Dec 22, 2005

باران

من نه برف رو دوست دارم و نه بارون رو. نه پائيز و نه زمستون رو. از هواي ابري و گرفته و سرد بدم مي آيد. من حقا متولد مردادم. عاشق گرما و نورم و وقتي مثل الان هوا سرد و گرفته و باروني است (و سرما هم خوردم!) افسردگي مي گيرم...
اي خدا نور و گرما مي خواهم


باز باران،با ترانه،با گهر هاي فراوان مي خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنهاايستاده در گذرها،رودها راه اوفتاده
شاد و خرميک دو سه گنجشک پُرگو،باز هر دم مي پرند، اين سو و آن سو
مي خورد بر شيشه و درمشت و سيلي،آسمان امروز ديگرنيست نيلي
يادم آرد روز باران:گردش يک روز ديرين؛خوب و شيرين توي جنگل هاي گيلان
کودکي ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک
از پرنده،از خزنده،از چرنده،بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبي، چو دريا يک دو ابر، اينجا و آنجاچون دل من،روز روشن
بوي جنگل، تازه و ترهمچو مِي مستي دهنده
بر درختان مي زدي پر،هر کجا زيبا پرنده
برکه ها آرام و آبي؛برگ و گل هر جا نمايان،چتر نيلوفر درخشان؛آفتابي
سنگ ها از آب جسته،از خزه پوشيده تن را؛بس وزغ آنجا نشسته، دم به دم در شور و غوغا
رودخانه،با دو صد زيبا ترانه؛زير پاهاي درختان چرخ مي زد، چرخ ميزد، همچو مستان
چشمه ها چون شيشه هاي آفتابي،نرم و خوش در جوش و لرزه
توي آنها سنگ ريزه،سرخ و سبز و زرد و آبي
با دو پاي کودکانه مي دويدم همچو آهو،مي پريدم از لب جو،دور ميگشتم ز خانه
مي پراندم سنگريزه تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله مي شکستم کرده خاله
مي کشانيدم به پايين،شاخه هاي بيد مشکي دست من مي گشت رنگين،از تمشک سرخ و مشکي
مي شنديم از پرنده،داستانهاي نهاني،از لب باد وزنده،رازهاي زندگاني
هر چه مي ديدم در آنجابود دلکش، بود زيبا؛شاد بودم
مي سرودم"روز، اي روز دلارا!داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا؛ورنه بودي زشت و بيجان
اين درختان،با همه سبزي و خوبي گو چه مي بودند جز پاهاي چوبي گر نبودي مهر رخشان؟
روز، اي روز دلارا!گر دلارايي ست، از خورشيد باشد
اي درخت سبز و زيبا!هر چه زيبايي ست از خورشيد باشد
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چيره
آسمان گرديد تيره،بسته شد رخساره ي خورشيد رخشان ريخت باران، ريخت باران
جنگل از باد گريزان چرخ ها مي زد چو دريا دانه ها ي گرد باران پهن ميگشتند هر جا
برق چون شمشير بران پاره مي کرد ابرها راتندر ديوانه غران مشت مي زد ابر ها را
روي برکه مرغ آبي،از ميانه، از کرانه،با شتابي چرخ ميزد بي شماره
گيسوي سيمين مه راشانه ميزد دست بارانباد ها، با فوت، خوانا مينمودندش پريشان
سبزه در زير درختانرفته رفته گشت دريا توي اين درياي جوشان جنگل وارونه پيدا
بس دلارا بود جنگل،به، چه زيبا بود جنگل!بس فسانه، بس ترانه،بس ترانه، بس فسانه
بس گوارا بود باران به، چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني، پند هاي آسماني
بشنو از من، کودک من پيش چشم مرد فردا
زندگاني - خواه تيره، خواه روشن -هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا