شهريار کوچولو روباه را اهلی کرد اما بالاخره لحظهی جدايیشان نزديک شد. روباه گفت: آخ! نمیتوانم جلو اشکم را بگيرم. شهريار کوچولو گفت: تقصير خودت است خودت خواستی اهليت کنم. روباه گفت: همين طور است. شهريار کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازير میشود! روباه گفت: همين طور است. شهریار کوچولو گفت: پس اين ماجرا فايدهای به حال تو نداشته. روباه گفت: چرا، به خاطرِ رنگ گندم. وقتی گندم زار را می بینم به یاد موهای تو می افتم. شهریار کوچولو گفت: پس خدانگهدار! روباه گفت: -خدانگهدار اما رازی را می خواهم به تو بگویم: ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پایش صرف کردهای و تو مسئول گل خود هستی...از کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری
قبول دارم که همه ما مسئول آن چیزهایی هستیم که اهلی شان کرده ایم اما روباه از اول میدانست که شهریار کوچولو خود اهلی شده ی گلی است و روزی او را ترک خواهد کرد. گلی شاید بد- تلخ یا نامنصف. اما شهریار کوچولو عمری را به پای او صرف کرده بود و دوستش داشت. پس روباه پذیرفت که شهریار کوچولو باید برود. چرا که توقع باقی ماندن از او را نداشت. چرا که عشق با توقع همخوان نیست. روباه خود را از بین نبرد. شهریار کوچولو را هم از بین نبرد. گل را هم به دلیل این که شهریار را از او گرفته و یا چون شهریار کوچولو را اذیت می کرد نابود نکرد. او اعتقاد نداشت که شهریار کوچولو دروغ میگوید و باور هم نداشت که شهریار کوچولو قصد آزار او را داشته است. روباه سعی نکرد از شهریار کوچولو انتقام بگیرد یا او را ادب کند تا مبادا در آینده موجود دیگری را اهلی کند و ترکش کند چرا که روباه واقعا عاشق بود. رومن رولان میگوید: در دوست داشتن بدی های معشوق ایثار بیشتری هست. در دوست داشتن خوبی های او ما دیگر کار مهمی انجام نداده ایم. شهریار کوچولو گل را با همه خارهایش دوست داشت و به سویش برگشت و روباه که از روز نخست می دانست دل شهریار جای دیگری است گریه کرد اما پذیرفت
این نتیجه گیری از کتاب شازده کوچولو همیشه برایم مهم ترین و زیباترین بوده و هست