فکر می کنید بدترین اتفاقی که می تونه براتون بیفته چیه؟ منظورم اینه که سخت ترین شرایطی که ممکنه براتون پیش بیاد از نظر خودتون کدومه؟
بهترین اتفاق چطور؟
قبول دارم که تصور شادی یا غم- درد یا خوشحالی و... همیشه با اونچه که در نهایت تجربه می کنیم خیلی فرق داره. اینم قبول دارم که آدم با توجه به تجربه هاش می تونه در این مورد اظهار نظر کنه. مثلا اگه من بگم بدترین شرایط مرگ یک وابسته درجه یک دیگه ام ست یا بگم بدترین اتفاق برام اینه که عمل دیگه ای روی روده ام داشته باشم فقط به دلیل اینه که این دو تا رو تجربه کردم و ممکنه اتفاق سومی برام رخ بده که بعد از پیش اومدنش تازه بفهمم این دو تا پیشش هیچ بودن. همونطور كه اگه الان يك نفر به من بگه كه بدترين شرايط براش مثلا زنداني شدنه و يا بهترين اتفاق براش تولد بچه اش ست هرگز دركش نمي كنم چون اينا رو تجربه نكردم و فقط حداكثر مي تونم تصورشون كنم
در عین حال آدما طوری هستن که خوشی ها یا چیزی هایی که به نظرشون در مقطعی بهترینه بعد از مدتی (البته در مورد اکثر و نه همه مسائل) براشون یک نواخت و یا حتی جز بدترین ها میشه. نگاه کنین به این همه آدمی که ازدواج کردن و بعد از چند سال تا بهت می رسن میگن خر نشی ازدواج كني ها
با همه اينها من كه حداقل در مورد درد جسمي مي تونم ادعا كنم كه تجربه زياد داشتم (6 سال خونريزي روده و بعدش 5 تا جراحي و الانم كه 5 ساله درگير عوارض بعد از عمل هام هستم به من اين اجازه رو مي ده كه ادعا كنم حداقل در مورد درد جسماني يك كمي حاليم هست!) از صميم قلب معتقدم كه فشارهاي رواني و عصبي به مراتب سخت تر از دردهاي جسمي (حتي شديدترين هاشون) هستن. براي همين هم بدترين اتفاقي كه براي من مي تونه بيفته قرار گرفتن تو شرايط سخت عصبي و فشارهاي روحيه
بهترين اتفاق هم از نظر من (و براي من) داشتن رفاه ماديه در حدي كه مجبور نباشم كار كنم! نخنديد به خدا از كار كردن بيزارم اما چون بي نهايت به استقلال خودم اهميت مي دهم دارم كار مي كنم و به تمام كساني كه معتقدن اگه كار نكنن حوصله شون سر ميره قول مي دم كه اگه من در حد معقول (نميگم خيلي زياد) پول داشته باشم و كار نكنم طوري با كلاس و تفريح و كتاب و... (خواب فراوان فراموش نشه!) وقتم را پر مي كنم كه نگو و نپرس
بهترین اتفاق چطور؟
قبول دارم که تصور شادی یا غم- درد یا خوشحالی و... همیشه با اونچه که در نهایت تجربه می کنیم خیلی فرق داره. اینم قبول دارم که آدم با توجه به تجربه هاش می تونه در این مورد اظهار نظر کنه. مثلا اگه من بگم بدترین شرایط مرگ یک وابسته درجه یک دیگه ام ست یا بگم بدترین اتفاق برام اینه که عمل دیگه ای روی روده ام داشته باشم فقط به دلیل اینه که این دو تا رو تجربه کردم و ممکنه اتفاق سومی برام رخ بده که بعد از پیش اومدنش تازه بفهمم این دو تا پیشش هیچ بودن. همونطور كه اگه الان يك نفر به من بگه كه بدترين شرايط براش مثلا زنداني شدنه و يا بهترين اتفاق براش تولد بچه اش ست هرگز دركش نمي كنم چون اينا رو تجربه نكردم و فقط حداكثر مي تونم تصورشون كنم
در عین حال آدما طوری هستن که خوشی ها یا چیزی هایی که به نظرشون در مقطعی بهترینه بعد از مدتی (البته در مورد اکثر و نه همه مسائل) براشون یک نواخت و یا حتی جز بدترین ها میشه. نگاه کنین به این همه آدمی که ازدواج کردن و بعد از چند سال تا بهت می رسن میگن خر نشی ازدواج كني ها
با همه اينها من كه حداقل در مورد درد جسمي مي تونم ادعا كنم كه تجربه زياد داشتم (6 سال خونريزي روده و بعدش 5 تا جراحي و الانم كه 5 ساله درگير عوارض بعد از عمل هام هستم به من اين اجازه رو مي ده كه ادعا كنم حداقل در مورد درد جسماني يك كمي حاليم هست!) از صميم قلب معتقدم كه فشارهاي رواني و عصبي به مراتب سخت تر از دردهاي جسمي (حتي شديدترين هاشون) هستن. براي همين هم بدترين اتفاقي كه براي من مي تونه بيفته قرار گرفتن تو شرايط سخت عصبي و فشارهاي روحيه
بهترين اتفاق هم از نظر من (و براي من) داشتن رفاه ماديه در حدي كه مجبور نباشم كار كنم! نخنديد به خدا از كار كردن بيزارم اما چون بي نهايت به استقلال خودم اهميت مي دهم دارم كار مي كنم و به تمام كساني كه معتقدن اگه كار نكنن حوصله شون سر ميره قول مي دم كه اگه من در حد معقول (نميگم خيلي زياد) پول داشته باشم و كار نكنم طوري با كلاس و تفريح و كتاب و... (خواب فراوان فراموش نشه!) وقتم را پر مي كنم كه نگو و نپرس
-------------------------------
پ. ن: یک سری دیگه از عیدی هام رسیدن! یک ماسک دیواری بزرگ (حدود ۵۰ سانتیمتر) چوبی آفریقایی که از غنا برام آوردن (مردم چه جاهایی می رن! مهناز هم سر همین ماسک دیروز تو کامنتش به مردم غنا احترام گذاشته بود! ) + یک گردنبند مارک نكست که از دوبی رسیده! دل همه تون آب شه