Mar 28, 2010

در پي اعلام رضايت اولياي دم مقتول قاتل يک دختر ناشنوا به زندگي بازگشت

والدين دختر کر و لالي که قرباني خيانت پسر مورد علاقه اش شده بود از قصاص پسر جوان گذشت کردند.

به گزارش خبرنگار ما اين دختر ناشنوا که ريحان نام داشت بعد از آشنايي با پسري جوان تصميم به ازدواج با او گرفت اما نمي دانست عشق اين پسر ايلياتي در يکي از کوچ هاي ييلاقي اش گم مي شود و رنگ خون به خود خواهد گرفت.

جسد ريحان سال 83 در مرغزاري در اقليد استان فارس پيدا شد. پدر و مادر ريحان پيش از کشف جنازه ناپديد شدن دخترشان را به پليس خبر داده بودند. آنها مي دانستند ريحان به طور کامل به منطقه آشنايي دارد و امکان اينکه گم شود وجود ندارد بنابراين اتفاقي برايش افتاده است. زماني که جسد ريحان پيدا شد آنها در پزشکي قانوني حاضر شدند و او را شناسايي کردند. بررسي هاي اوليه حکايت از آن داشت که ريحان به دليل خفگي و خونريزي داخلي جان باخته است. اين نوع مرگ قطعاً به خاطر يک حادثه اتفاق نمي افتاد و دخترک به قتل رسيده بود.

يافته هاي پليس از زندگي شخصي ريحان راز رابطه عاشقانه او را فاش کرد. پليس متوجه شد اين دختر از مدتي قبل با يکي از پسران ايلياتي که از اقوامش بود رابطه داشت و آنها به همديگر به شدت علاقه مند بودند.

به هم خوردن رابطه عاشقانه مي توانست انگيزه يي براي قتل باشد بنابراين ماموران پسر جوان را بازداشت کردند. وي ابتدا براي پذيرش اتهام قتل به شدت مقاومت کرد، اما بعد از مدت زماني که چشمش به جسد بي جان ريحان افتاد جنايت را پذيرفت. وي گفت؛ من و ريحان عاشق همديگر شده بوديم. ابتدا من بودم که به ريحان ابراز علاقه کردم. ما ايلياتي بوديم و مرتب کوچ مي کرديم. با اين حال من به سراغ ريحان مي رفتم و همديگر را مي ديديم. ما با هم در باغ ها و سبزه زارها قدم مي زديم و صحبت مي کرديم. البته چون ريحان ناشنوا بود و نمي توانست حرف هم بزند من حرف زدن با ايما و اشاره را ياد گرفتم. او دختري مهربان بود که با حرکات دستانش خيلي خوب مي توانست علاقه اش را به من نشان دهد. تصميم گرفته بوديم، با هم ازدواج کنيم و ريحان هم عاشق من شده بود. اين ماجرا ادامه داشت تا اينکه من در کوچ هاي ييلاق و قشلاقي با دختري ديگر آشنا شدم و تصميم گرفتم ريحان را ترک و با او ازدواج کنم. پسر جوان ادامه داد؛ ريحان حاضر نبود نظر من را قبول کند. هر جا با آن دختر مي رفتم مرا تعقيب مي کرد و از من مي خواست آن دختر را ترک کنم. من از اينکه ريحان لال بود خيلي ناراحت بودم و علاقه ام به آن دختر هم باعث شده بود هر چه بيشتر به دوري کردن از ريحان مصمم شوم. دعواهايش با من کلافه ام کرده بود بالاخره تصميم گرفتم او را بکشم. يک روز که به مرغزار آمده بود تا همديگر را ببينيم او را خفه کردم و جسدش را همانجا انداختم.

پس از اعترافات اين متهم پرونده با توجه به درخواست اولياي دم مقتول بعد از تکميل به دادگاه فرستاده و مرد جوان به قصاص محکوم شد. در حالي که به نظر مي رسيد به زودي اين حکم اجرا شود والدين ريحان اعلام کردند از خون دخترشان گذشت مي کنند. پسر جوان با اعلام رضايت اولياي دم از سوي قضات شعبه 5 دادگاه کيفري استان فارس به شش سال حبس به لحاظ جنبه عمومي جرم محکوم شد.

1 comments:

The Knight of Darkness said...

"همديگر را مي ديديم. ما با هم در باغ ها و سبزه زارها قدم مي زديم و صحبت مي کرديم. البته چون ريحان ناشنوا بود و نمي توانست حرف هم بزند من حرف زدن با ايما و اشاره را ياد گرفتم. او دختري مهربان بود که با حرکات دستانش خيلي خوب مي توانست علاقه اش را به من نشان دهد."

انصافا این یه تیکه اش دل من رو به آتیش کشید، دلم برای دختره بد سوخت وقتی تصور میکنم با هر حرکت دستی که یاد میداد و اون یادمیگرفت سرش رو تکون میداد و یه لبخند هم میزد، بیچاره پسره که اون لبخندا ممکنه تو شش سال زندان هر شب کابوسش بشه شایدم یه عمر