجا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم کرد و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از ميان شکل هاي هندسي محدود به پهنه هاي حسي وسعت پناه خواهم برد
من عريانم ، عريانم ، عريانم مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم
و زخم هاي من همه از عشق است از عشق ، عشق ، عشق
من اين جزيره ي سرگردان را از انقلاب اقيانوس و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدي بود که از حقيرترين ذره هايش آفتاب به دنيا آمد
سلام اي شب معصوم
سلام اي شبي که چشم هاي گرگ هاي بيابان را به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل ميکني
ودر کنار جويبارهاي تو ، ارواح بيدها ارواح مهربان تبرها را ميبويند
من از جهان بي تفاوتي فکرها و حرف ها و صداها ميآيم
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست
که همچنان که ترا ميبوسند در ذهن خود طناب دار ترا ميبافند
سلام اي شب معصوم
ميان پنجره و ديدن هميشه فاصله ايست
چرا نگاه نکردم ؟
مانند آن زماني که مردي از کنار درختان خيس گذر ميکرد چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گريسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه هاي اقاقي شدم
آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود و آن کسي که نيمه ي من بود
به درون نطفه ي من بازگشته بود و من درآينه ميديدش
که مثل آينه پاکيزه بود و روشن بود و ناگهان صدايم کرد
و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم
انگار مادرم گريسته بود آن شب
چه روشنايي بيهوده اي در اين دريچه مسدود سر کشيد
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند که دستهاي تو ويران خواهد شد
و من نگاه نکردم تا آن زمان که پنجره ي ساعت گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت
چهار بار نواخت و من به ان زن کوچک بر خوردم که چشمهايش
مانند لانه هاي خالي سيمرغان بودند
و آنچنان که در تحرک رانهايش ميرفت گويي بکارت رؤياي پرشکوه مرا با خود بسوي بستر ميبرد
آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعداني ها را در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد ؟
آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم: ديگر تمام شد
گفتم: هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق ميافتد بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم
انسان پوک انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهايش چگونه وقت جويدن سرود ميخوانند
و چشمهايش چگونه وقت خيره شدن ميدرند
و او چگونه از کنار درختان خيس ميگذرد
صبور،سنگين، سرگردان
در ساعت چهار در لحظه اي که رشته هاي آبي رگهايش
مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش بالا خزيده اند
و در شقيقه هاي منقلبش ان هجاي خونين را تکرارمي کند سلام سلام
آيا تو هرگز آن چهار لاله ي آبي را بوييده اي ؟
زمان گذشت زمان گذشت و شب روي شاخه هاي لخت اقاقي افتاد
شب پشت شيشيه هاي پنجره سر ميخورد
و با زبان سردش ته مانده هاي روز رفته را به درون ميکشد
من از کجا ميآيم ؟ من از کجا ميآيم ؟که اينچنين به بوي شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار آن دو دست سبز جوان را ميگويم
چه مهربان بودي اي يار ، اي يگانه ترين يارچه مهربان بودي وقتي دروغ ميگفتي
چه مهربان بودي وقتي که پلک هاي آينه ها را ميبستي
و چلچراغها را از ساق هاي سيمي ميچيدي
و در سياهي ظالم مرا بسوي چراگاه عشق ميبردي
تا آن بخار گيج که دنباله ي حريق عطش بود بر چمن خواب مينشست
و آن ستاره ها مقوايي به گرد لايتناهي ميچرخيدند. چرا کلام را به صدا گفتند؟
چرا نگاه را به خانه ي ديدار ميهمان کردند ؟
چرا نوازش را به حجب گيسوان باکرگي بردند؟
نگاه کن که در اينجا چگونه جان آن کسي که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت و با نوازش از رميدن آراميد به تيرهاي توهم مصلوب گشته است
و به جاي پنج شاخه ي انگشتهاي تو که مثل پنج حرف حقيقت بودند چگونه روي گونه او مانده ست
سکوت چيست ، چيست ، اي يگانه ترين يار ؟
سکوت چيست بجز حرفهاي ناگفته
من از گفتن ميمانم ، اما زبان گنجشکان زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعت ست
زبان گنجشکان يعني:بهار . برگ . بهار
زبان گنجشکان يعني:نسيم . عطر . نسيم
زبان گنجشکان در کارخانه ميميرد
اين کيست اين کسي که روي جاده ي ابديت بسوي لحظه توحيد ميرود
و ساعت هميشگيش رابا منطق رياضي تفريقها و تفرقه ها کوک ميکند؟
اين کيست اين کسي که بانگ خروسان راآغاز قلب روز نميداند
آغز بوي ناشتايي ميداند
اين کيست اين کسي که تاج عشق به سر دارد و در ميان جامه هاي عروسي پوسيده ست
پس آفتاب سرانجام در يک زمان واحد بر هر دو قطب نااميد نتابيد؟
تو از طنين کاشي آبي تهي شدي
و من چنان پرم که روي صدايم نماز ميخوانند
جنازه هاي خوشبخت جنازه هاي ملول
جنازه هاي ساکت متفکر جنازه هاي خوش بر خورد ،خوش پوش ، خوش خوراک
در ايستگاه هاي وقت هاي معين و در زمينه ي مشکوک نورهاي موقت
و شهوت خريد ميوه هاي فاسد بيهودگي
آه چه مردماني در چارراهها نگران حوادثند
واين صداي سوت هاي توقف در لحظه اي که بايد ،بايد ، بايدمردي به زير چرخ هاي زمان له شود
مردي که از کنار درختان خيس ميگذرد....من از کجا ميآيم؟
به مادرم گفتم:"ديگر تمام شد."گفتم:" هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق ميافتد
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم
سلام اي غرابت تنهايي اتاق را به تو تسليم ميکنيم
چرا که ابرهاي تيره هميشه پيغمبران آيه هاي تازه تطهيرند
و در شهادت يک شمع راز منوري است که آن راآن آخرين و آن کشيده ترين شعله خوب ميداند
ايمان بياوريم ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد ايمان بياوريم
به ويرانه هاي باغ هاي تخيل به داس هاي واژگون شده ي بيکارو دانه هاي زنداني
نگاه کن که چه برفي ميبارد شايد حقيقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان که زير بارش يکريز برف مدفون شد
و سال ديگر ، وقتي بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه ميشود
و در تنش فوران ميکنند فواره هاي سبز ساقه هاي سبک بار شکوفه خواهد داد
اي يار ، اي يگانه ترين يار ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد

Jan 1, 2006

سال نو ميلادي

ساعت دوازده شب ديشب، با به صدا درآمدن ناقوس كليساهاي سراسر جهان، سال نو ميلادي با يك دقيقه خاموشي آغاز شد و اين يك دقيقه، لحظه نيت و آرزو كردن مسيحيان جهان بود و امروز اول ژانوبه سال دو هزار و شش ميلادي است

يادمه دهه نود ميلادي به خودم قول دادم كه كريسمس و سال دو هزار را هر طور كه باشه خارج از ايران بگذرونم و مراسم تغيير هزاره رو از نزديك ببينم . صرف نظر از اين كه در آن زمان امكانش نبود، نزديكش كه شد از صرافتش هم افتادم. به هر حال بايد ديدن اين مراسم در مثلا اروپا خيلي جالب باشه. همون طور كه خيلي دلم مي خواد نوروز رو در تاجيكستان هم ببينم و با مراسم خودمون مقايسه كنم

سال دو هزار و شش رو به همه تبريك مي گم و اميدوارم سال خوبي براي اين دنياي ديوونه باشه