Feb 20, 2006

حلال زاده به دائيش نمي ره

خوابيدي بدون لالايي و قصه
بگير آسوده بخواب بي درد و غصه
ديگه كابوس زمستون نمي بيني
توي خواب گلهاي حسرت نمي چيني
ديگه خورشيد چهرتو نمي سوزونه
جاي سيلي يا يه باد روش نمي مونه
ديگه بيدار نمي شي با نگروني
يا با ترديد كه بري يا كه بموني
رفتي و آدمكا رو جا گذاشتي
قانون جنگل رو زير پا گذاشتي
اينجا قهرن سينه ها با مهربوني
تو تو جنگل نمي تونستي بموني
دلتو بردي با خود به جاي ديگه
اونجا كه خدا برات لالايي ميگه
ميدونم ميبينمت يه روز دوباره
توي دنيايي كه آدمك نداره

لطفا باز غر نزنيد كه چرا غمگين مي نويسي يا راجع به مرگ يا... آره اينجا سايت رسمي بهشت زهراست!!! بابا دلم گرفته توقع داريد متن آهنگ لب كارون رو بنويسم؟! تازه خدا رو شكر كنين كه نمي گم چرا هوا سرده! اين يكي رو يادم رفته
سال 57 بود. چند روزي (كمتر از 40 روز) از انقلاب مي گذشت و من چهارم دبستان بودم. دائی ام بعد از سالها از آمريكا اومده بود و تصميم داشت بمونه چراشو نمي دونم! 26 اسفند 57 خودشو از طبقه نمی دونم چندم ساختمونهاي مخابرات در سيدخندان (محل كارش) پرت كرد پائين و ... هيچ وقت نفهميدم چرا. اون موقع كه بچه بودم و بهم نگفتن. بعد نوجوان بودم و مي ترسيدن برام بد آموزي داشته باشه و منم همون كارو بكنم! پس بازم كسي دليلشو نگفت. بعدم شامل مرور زمان شد و ديگه كسي حرفشو نزد. موقع مرگ هم سن الان من بود (قابل توجه کسانی که احیانا نگران من هستند: نه من پررو تر از اونم كه از اين كارا بكنم! زندگی به این راحتی نمی تونه منو از پا در بیاره...) از همون اولين باري كه اين آهنگ رو شنيدم ياد اون افتادم. الان نه سالگرد مرگشه نه هيچي. اما باز يادش افتادم. اين آهنگ رو به يادش نوشتم. گرچه شايد تعبيرم غلط باشه چون نه تونستم خوب بشناسمش نه هيچ وقت دليل خودكشي شو فهميدم