Jan 15, 2007

سفر نامه

خوب به سلامتي و ميمنت حوصله مند شدم! همچين دقيق واستون تعريف كنم كه خودتون كيف كنين! يكشنبه هفت ژانويه حدود ساعت پنج و نيم شب به وقت محلي به آنكارا رسيدم و همين جا بگم آنكارا در مقابل استانبول مثل قم در مقابل تهرانه! يه شهر در پيت و آشغالي و به درد نخور كه البته مثل استانبول مردمش بي سوادن و حتي ريسپشنيست هتل هم انگليسي بلد نيست! برخلاف اونچه كه شنيده بودم هوا خيلي هم سرد نبود يعني فرقي با تهران نداشت و در مدتي كه من اونجا بودم نه برف اومد و نه بارون – خدا رو شكر- دوشنبه صبح راه افتادم و آدرس دكتر به دست – چون از شدت خسيسي حاضر نشدم واسه كارام ليدر بگيرم- پرسون پرسون آدرس رو پيدا كردم و چون ترك ها ماشاا... خيلي عالي آدرس مي دن راهي رو كه ميشد در نيم ساعت رفت دو ساعته طي كردم! وقت قبلي هم نداشتم و راحت رفتم از منشي دكتر كه استثنائا انگليسي مي دونست نامه براي آزمايشگاه و راديولوژي كه خيلي نزديك بودن گرفتم و بعد از خرج كردن هفتاد دلار ناقابل واسه اين دو مورد بهم اطلاع دادن تا سه ساعت بعد كه جواب آزمايش حاضر بشه بيكارم و بنده و بابا جان شروع كرديم به مغازه متر كردن. جوابها رو گرفتم و رفتم پيش خانم دكتر خوشگلي كه دانشگاه يل آمريكا تحصيل كرده بود – خدا وكيلي هر چقدر مردهاي ترك شبيه راننده تريلي هاي ايران هستن زن هاشون خوش تيپ و خوش هيكل و شيك هستن- خانم دكتر هم از فرق سر تا نوك انگشت هاي پام رو معاينه كرد و در كمال تعجب به جراحي هام هم گير نداد و حتي سوال نكرد عقلم كمه يا نه – پس مجبور نشدم دروغ بگم!- و سريعا دو تا واكسن هم بهم زد و حدود ساعت چهار بعد از ظهر همون روز اول نتيجه در بسته پزشكي ام – البته در مقابل پرداخت 120 دلار ناقابل!- حاضر بود. بعدش هم براي اين كه بهم گير ندن رفتم عكاسي اي كه سفارت معرفي كرده بود هم عكس گرفتم و چون خيلي بد افتاده بودم ايروني بازيم گل كرد و حدس زدم سفارت با اون عكاسي قرارداد داره – چون مشخصات عكس با عكسي كه در ايران گرفته بودم فرق نداشت- پس عكسي كه در ايران گرفته بودم رو توي پاكت عكاسي ترك گذاشتم و بعدا تحويل دادم و قبول هم شد – در حالي كه در هيچ مورد عكس هايي كه پاكت عكاسي ترك رو ندارن قبول نمي كنن. حالا بگيم آمريكايي ها حقه باز نيستن!- اين از روز اول
سه شنبه و چهارشنبه به ولگردي الكي در شهري كه كوفت هم نداره گذشت. البته با توجه به اينكه ذات هم وطنان نازنينم رو مي شناسم با هيچ كس در مورد كارم حرف نزدم چون مي دونستم كاري نمي كنن جز اينكه روحيه رو تعضعيف كنن! تعجب آور اينه كه حتي دلهره نداشتم يعني واقعا در اون لحظات برام همه چي بي تفاوت بود. پنج شنبه هم تا قبل از خروج از هتل – وقت مصاحبه من هشت و نيم صبح بود و هتل حدود بيست دقيقه اي دورتر از سفارت بود- باز هم عين خيالم نبود اما بعدش حالم بد شد. اضطراب داشتم اونم از نوع خركي! با توجه به اينكه به هرحال سفارت آمريكا نظم و ترتيبش قطعا حرف نداره راس ساعت هشت و نيم وارد شدم و بعد از بازرسي مفصل بدني پاسپورت و پاكت در بسته پزشكي و عكس ها رو تحويل يه كارمند ايروني به نام بيژن دادم و براي مصاحبه انگليسي – به انتخاب خودم البته – شماره دريافت كردم. بعد از سري دوم بازرسي بدني توي يه سالن يخ زده نشستم و حدودا هفت – هشت دقيقه بعد شماره ام رو صدا كردن. يه دختر خوشگل جوون – جاي شين خالي – اصل و ترجمه و كپي شناسنامه و مدرك تحصيلي و ساپورت مالي ام رو به همراه هشتصد دلار پول گرفت و گفت منتظر باشم تا كنسول شماره ام رو صدا كنه. درست ده دقيقه بعد گيشه مربوط به كنسول شماره ام رو اعلام كرد و كنسول خيلي مودبانه فقط پرسيد شما نوشتيد موسسه استاندارد شاغل هستين يعني همون جا كه وابسته به وزارت صنايع و معادنه و رئيسش معاونه وزيره؟! گفتم بله. گفت: دفتر تهرانش يا كرج؟!!! گفتم تهران. گفت قسم ميخورين كه فعاليت سياسي نداشتين؟! گفتم اي بابا محل كارم درسته كه دولتيه اما تحقيقاتي بود نه سياسي. گفت خوب حالا اول انگشت دست چپ و بعد دست راست رو بذار روي نور قرمز تا اثرش ثبت بشه و بعد آخرين بخش فرمي رو كه از اول فرستاده بودم و بايد امضا نكرده مي فرستادم داد امضا و تكميل كنم و بعد گفت قسم بخور كه مطالبي كه در فرم نوشتي راست هستن – چه اصراري دارن اينا براي قسم خوردن! انگار نميشه قسم دروغ خورد- و گفت از يك ماه ديگه به بعد به وب سايتي كه آدرسش رو بهت مي دم مراجعه كن هر وقت شماره پرونده ات رو ديدي معلومه اف . بي . آي چكت تموم شده و سريعا بيا آنكار كه نامه دربسته مربوط به كارتت رو بگيري. خداحافظ! بنده مات و مبهوت اومدم بيرون در حالي كه از لحظه ورودم به سفارت كمتر از سه ربع مي گذشت. باورتون نميشه به جاي خوشحالي فقط شديدا احساس خواب آلودگي مي كردم! اما به جاي رفتن به هتل و خوابيدن تا غروب با پدر جان باز الكي تو شهر ول گشتيم گرچه من به شخصه جمعه و شنبه و يكشنبه از در اتاق بيرون نيومدم و خوابيدم! چون تحمل اون شهر بي ريخت رو نداشتم و ساعت ده و نيم شب يكشنبه به وقت تهران تشريف فرما شدم. سفرنامه بهتر از اين ديده بودين؟ حالا قول مي دم تا روزي كه اسمم توي سايت در بياد يه بند بهتون غر بزنم! خيلي ذوق زده شدين نه!؟

10 comments:

Anonymous said...

خوب رفتي كه بشي غربت نشين - وبلاگت را از اونجا ادامه بده هي بگو دلم براي بو گند كله پاچه پزي ميدون شاپور تنگ شده - فرنگ اخه دلتنون نخواد بياين ها.. بچسبيد به منو اكسيد كربن تهران اينجا خبري نيست - فكر كردين ما هر شب پارتي ميكنيم- روزي پانزده ساعت بايد كار كني شب هم جنازت بياد خونه - بنده از جانب كليه ايرانيهاي غرب نشين غر غرو ورود شما را به بلاد كفر و الحاد پيشاپيش تبريك ميگويم

Anonymous said...

مباركه - عاليه -

سبزينه said...

شين: مرسي
ماني: آره دقيقا از چند ماه ديگه منم هي ميگم اينجا بده ولي خودم عمرا برنمي گردم ! اينه ديگه! لك لك خوبه؟ چرا به اينجا سر نمي زنه؟

Anonymous said...

بچه لك لك نميتونه وصلشه به اينترنت!!! ضمنا تو امتحاناتشه و مشغول خر زدن!! سوما من از روي بدجنسي تمام كه هميشه در شخصيتم نهفته بوده آدرس اينجا را بهش ندادم! حال كردي

Anonymous said...

خاله مانی خودم آدرس رو بهش داده بودم. دیدی حالا

Anonymous said...

hala soor e ma chi misheh?

sarah said...

يه ميليون دوستت دارم و از همين حالا دلم برات تنگ
ميشه
خودت كه هيچ، دو تا آشنايي پرخاطره و عزيز هم بهم دادي
هر دو تا رو ببوس
خر شانسسسسسسسسسسسسس

سبزينه said...

خاله ماني و مهناز: پونه شما دو تا رو ميگه ها. بيائيد جلو بوستون كنم! باشه؟

Anonymous said...

لپ و لب من در حال حاضر دربست دراختیار پونه اس.
گفتی خاله. گفتی. احتمالا یه ترانه هم از درد دوری ایران بخونه. الوو رو تصور کن چند تا رقصنده هم دورش قر می دن و از دوری ایران می گه.

سبزينه said...

بيخود مهناز خانم خودم قراره اونجا رقصنده بشم نه خواننده. رقص شكم عربي با توجه به جراحي هام: جوون! چه شود