May 1, 2006

اين مطلب عنواني ندارد

هليا، بدان كه من به سوي تو باز نخواهم گشت. تو بيدار مي نشيني تا انتظار، پشيماني بيافريند. شبهاي اندوهبار تو از من و تصوير پروانه ها خالي است. هليا من هرگز به منزلگه دوست داشتن به گدايي نخواهم رفت. نه هليا، تحمل تنهايي از گدايي دوست داشتن آسانتر است
هر آشنايي تازه، اندوهي تازه است... مگذاريد كه نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناك يك خداحافظي است. ما در روزگاري هستيم هليا، كه بسياري چيزها را مي توان ديد و باور نكرد و بسياري چيزها را نديده باور كرد. بخواب هليا دير است و دود ديدگانت را آزار ميدهد. ديگر نگاه هيچ كس بخار پنجره ات را پاك نخواهد كرد

نادر ابراهيمي: بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم