Apr 25, 2006

اميد

چند روز پیش نوشته بودم که توی دور و بریهای دور و نزدیکم کسانی هستن که مثل من کولیت اولسروز دارن و امیدوارم به سرنوشت من دچار نشن. اما مثل این که آرزوی بی فایده ای بود! وحید شوهر یکی از دوستانمه. مدت کوتاهیه که به کولیت اولسروز مبتلا شده اما شدت بیماریش از مال من هم بیشتره. ظاهراْ و متاسفانه مشکلات دیگه ای هم (که جامعه عزیز پزشکی قادر به تشخیصش نیست) داره. مرتب خون بالا میاره و تب می کنه (من این علامت ها رو نداشتم) از جمعه صبح بیمارستان خاتم الانبیاء (همون جا که من عمل کردم) بستری شده. عصر جمعه که رفتم عیادتش از همون لحظه ورود به اون بیمارستان کپک زده دلم گرفت. یاد تمام اون روزای مزخرف افتادم تا حدی که یک ربع تو حیاط وایسادم و بعدش یادم افتاد واسه چی اومدم! وحید حالش بدتر از اونی بود که انتظار داشتم. با دکترم صحبت کردم و قرار شد بیاد ببیندش. امروز دکترم دیدش و سریع منتقلش کرد آی سی یو. وحید فقط بیست و نه سالشه! به احتمال زیاد (یعنی اگه علائم حیاتیش یه کمی بهتر بشن) امشب به طور اورژانس عمل میشه. امیدوارم خوب بشه. هر چه زودتر