Apr 28, 2007

ترس هاي من


مرسي آيدا جون. 5 تا چيز كه ازشون واقعا در زندگي ميترسم شامل موارد زير هستن
يك- بي پولي. منظورم فقر يا كم پولي نيست. كاملا بي پول و محتاج به ديگران شدن رو ميگم
ب- رعد و برق يا به قول خودم آسمون قمبولي! به اندازه همون زماني كه دو ساله بودم ازش ميترسم
ج- بيخوابي. حتي وقتي به احتمال بيخواب شدن فكر ميكنم ميترسم چه برسه به خود بيخوابي
د- آدم كنه و مزاحم و ابراز عشق الكي كن. اين از سوسك بدتره! سوسك كه ترس نداره
ه- حيوانات وحشي كه تو جنگل پيدا ميشن. از حيوانات اهلي نميترسم اما خوشم هم ازشون نمياد
---
بروانهجوجو جوديمخمل- نيكو : شماها رو هم به بازي دعوت ميكنم
-------
ماني پيشنهاد خيلي خوبي دادي ها. از اين به بعد در اين وبلاگ از خونه ام با عنوان عمارت عالي قاپو ياد ميكنم! لوله كشي هاي عمارت عالي قاپو كامل عوض شده و تموم كاشي هاي كف و ديوار حمام و دستشوئي كنده شدن + سراميك هاي كف سالن كه كنده شدن و به جاي اونها سراميك طرح چوب خريدم. ماني دستور داد از خريد لمينيت صرف نظر كنم و منم گفتم چشم! سيمان و قيرگوني هم انجام شده. سقف حموم هم خراب شده كه از بالا نور بگيره و سقف كاذب فلكسي جاش بياد. احتمالا از فردا نصب كاشيهاي حمام و دستشوئي شروع ميشه
---
نميتونم باور كنم اينجا يه روز خونه بوده يا دوباره روزي شبيه خونه ميشه. عين ميدون مين خورده جنگه. بازم ميگم: دوستش ندارم. تا وقتي شكل عمارت نشه دوستش نخواهم داشت
---

Apr 25, 2007

My Home


خونه اي كه هر روز به بهانه اي بهش سر ميزنم و توش پر از كارگر و خاك و ماسه ست خونه من نيست. در اين خونه غريبم. از ديدنش تعجب ميكنم و نمي شناسمش. منو ياد هيچي نميندازه. نه ياد گريه هام و نه ياد خنده هام. نه ياد سريع حاضر شدن و جايي رفتن و نه از مهموني برگشتن و بدون پاك كردن آرايش صورت خوابيدن. تصور قابلمه تفال و قالب كيك پزي تو اين خونه ممكن نيست. با باز كردن درش بوي عطر مونبلان رو حس نميكنم. ياد دقايق بد و خوبم نميافتم. اينجا رو دوست ندارم. تمام نه سال خاطره اي كه باهاش داشتم ورپريده! پست قبليم جدي بود: حس ميكنم در به در هستم
---

Apr 23, 2007

سبزينه در به در

اي واي بر اسيري كه از ياد رفته باشد
در دام مانده باشد صياد رفته باشد

---
از امروز اومدم خونه بابا. دعا كنين خدا صبر بهم بده
---

Apr 20, 2007

پايان فروردين


بيست و نهم فروردين: شام خونه همون دوستام كه مثل من گرين كارت برنده شدن اما هنوزم كه هنوزه براي مصاحبه دعوت نشدن و ظاهرا چيزي هم- جز هزار دلاري كه مخارج پزشكي و سفارت رو دستشون ميذاره- از دست ندادن! دعوت بودم. بهم گفتن فرناز اواخر ارديبهشت مياد. بالاخره يه خبر نسبتا خوب تو اين ده روزه اخير بهم رسيد
---
سي فروردين: صبح رفتم يك جا مصاحبه براي كار. پست خوبي- مسئول امور بين الملل: اون دوره روابط بين المللي كه ديده بودم اينجا به دردم خورد- در يك شركت بسيار معتبر بود اما حقوقش- گرچه دوبرابر موسسه خراب شده استاندارد بود- از نظرم كافي نبود. خصوصا با توجه به مسئوليتش. پس بهشون گفتم فكراشونو بكنن و اگه حقوق رو بيشتر ميكنن به من خبر بدهند. تازه رئيسه ميگفت شما حتما هميشه همين ظاهر مرتب رو دارين؟ گفتم چطور مگه؟ گفت بهرحال سالها كار دولتي داشتين بلديد جلوي خارجي هاي چي بپوشين؟!!! منم عصباني شدم گفت ببخشيد آقا من قبل از كار دولتيم در يونيسف كار ميكردم. اگه شما قراره ماهي يكدونه مهمون خارجي داشته باشين من اونجا بيست تا همكار خارجي داشتم كه هر روز ميديدمشون. به قول خواهرم يه غلطي كردم تو محل دولتي كار كردم از سفارت آمريكا تا هر شركتي به خاطرش بهم متلك ميگن
عصر هم با بابا رفتم كاشي براي ديوار و كف حموم خونه ام انتخاب كردم. همونطور كه هميشه دوست دارم پررنگ. من از كاشي سفيد آب دهني بدم مياد. ديوارها كاشي دورنگ سبز و سفيد با حاشيه وسطش كه دو رنگ سبز با سفيده و كف كاملا سبز خوشرنگ و پررنگ. شب با پونه تلفني حرف زدم. مدتي بود ازش بيخبر بودم و خبر نداشت كار رفتنم بهم خورده. براي تكميل خوشي هام ماهواره مونو هم جمع كردن. حالا اون سريال كوفتي ديزاير رو چطور ببينم!!؟ اگه كسي ماهواره داره و ميبينتش بهم بگه چي شد. مخصوصا شما خاله ماني
---
سي و يك فروردين: غروب رفتم مركز خريد تنديس و با اين كه قصد خريد نداشتم يك شلوار جين خريدم. فروردين هم تموم شد
---

Apr 15, 2007

تعميرات


ميتونم بگم تقريبا از خستگي رو به موتم. از هشت صبح تا حالا فقط داشتم كتاب و لباس جمع ميكردم. تصميم گرفتم تموم خونه رو تعمير و بنايي كنم. تعمير و بنايي كه چه عرض كنم در حقيقت احتياجي بهشون نيست بلكه براي ايجاد تنوعه
سراميك كف سالن- سالن! خونه 52 متري كه همه اش يه اتاق خواب- يك آشپزخانه- يك حمام- يك دستشوئي و يك اتاق اضافه به نام سالن داره- و موكت اتاق خواب رو بكنم و جاش لمينيت بذارم. كاغذ ديواريها رو بكنم و كل خونه رو رنگ كنم. كاشي هاي حموم رو عوض كنم و اگه پولم رسيد كابينتها رو هم عوض كنم. پرده ها و رومبلي ها رو عوض كنم. لوسترهاي نو بخرم و هود جديد نصب كنم. پاك زدم به سيم آخر. اول صبح انباري رو از چند تا كارتن بي مصرف خالي كردم و تا الان دو سومش تا نزديك سقف پر از كتاب شده- بسته بندي شده و مرتب- و تازه هنوز مقداري از كتابا باقي مونده. نميفهمم چرا وقتي كتاب ميخريدم فكر جمع كردنشونو نكردم!؟
نه سال پيش كه به اين خونه مي اومدم هم با آوردن كتابها كلي مصيبت داشتم اما اون موقع تعدادشون اين همه نبود. پنج سال قبل هم كه كاغذ ديواري ها رو عوض ميكردم مشكل داشتم اما چون با كف كاري نداشتم توي كارتن گذاشتمشون وسط اتاق و تازه اون دفعه هم اين همه نبودن. درصد خيلي زياديشون هم فيلمنامه و شعره
سه تا چمدون لباس جمع كردم بفرستم خونه بابا و تازه يك چمدون لباسهايي كه دائما لازم ميشن مونده با خودم بيان اونجا. بقيه اثاث رو اول همه رو ميچينن تو سالن و بعد از تعويض كف اتاق خواب همه رو ميارن اونجا و ميران سراغ سالن
---
از الان شديدا عزا گرفتم كه قراره چند روز خونه بابا يا مادربزرگم باشم. تصور زندگي با ديگران زير يك سقف- هر قدر اون ديگران با من مهربون باشن و دوستشون داشته باشم- برام وحشتناكه و نميتونم بفهمم سالها چطوري باهاش كنار ميومدم. ديگه نميتونم نصف شب اگه از خواب ميپرم تلويزيون رو روشن كنم- از شيشه آب بخورم- هر وقت دلم خواست بخوابم و هر وقت دلم خواست بيدار شم- هر برنامه اي كه دوست دارم رو در تلويزيون ببينم- هر وقت دوست دارم گريه كنم و داد بزنم. عجب غلطي كردم تصميم گرفتم خونه رو تغيير بدهم
---

Apr 12, 2007

با تشكر از پروانه- با اجازه نارنج


وبلاگ نارنج رو پروانه به من معرفي كرد. خدائيش يه تيكه اش واسه شرايط الان من بينظيره كه با اجازه اش فقط بخشيهاييش رو اينجا ميارم. پيشنهاد ميكنم كاملش رو بخونيد
---
سالی که گذشت سالی بود پر از بالا و پایین شدن. خدا به من گیر داده بود انگولکم می کرد. مثل یک زندان بان بیرون از سلول من ایستاده بود از لای میله ها یک ساندویچ خوشمزه یا یک بستنی قیفی وانیلی یا یک شیرینی خامه ای گنده را می آورد جلو دستم را که دراز می کردم که بهش برسد، دستش را می کشید عقب
و من حیران می ماندم که باز هم چیزی که آنهمه می خواستمش از دستانم لیز خورد و رفت
این ها را نمی گویم آقای خدا که از دست من لجت بگیرد و بدتر کنی و این بار یک پرس چلوکباب را تا دم دهان من بیاوری و بعد بکشی کنار ها؟
این ها را می گویم که بدانی حواسم هست که داری چه کار می کنی از آن بالا همه را ول کرده ای و ادبشان نمی کنی و می گذاری هر کاری خواستند بکنند و بعد هم یک بسته مداد رنگی چهل و هشت رنگه لیرا برایشان جایزه میگیری. آن وری ها را هم نگاه کن
---
از حق نگذریم که سالی که گذشت برایم سلامتی داشت. خدا این یکی را از دستش در رفت وگرنه برایش کاری نداشت که با فشار دادن یک دکمه مقداری ویروس و میکروب وبا و آبله و جذام و طاعون بفرستد دم در خانه ام. خدا را شکر که خدا یادش رفت ما را در این زمینه
---
در سالی که گذشت من گرفتم تمرگیدم توی خانه و سر جای خودم. افتاده حال و آرام و سر به گریبان شدم و خانم شدم و از هارت و پورتم کم شد
و یاد گرفتم که چه دوست داشته باشم یا نداشته باشم، همین هست که هست
این را هم خدا وقتی به من یاد داد که یکی دو بار مجبور شد دگمه ریموت کنترل من را پشت سر هم فشار بدهد همان دگمه ای که رویش نوشته اگزيت. امیدوارم که خدا مجبور نشود که من را به یک دوره بازآموزي در ارتباط با نکات آموزشی در زمینه انواع روش های تمرگیدن و قبول واقعیات بفرستد و امیدوارم که دگمه هاي اگزيت و خاموش دستگاه ریموت کنترل من که دست خدا افتاده از کار بیفتد و خدا من را با یک نفر دیگر اشتباه بگیرد و پایش را از روی دم من بردارد
---
آقای خدا! این ها را نگفتم که با من لج کنی ها؟ این ها را گفتم که توی رودربایستی بمانی و یک فکری به حال سالی که در پیش هست بکنی
---

Apr 9, 2007

بر باد رفته

امروز مصادف با روز ملي انرژي هسته اي از سفارت آمريكا در تركيه يك ايميل دريافت كردم. همه چيز به پايان رسيد و من واجد شرايط تشخيص داده نشدم. در ازاي تمام اين سختي ها حداقل يك چيز رو ياد گرفتم: هرگز تا زنده هستم دوباره در محل كارهاي دولتي كار نخواهم كرد. كار در بخش دولتي خصوصا در موسسه استاندارد بدترين ايام زندگي من بود و عامل بزرگترين ضرر زندگيم. شايد اين تجربه براي من به اندازه گرين كارت آمريكا ارزش داشته باشه
-------
چند ماه پيش متن سخنراني بيل گيتس در يكي از دبيرستانهاي آمريكا رو خوندم كه فقط يك جمله اش خوب يادمه: دنيا جاي عادلانه اي نيست! حتي يادم نيست چرا اين حرف رو زده بود گرچه قطعا منظور و دليلش با برداشت فعلي من متفاوت بود. اما اين جمله يكي از حقيقي ترين جملات دنياست
---
هنوز بچه بودم كه انقلاب شد. تا آخر عمرم نسلي رو كه با انقلاب كردنش چند نسل از جمله نسل من- و البته خودشون- رو نابود كردن نميبخشم. كمبود مواد خوراكي و نفت- صداي الله و اكبر و گلوله و شعار جاي اسباب بازي- شادي- لالايي و تفريح منو بزرگ كردن. توي كوچه مون اونايي كه فقط چندسال از من بزرگتر بودن دستگير ميشدن. زنداني سياسي- حبس ابد- شكنجه- ممنوع الملاقات- اعدام! ميشه حدس زد كه نسل من چه اعصاب و روحيه اي داشتن و دارن
---
جنگ با صداي آژير- بمب و موشكش اومد. دسته دسته جوون بود كه به خاطر آزادي كشورش كشته ميشد. صدام- استكبار جهاني يا هر چي كه هست با اين حمله بزرگترين لطف رو به رژيم ايران كرد. شايد اگه حمله اي نبود اين رژيم اين همه سال پايدار نميموند. جنگ با عراق بود كه مانع شد فشارهاي داخلي اينها رو نابود كنه
خرمشهر كه آزاد شد عربستان حاضر شد غرامت ايران رو پرداخت كنه اما حضرات منتظر اعلام متجاور بودن. پنج- شش سال بعد كه كشته ها هزاران بار بيشتر شد- مجروحان شيميايي دسته دسته وارد جامعه شدند و خيليها اسير شدن و ميزان خسارات مالي سر به آسمون زد بدون هيچ غرامتي خودشون جام زهر رو نوشيدن! به همين سادگي
---
وقتي وارد دانشگاه شدم هنوز جادوگره زنده بود. هنوزم جنگ بود و كمبود. تحمل فضاي بسته- نبود آزادي- تحقيقات محلي در زمان قبولي كنكور- امتحان هاي مسخره ايدئولوژي و احكام كه تا چند ماه قبل كه كارمند بودم هم ادامه داشتن و قطعا هنوز هم براي بقيه اي كه كارمند و دانشجو هستن ادامه داره
مرگش چيز زيادي رو عوض نكرد. با اومدن رفسنجاني تورم و گروني هم اومد. بيش از پيش. دوران خاتمي دقيقا آرامش قبل از طوفان بود. تنها حسني كه داشت اين بود كه وجهه ايران و ايراني در جهان كمي بهتر شد. اگر 11 سپتامبر در زمان احمدي نژاد رخ داده بود شك نكنين كه بن لادن هرگز مظنون واقع نميشد و همه بي ترديد ايران رو مقصر مي دونستن.
---
نسل من و شما كوي دانشگاه رو تجربه كردن. باز هم خفقان- باز هم سكوت. از زمان قطب زاده تا ملوان هاي انگليسي انواع اعترافات و توبه هاي مسخره رو در تلويزيون ديديم و وانمود كرديم كه بله ما خر هستيم و باور ميكنيم كه اينها بدون شكنجه و از روي ميل خودشون توبه كردن. دنيا مسخره مون كرد- از ما بيزار شد و ما هرگز نخواستيم بپذيريم كه ما رو به چشم آدمهايي با عقايدي مشابه دولتمون ميبينند نه به چشم ملتي كه سابقه تاريخي داره و فقط هم به همون مفتخره
-------
در دنيا عدالتي نيست. اگر هم خداوند عدلي داره با معيارهاي ما انسانها همخوني نداره. سهم ما از زندگي همين ها بود و بس. چرا و اما و به چه دليل هم نداره. براي ما آسياب به نوبت نبود و نيست. ما تا وقتي زنده هستيم در همون صفي هستيم كه از بهمن 57 تشكيل شده و تا پايان عمرمون هم ادامه داره. صف اين آسياب طولاني تر از اونيه كه به عمر من و شما قد بده. شايد هرگز نتونيم بگيم: ما كه آردمون رو بيختيم و الكمون رو آويختيم
---
ديگه حتي از خدا نمي پرسم چرا زندگي براي ما انقدر سخت تر از زندگي براي ساير بندگانشه. ديگه دعا هم نميكنم چون بهرحال ميدونم كه اين تمام چيزيه كه سهم من از زندگي محسوب ميشه چه خوب باشه و چه بد
-------
نميدونم بهشت و جهنم راسته و يا پس از مرگمون دوباره در جسم ديگه اي حلول ميكنيم و برميگرديم. فقط آرزو ميكنم هيچ كدوم درست نباشه. ميخواهم بعد از اين زندگي ديگه نه فقط اين دنيا كه هيچ دنيايي رو نبينم. حتي بهشت خدا رو هم نميخوام. دلم ميخواهد فقط بخوابم. در سكوت و در آرامش. دور از همه چيز. حتي دور از خود خدا
---

Apr 7, 2007

هفته اي دو بار


هفته اي دوبار- سه شنبه شب و جمعه شب به وقت ما- بخش مربوط به اجازه امنيتي وب سايت سفارت آمريكا به روز ميشه. هر بار هم 5-6 شماره پرونده مربوط به كساني كه گرين كارت رو از طريق اقوامشون دريافت ميكنند به ليست اضافه ميشه اما در هفته فقط يك يا دو شماره پرونده مربوط به برندگان لاتاري و اون هم فقط ايرانيها به شماره هاي قبلي اضافه ميشه. از روز اول هم در فرمهايي كه بهم رسيد نوشته بودند: تمام برندگان ايراني و برخي از برندگان ترك بايد انگشت نگاري شده و در صورت صدور اجازه امنيتي امكان دريافت گرين كارت را خواهند يافت
واقعا با چه زبوني بايد از دولت بخاطر اينكه چنين وجهه موجه و زيبايي از ما در دنيا ترسيم كرده تشكر كنيم؟
---
همه سه شنبه ها و جمعه ها با دلهره سايت رو باز ميكنم و با نااميدي ميبندم. به دلداري احتياج ندارم. اينكه بالاخره درست ميشه- صبر كن- هنوز تا سپتامبر وقت زياده. خسته ام و بي حوصله. از هيچ چيز به اندازه بلاتكيفي بدم نمياد. اعصابم به طرز ناجوري داره دچار فرسايش ميشه
-------
پ.ن: ديشب با بچه هايي كه از زمان دبستان با هم دوست هستيم دوره داشتيم. من- شقايق- شراره- شروين و پيمان و بچه هاشون يعني: ستاره- تارا و سپنتا. عاليجناب ژوبين خان تشريف نياورده بودن: مامانشون مهمون داشتن! آي از بچه ننه ها بدم مياد!!! جاي استلا- يحيي- شهريار و نادر خالي بود كه البته همه شون الان آمريكا هستن. به قول پيمان ظاهرا روش نو كلا به اون طرف مرزها منتقل شده. از اكيپمون تعداد كمي در تهران باقي مونده
---

Apr 4, 2007

آزادي ملوانها


باز ما خنگولا رفتيم سر كار و حرفاي اينا رو جدي گرفتيم در حاليكه درست به همون روشي كه جنگ با عراف تموم شد يا گروگانهاي آمريكايي آزاد شدن ملوانها هم آزاد شدن و موسيو هاله به قول خودش: به مناسبت ايام ولادت پيامبر بزرگ اسلام و با تبريك ميلاد اين هديه بي‌نظير خداوند به همه و همچنين به مناسبت ايام عروج حضرت مسيح(ع) و عيد "پسح" اعلام مي‌كنم كه ملت كريم ايران و نظام جمهوري اسلامي در عين اقتدار و داشتن حق قانوني براي محاكمه اين نظاميان با تاسي به پيامبر عظيم شان اين ‪ ۱۵نفر را مورد عفو قرار داده و آزادي آنان را به مردم انگليس! هديه مي‌نمايد
---
راستي ديدين چطوري بچه ام نيشش وا شده موقع خداحافظي با خانمه؟
معلومه صد سال مرد ايرونيه ها! تپل و بور و سفيد ديده و هول كرده! از همه مسخره تر اين بود كه نوشتن: نظاميان انگليسي كه بسيار خوشحال بودند و كت و شلوارهاي يك شكل به تن داشتند از اقدام آقاي احمدي نژاد در آزادي خود نيز تشكر كردند! انگار قرار بود ناراحت باشن يا جاي كت و شلوار عبا و... تنشون كنن! استغفرا... دهن آدمو باز ميكنن هي
---
بهرحال بنده كه بسيار خوشحالم. هم چون 15 تا بدبخت از شر اينا خلاص شدن و هم شايد اين سرآغازي باشه واسه جواب اف. بي. آي چك وامونده من! آمين
------
آيدا جان مرسي! انگار بالاخره درست شد
---

Apr 3, 2007

خواب


به طور عادي از اون آدما هستم كه هرگز هفت ساعت خواب شبانه براشون كافي نيست. ايده آلم ده ساعت خوابه و اگه راحتم بذارن ميتونم خيلي بيشتر هم بخوابم و تحت هيچ شرايطي حاضر نبودم و نيستم كه خوابم رو از دست بدهم مثلا از خوابم بزنم كه با اتوبوس جايي برم فقط چون ارزون تر ميشه. هميشه حاضر بودم و هستم كه با آژانس برم اما بيشتر بخوابم! در مجموع: خواب برام از خيلي چيزها- حتي پول- مهم تره. فقط سه دوره در زندگيم دچار مشكل كم خوابي شدم: ماه هايي كه بين جراحي اول تا چهارمم بستري بودم و درد مانع از خوب خوابيدنم ميشد- دو سه روزي كه در تركيه منتظر نوبت مصاحبه گرين كارتم بودم و فكر ميكردم تو مصاحبه رد ميشم و الان كه دارم دق ميكنم نكنه موسيو هاله با كارها و حرفهاش باعث بشه من كارم درست نشه! حداكثر در شبانه روز 5-6 ساعت ميخوابم و از اون بدتر: اصلا خوابم هم نمياد! براي آدمي با ساختار خواب آلود من اين اصلا كافي نيست و راستش بيشتر متعجب و نگرانم كه چرا خوابم نمياد!!!؟
---