May 29, 2006

نخندين ها! اما پاك خل شديم رفت

نوشته بودم كه مهناز دختر منه (اگه طبق دستورات اسلام در نه سالگي شوهر مي كردم، الان دختر همسن مهناز داشتم!) و با توجه به اينكه من و اون هر دو يه جورايي خل هستيم، نشستيم و يك برنامه دقيق واسه تشيع جنازه هامون كشيديم! من وصيت كردم كه اگه قبل از مهناز مردم (خدا نكنه، انشاءا... اون اول مي ميره!) مهناز كه قطعاً از غم مرگ مادر نازنينش خل ميشه قبل از ورود اينجانب به درون قبر يهو با بلندگو شروع كنه و بخونه

حالم بده، حالم بده، عشقم رفته نيومده
نه زنگ زده، نه سر زده، نه كسي جاشو بلده

مي بينين كه هم كاملاً مناسبت داره و هم واسه بنيامين تبليغ ميشه، اما ازش پول نمي گيرم (چون خيلي علو طبع دارم!) و اگه مهناز قبل از من مرد - اما نداره كه ! حتماً همين طور ميشه!- من سر قبرش آهنگ سياوش قيمشي رو پخش كنم

خوابيدي بدون لالايي و قصه

اما بعد به اين فكر افتادم كه زديم و هر دو همزمان مرديم! پس اينا رو مينويسم كه شماها وصاياي ما دو بزرگوار رو اجرا كنيد! يادتون نره ها