نوشتم که مانی لطف کرده و یک متن برای همه مون فرستاده اما چون من یک کوچولو تنبلم! تا امروز طول کشید که دوباره تایپش کردم! امیدوارم خوشتون بیاد من كه موقع تايپ كرد و خوندنش اشک توی چشمام جمع شد. واقعا متاسفم كه اين آئين زيبا به اين وحشي بازي و سر و صدا تبديل شده
اکثریت ایرانیان و جهانیان دوستدار تاریخ و فرهنگ والای ایران زمین شاهنامه فردوسی را خوانده اند و این نکته را تائید می کنند که این فرهنگ غنی از افسانه های حماسی ایرانی که در شاهنامه فردوسی به نظم آمده تاثیرات بسیار پذیرفته است و چراست كه فردوسي مي فرمايد
بسي رنج بردم در اين سال سي عجم زنده كردم بدين پارسي
ريشه جشن چهارشنبه سوري را هم مي بايست در لابه لاي صفحات اين كتاب ارزشمند جست آئيني كه بعضي با تنگ نظري خود آن را مورد بي مهري قرار دادند ولي بكوشيم تا اين فرهنگ و اين كتاب را همچون گوهري ارزشمند در صدف افكار خويش بپرورانيم و حافظ اين ميراث بزرگ بشري باشيم تا دستخوش فراموشي نگردد و براي آيندگان باقي بماند. در شاهنامه فردوسي قصه (حدودا به هزار سال پيش از ميلاد مسيح مي رسد) از آنجا آغاز مي شود كه : كيكاووس كه شاه عادلي بود و در زمان او آريائيان (ايرانيان) در قدرت و عزت زندگي مي كردند- پسري داشت به نام سياوش... در آن زمان رسم چنين بود كه پسران وقتي به سن پانزده سالگي مي رسيدند تحت آموزش استادان تيراندازي- اسب سواري و فنون جنگ آوري را مي آموختند و اين آموزشها با سفرهاي متعدد همراه بود. سياوش نيز در سن 21 سالگي با كسب مهارت هاي لازم و اندامي ستبر و رشيد از سفر طولاني آموزشي خود بر مي گردد و بوسه بر دستان پدر مي زند ولي سودابه همسر جوان كيكاووس به او دل مي بازد و صد البته در اين عشق ناكام مي ماند و سياوش به او مي گويد كه عشق را با خيانت به پدر آلوده به ننگ نخواهد كرد. سودابه در پي انتقام از او تهمت نارواي خيال تجاوز به زن پدر را به سياوش مي زند و كيكاووس ديوانه وار نعره مي زند كه در واپسين دقايق سه شنبه آخر سال سياوش را اعدام كنند. سياوش براي اثبات پاكدامني خود از پدر مي خواهد كه به جاي اعدام وي او را در آتش بيفكند تا اگر به سلامت از آتش بيرون آمد كيكاووس بداند كه او مهر پدر را با هيچ عشق ناپاكي طاق نمي زند.
در شب چهارشنبه آخر سال و در ميان اشك و گريه دوستداران سياوش آتش بزرگي گرد مي آيد و سياوش با جامه اي سپيد در سياهي شب به آرامي درون آن مي رود و به سلامت بيرون مي آيد. سودابه شرمگين به گناه خود اعتراف مي كند و به خواست سياوش بخشوده مي شود اما سياوش كه مي داند از كينه و عشق سوزان وي در امان نخواهد بود بارها عزم سفر مي كند اما پدر مانع مي شود. ديري نمي گذرد كه افراسياب روئين تن به جنگ ايرانيان مي آيد و كسي از افسران سپاه جرات روبرو شدن با او را ندارد. سياوش از پدر رخصت مي خواهد و كيكاووس كه رستم دستان را (كه در جبهه ي ديگري مشغول نبرد است) در كنار خود ندارد به ناچار مي پذيرد و سياوش فدايي به سپاهياني اندك راهي نبردي نابرابر مي شود و به سپاه دشمن مي زند و قراولان افراسياب را نابود ميكند و خبر با پيك پيروزي به كيكاووس مي رسد اما پس از چند روز افراسياب دستش را به خون سياوش آلوده ميكند و اين خبر در سراسر ايران مي پيچد تا به گوش رستم مي رسد. رستم به خروش مي آيد و با گروه كوچكي از سپاهيانش به سرعت روانه جنگ با افراسياب مي گردد و پس از نبردي سخت و تن به تن تير زهرآلوده دوسري را كه سيمرغ به او داده بود از چله كمان رها كرده و به چشمان افراسياب (تنها نقطه اي از بدن او كه روئين تن نبود) مي نشاند و او را هلاك مي گرداند و بدين ترتيب خون سياوش پايمال نمي گردد
آئين مهر و فرهنگ غني و قهرمان پرور ايراني به جاي سوگواري در غم مرگ سياوش شادي عبور وي از آتش را برمي گزيند تا هر سال به پاس پاكدامني سياوش و سياوشان ايران زمين و محبت بي دريغ خداوند به سياوشان پاكدامن جشني برپا كنند و زن و مرد ياد او را در دل زنده كنند و با پريدن از روي آتش خود را لايق سياوش بودن بدانند
با آرزوي مهر سياوش در دل هر آريايي