May 2, 2006

خودتون واسه اين مطلب اسم پيدا كنيد

قبل از شروع: امروز تولد باباست. لطفا همه کادوهاتون رو به دختر بزرگش که من باشم بدهید. پول نقد با کمال میل پذیرفته می شود!!! خودم با پولاتون براش کادو می خرم! نگران نباشین

بچه ها موجودات خنده داري هستن! چند هفته پيش كه گفتم با دوستهاي دوران دبستانم رفته بودم مهموني، تارا (دختر شروين) كه دو سال و نيمشه رو نشوندم رو پام و عكسش توي كيف پول و موبايلم رو بهش نشون دادم و گفتم: تارا، اين كيه؟ گفت: تارا. گفتم: چرا ميگي تارا؟ بگو من. گفت: نه تاراست! يادمه خداد سال پيش هم نگين، يكي از دختر عموهام (من 4 تا دختر عمو دارم. ندا که تو وبلاگ نظراتشو دیدین از همه شون بزرگتره- البته نه از من و خواهرم- و بعد دو تا خواهر دوقلوش هستن- نگین و نهال- که هنوز جوجه هستن- زیر بیست سال!ـ و آخری هم پانیذ که موشانه است و هنوز دبستان میره) كه بچگيهاش خيلي شبيه به بچگي هاي من بود، عكس بچگي ام رو ديد. ازش پرسيدم: نگين اين كيه؟ گفت: ‌نگين! اينكه منو با خودش اشتباه كرد عجيب نبود (آدم بزرگاش هم تو شباهت ما دو تا مونده بودن- تا جایی که خیلی از آشناها هنوزم که می خوان حال این دوتا دختر عموم رو از من بپرسن میگن دوقلوها چطورن؟ اون که شبیه تو بود چکار می کنه؟!! شباهت ما دو تا فقط ظاهری نبود- بچه مثل من بی صبر و طاقته. دیروز بهش گفتم که فردا قراره در موردت مطلب بنویسم تا شب پنجاه تا اس ام اس زد که بگو مطلبت چیه!!! ) اما مسئله اينه كه بچه ها انگار كلمه من رو بلد نيستن! از يك طرف بايد گفت خوبه آدم منيّت نداشته باشه، اما از طرف ديگه برمي گرده به اون بحث هميشگي من كه ميگم: دوست داشتن خود آغاز يك رابطه عشقي براي تمام عمرست. يعني اگر من برات وجود نداشته باشه (وارد عرفان نشيم لطفاً! از نظر مادي ميگم) مسخره ست كه بخواد ديگري برات معني پيدا كنه
من يه دوست دارم (از خواننده هاي همين وبلاگه، براي همين اسمش رو نميگم) كه تو زندگيش چيزي به نام من براش وجود نداره! تمام آدماي دنيا براش نسبت به خودش در اولويت هستن! فايده اي هم نداره بهش بگي: دخترجان خودت هم آدمي. چون فكر نكنم باور كنه! (ولي ظاهراً واقعاً آدمه، هم دست و پا داره و هم چشم و گوش!)‌ ديگه گند خوب بودن رو درآورده (جرات داري اعتراض كن تا اسمت رو بگم و همه بهت بخندن!!!) خودش پالتو نداره بپوشه يه آدم پولدار بهش ميگه اين كه تنته چه خوشگله ميگه: مال تو! دارم جدي ميگم. اينا رو ميگم كه بخونه تا شايد به خودش بياد. نه اينكه بخواد اداي آدماي بخشنده رو در بياره. نه، مسئله اينه كه اصلاً وجود خودش براش مهم نيست و اين خيلي بده. مثل تراكتور كار مي كنه اما در نهايت اگر هم چيزي گيرش بياد (از نظر مالي) ميده به اين و اون، حتي اگه محتاج نباشن. همش هم ميگه: خدا بزرگه. آي اين حرف منو حرص مي ده. من كاري به اعتقادات آدما ندارم و نمي گم هم خدا كوچيكه اما آدم بايد يه ذره، فقط يه ذره، به فكر خودشم باشم. جامعه درنده خوتر از اونيه كه ظاهرش نشون ميده، اگه خودت به فكر خودت نباشي، هيچ كس به فكرت نخواهد بود. (فكر كنم اين جمله مال رومن رولان باشه. يادم نيست! فرق اين دوست من با بچه ها اينه كه بچه ها توي دنياشون همه (هم سن هاشون) همين طورن و آدم بزرگا هم باهاشون همون رفتار رو دارن. اما اين دوستم توي دنياي واقعي ما آدم بزرگاست كه مسلماً اينطوري نيستن و از اين گونه بودن هم سوء استفاده مي كنن. لطفا بزرگ شو كوچولو! اينجا دنياي واقعي ما آدم بزرگاست