آنتوان چخوف یه داستان کوتاه داره به نام شرط بندی. داستان وکیل جوانی که در ۲۵ سالگی با یک بانکدار بحث می کنه که اعدام بهتره یا حبس ابد. بانکدار معتقده که اعدام انسانی تره چون شخص را ناگهان می کشه و نه کم کم. اما وکیل اعتقاد داره که زنده بودن به هر شکلش بهتر از نبودنه. اونا سر دو میلیون روبل شرط می بندن که وکیل ۱۵ سال در اتاقکی در باغ خانه بانکدار زندانی باشه و ضمن برخورداری از کتاب و ساز و شراب از دیدن آدمها محروم باشه و اگه حتی ۵ دقیقه زودتر فرار کنه شرط رو می بازه. کاری به پایان داستان ندارم اما خواستم بگم من در چنین شرایطی در صورت دسترسی به کامپیوتر (اینترنت هم نداشت مهم نیست- مهم بازی های کامپیوتری هستن!!!)- غذا- برخورداری از فناوری های روز (حوصله ندارم تو زندون با دست لباس بشورم!)- موسیقی- کانال های فراوان تلویزیونی- کتاب (همون سند کتابخانه ملی ایران!) و تعهد این که اگه حالم بد شد دکتر و دارو برام وجود خواهد داشت این شرط رو قبول می کنم (البته دو میلیون روبل به دردم نمی خوره چون دیگه روبل ارزشی نداره!)- چون از تنهایی بدم نمیاد. شماها چطور؟ (با در نظر گرفتن اینکه زندان داوطلبانه و بدون ارتکاب جرم سخت تر هم هست)ضمنا جهت اطلاعتون یکی دو شب پیش رفته بودم فیلم چهارشنبه سوری. اولا جز بازی هدیه تهرانی خدا وکیلی چیز خاصی برای دیدن نداره. دوما با دوستی رفته بودم که سر همه فیلم ها از فمینیست بازی من شاکی میشه و چون فیلم این بار (البته اولش و ظاهرا) در مورد یک زن بد و خل و چل و... است- اون به تلافی دفعات قبل که به قول اون جو منو می گیره- جو گیر شد و از حقوق پایمال شده مردان داد سخن داد! البته این فیلم هم برای فروش آخرش حق رو به زن داد و دوست من کلی شرمنده اخلاق بد هم جنس هاش شد! گفتم این مطلب رو بنویسم تا شماها بی خود فیلم رو نبینید و پول سینما رو صرفه جویی کنید