Mar 2, 2006

سال داره تموم مي شه

چند روز دیگه عید میشه. همیشه نزدیک عید حال و هوای خوبی دارم البته نزدیکیاش- یعنی سه- چهار روز مونده. سالهای قبل تا همون سه- چهار روز مونده هیچ فرقی به حالم نمی کرد و تموم سال برام مثل هم بود.(غیر از دوره مدرسه که از بهمن منتظر تعطیلی عید بودم!) اما پارسال و امسال از اواخر بهمن دلم می گیره. ظاهراْ از عوارض بالا رفتن سن است
لحظه سال تحویل همیشه اشک تو چشام جمع میشه اما اشک دلهره و هیجانی که دلیلشو نمیدونم . سالهاست که لحظه سال تحویل (هر ساعتی که باشه) حتماْ بیدارم و هیجان زده و شاد. فقط یک سال (یکبار در تمام عمرم) لحظه سال تحویل دلم گرفته بود و ناراحت بودم. نوروز ۱۳۶۹- یادمه که سال تحویل نصف شب و یا دم صبح بود و تنها خواهرم از ۷ آبان سال قبلش (۱۳۶۸) خیلی ناگهانی و سخت بیمار شده بود به طوری که دو سه ماه بعدش برای معالجه از ایران رفت. همه خانواده خوابیده بودن جز من. نصف شب لباس پوشیدم و اومدم طبقه پائین و توی تنهایی بدون این که چراغ رو روشن کنم نشستم جلوی تلویزیون و سخت ترین سال تحویل عمرم رو تجربه کردم. سال تحویلی که هیچ وقت از یادم نرفت و با این که بعدش خوشبختانه خواهرم مهر ماه همون سال از آمریکا برگشت و کاملاْ هم معالجه شده بود ولی هرگز فراموشش نکردم. نمی دونم چرا الان یاد این موضوع افتادم. گفتم که دو ساله نزدیک عید حالم گرفته است. احتمالاْ به همون دلیل شناسنامه ای که گفتم