Oct 28, 2007

طنز از ابراهيم نبوي

فکر می کنید وقتی احمدی نژاد جلوی دوربین هایی که برای پانصد میلیون بیننده تصویر پخش می ‏کرد، اعلام کرد که «ایران آزادی ترین کشور جهان است» منظورش چه چیزی بود؟ و اصولا ‏چطور به ذهنش رسید که چنین گلواژه ای را از خویش صادر کند؟
در همین راستای گلواژه، دو ‏روز قبل، شش کتابفروشی، شامل نشر ثالث و چشمه و چند ناشر دیگر که « کافه کتاب» داشتند، ‏توقیف شدند. فرض کنید که یکی از دانشجویان کلمبیایی که به دعوت احمدی نژاد قرار است به ‏ایران بیاید، این خبر را بشنود.‏
کلمبیایی می پرسد: کتابفروشی توقیف شده؟ ‏کتابفروش: نه، کافه کتاب توقیف شده، ولی بعدا برای تنبیه بیشتر یک ماه بعد از بستن کافه کتاب، ‏کتابفروشی هم توقیف شد.‏
کلمبیایی: در کافه کتاب چکار می کردند که توقیف شان کردند؟کتابفروش: قهوه می خوردند و کتاب می خواندند و با هم حرف می زدند.‏
کلمبیایی: مگر در ایران نوشیدن قهوه و چای ممنوع است؟‏کتابفروش: نه، ما صدها کافه تریا و قهوه خانه در ایران داریم.‏
کلمبیایی: آهان، فهمیدم، پس کتابفروشی ممنوع است؟کتابفروش: نه، ما در همین تهران صدها کتابفروشی داریم که دارند کار می کنند؟
کلمبیایی: آهان، پس در کشور شما حرف زدن ممنوع است؟کتابفروش: نه، در کشور ما همه در حال حرف زدن هستند، ممنوع نیست.‏
کلمبیایی: چقدر من احمق هستم، حالا فهمیدم، حتما در کشور شما خوردن قهوه در هنگام خواندن ‏کتاب ممنوع است؟کتابفروش: نه، آن هم ممنوع نیست، خیلی ها وقتی به کافه تریا می روند، کتاب هم می خوانند.‏
کلمبیایی: این را دیگر ندیده بودم، حتما در کشور شما حرف زدن در هنگام قهوه خوردن ممنوع ‏است؟کتابفروش: نه، اتفاقا در کشور ما معمولا آدمها وقتی قهوه می خورند که می خواهند با هم حرف ‏بزنند.‏
کلمبیایی: خب، پس در کشور شما موقع کتاب خواندن نباید حرف زد، مثل خیلی کتابخانه های دنیا، ‏ولی در جاهای دیگر اگر حرف بزنید، به شما می گویند ساکت باشید، کتابخانه را توقیف نمی کنند.‏کتابفروش( در حال عجز): نه، اصولا کسی که به کتابفروشی می آید کتاب نمی خواند، معمولا ‏حرف می زند.‏
کلمبیایی: پس چی ممنوع است؟کتابفروش: ببین، در کشور ما اگر بعضی از آدمها در بعضی کتابفروشی ها بنشینند، در آنجا قهوه ‏بخورند و بعضی حرف ها را بزنند، کافه کتاب را توقیف می کنند.‏
کلمبیایی: این کافه کتاب ها را چه کسی درست کرده است؟کتابفروش: چند کتابفروش درست کردند، ولی وقتی می خواستند درست کنند، وزیر فرهنگ آن ‏زمان هم از آنها حمایت کرد.‏
کلمبیایی: خب، پس چرا همان وزیر فرهنگ وقتی کافه کتاب ها را توقیف کردند جلوی آنها را ‏نگرفت؟کتابفروش: چون وزیر فرهنگ آن زمان ما الآن در لندن است و خودش هم ممنوع است.‏
کلمبیایی: چرا؟ حتما دزدی کرده بود؟کتابفروش: بر عکس، اتفاقا بخاطر اینکه رمان نویس شده بود.‏
کلمبیایی: خوب، چرا روزنامه نگاران در مورد کسانی که کافه کتاب ها را توقیف کرده چیزی ‏نمی نویسند؟کتابفروش: اتفاقا کسی که کافه کتاب ها را توقیف کرده، وزیر فرهنگ است که قبلا روزنامه ‏نویس بود. ‏
کلمبیایی: پس اگر شما کافه ها را تعطیل کنید، می توانید کتابفروشی تان را داشته باشید؟کتابفروش: نه، چون ما آنها را هم تعطیل کردیم، ولی باز هم کتابفروشی ما را توقیف کردند.
‏پس از این توضیحات بود که جوان دانشجوی کلمبیایی دچار حالت عجیبی شد، سرش گیج رفت و ‏بیهوش شد. وی پس از دو روز به هوش آمد و از ادامه تحقیق در ایران منصرف شد و به آمریکا ‏برگشت.‏

0 comments: