خونه اي كه هر روز به بهانه اي بهش سر ميزنم و توش پر از كارگر و خاك و ماسه ست خونه من نيست. در اين خونه غريبم. از ديدنش تعجب ميكنم و نمي شناسمش. منو ياد هيچي نميندازه. نه ياد گريه هام و نه ياد خنده هام. نه ياد سريع حاضر شدن و جايي رفتن و نه از مهموني برگشتن و بدون پاك كردن آرايش صورت خوابيدن. تصور قابلمه تفال و قالب كيك پزي تو اين خونه ممكن نيست. با باز كردن درش بوي عطر مونبلان رو حس نميكنم. ياد دقايق بد و خوبم نميافتم. اينجا رو دوست ندارم. تمام نه سال خاطره اي كه باهاش داشتم ورپريده! پست قبليم جدي بود: حس ميكنم در به در هستم
---
13 comments:
بالاخره ما هم بد از عمری اول شدیم.
چون تجربشو ندارم این حست برام عجیبه. ممنون از جواب سووالم.
با اينكه اولين باره ميام وبلاگت ولي احساس ميكنم بهت نمياد دل برديدن رو بلد نباشي
حست دوباره بر می گرده سر جاش چون الان اونجا حسابی شلوغ شده این حس غریب بهت دست می ده
فكر مي كني زندگي تو خونه اي كه پر از خاطره است و جابجا كردن خاطرات لطف داره؟ مگه قرار نبود خارج از ايران زندگي متفاوتي رو شروع كني؟ حالا تو مقياس كوچيكش اين خونه شروع خوبيه. اينجا هم پر ميشه از خاطرات از جنسي ديگر
khanomy chera inghadr gerefteee?
سلام
خیلی اتفاقی برای اولین بار با وبلاگ شما آشنا شدم.
منم از برندگان لاتاری 2007 هستم.
اینم آدرس وبلاگمه:
www.safareman.persianblog.com
نمی خوام دوباره با یادآوری موضوع ناراحتتون کنم ولی کیس شما کمی به نظرم عجیب میاد!کار دولتی که دلیل رد کردن صلاحیت نمیشه.اگه صلاح بدونید یک ایمیل در باره کیستون به من بزنید.
hn.saeid@yahoo.com
من جای شما بودم بازم به قسمت کلیرنس سر می زدم اینهایی که به ایمیلها جواب میدند گاها اشتباههای عجیبی میکنند. سر منم اومد. حتما وبلاگم رو بخونید
امیدوارم در هر شرایطی پیروز باشید.
سعید
دوستان عزيز منظورم اين نبود كه خونه قبليمو نميتونم فراموش كنم يا ناراحتم كه دارم خونه ام رو بازسازي ميكنم بلكه حالت فعليم رو دوست ندارم يعني بدون خلوت بودن وگرنه اينكه وقتي برگردم خونه خودم هر جا كه باشه و هر شكل كه باشه همين كه تنها باشم برام كافيه و دوباره حالم خوب ميشه
ببين. حالا كه داري تعميرات مي كني. يه دوربين مخفي هم توي حمام و توالت كار بذار. يه وقتي به درد ميخوره ها...
ننر
به این خونه هم عادت میکنی... توی این خونه هم میخندی.. گریه میکنی... اشک میریزی... هوار میزنی...
خدایی وقتی اومدم ایران لااقل یک جایی هست که بشه رفت توش و هوار زد... مهمون نمیخوای؟
دلم هوای فریاد زدن داره...
این مشتی را هم ولش کن خودش از همه ننر تره ها هی به ماها گیر میده... هاهاهاها
ای بابا مردم برات.
ببین همین امروز پا میشی برای خودت میری کافی شاپ یه دو ساعتی تلپ میشی. بعدش هم میری پارک یه دو ساعتی پیاده روی میکنی تا این فکر و خیالا از کلت بپره و ضمنن یه کمی خصوصی سازی کنی!!!!!
تو این هفته از دینی عکس میذارم.انشا الله.گوش شیطون کر. هفت قرآن وسطو...
حالا زن گنده داره يك خونه تعمير ميكنه تازه خودش هم نميكنه باباش ميكنه ببين چه كولي بازيائي درآورده... اي داد انگار دارن كلنگ به عالي قاپو ميزنن واقعا ماشالا راست ميكه ننر
درود بر سبزینه
من امروز وبلاگت را برای اولین بار خوندم
من هم یکی از برندگان لاتاری بودم که البته کمی خوش شانستر از تو ویزا هم گرفتم و چند وقت دیگر می رم اونور
ولی چیزی که با عث تاسف و ناراحتی شدید من شد شاید باور نکنی نزدیک بود اشک من دربیاد این شعر صیاد رفته باشد هست این شعر مورد علاقه منه اون رو نوشتم قاب کردم گذاشتم رو دیوار
چرا من فکر میکردم همیشه یه صید فراموش شده هستم نمیدونم ولی من دارم می رم شاید صیاد مرده باشد
خیلی ناراحت شدم دیدم نتونستی ویزا بگیری یک لحظه خودم را گذاشتم جای تو یک سال انتظار و برنامه ریزی برای رفتن موقعیت کاری را از دست دادم و تمام ذهنیتم اونور هیچ برنامه ای دیگر برای زندگی تو ایران ندارم اونوقت یک هویی یک ایمیل به دستم برسه نه حتما سکته میکردم
دیگه نمیتونم بیشتر از این تصور این لحظه را بکنم
به هر حال امیدوارم تو زندگی موفق باشی زندگی ابدی در دام صیادی که شاید مرده باشد
Post a Comment