تا حالا شده از شدت اضطراب یا هیجان قلبتون بیاد تو دهنتون؟!! من الان چند روزه - يعني دقيقا از يازدهم ارديبهشت يا اول ماه مي - هی قلبم میاد تو دهنم و بر می گرده سرجاش! ظاهراْ هم فعلاْ مدتی این ماجرا ادامه خواهد داشت- رفت و برگشت قلبمو میگم! ماشاءا... با جمبوجت هم میره و میاد- امون نمی ده! سریع و بی وقفه. دست و دلم نه به کار (محل کارم و خونه- هر دو) می ره و نه خوابم می بره. شبها جون می دم تا بخوابم. اونم من که عالم و آدم می دونن چقدر خوابالو هستم و تا سرم رو میذاشتم رو بالشت خوابم می برد. نه حوصله کتاب خوندن دارم نه بازیهای کامپیوتری و نه حتی تلفنی حرف زدن (اینا میشن جمعاْ عشقای زندگیم! یعنی میشدن) حتی توجهم به سروناز هم کم شده. از امروز دوباره میرم کلاس زبان. حداقل فکر کنم وقتمو پر کنه و باعث شه چند ساعت در هفته دلم شور نزنه (به قول مرحوم آل احمد: تو دلم رخت می شورن! ) همش افکار پراکنده و نگرانی های مثبت و منفی (نخندین به خدا نگرانی مثبت هم داریم) توی ذهنمن. اگه دقت کرده باشین حتی توجهم به وبلاگم هم کم شده (این دیگه مثه کار خونه یا اداره نیست که اصولا دوستش نداشته باشم) امیدوارم زودتر آروم بشم