May 4, 2007

آوريل شكسته- اسماعيل كاداره


نمیدانست به کدام سو برود. گاهی در راه عوضی وقتش را تلف میکرد و گاهی بطور غیر عادی به راهی که از آن گذشته بود باز میگشت. شک به اینکه راه درست را نمیرود هر زمان بیشتر عذابش ميداد. آخرالامر این احساس به او دست داد که دیگر تا پایان این یک مشت روزی که برای او- این زائر بینوای کره ماه- در ماه آوریل بی سروته مانده است پیوسته راه را عوضی می رود
---
آوريل بسيار بدي داشتم كه به جاي هفدهم در دهم ماه شكست! ميدونم حرفم نامفهومه. اگر بين شما كسي كتاب آوريل شكسته نوشته اسماعيل كاداره رو خونده باشه مي فهمه چي ميگم. كتابي كه بعد از كتاب بچه هاي نيمه شب نوشته سلمان رشدي دومين كتاب بي نظير از نظر من است. اثرات آوريل شكسته من هنوز در ماه مي هم ادامه داره و قاعدتا طول ميكشه تا تموم بشه
-------
پ.ن: جمعه ها كار در عمارت عالي قاپو تعطيله! ديوار آشپزخانه و كف حمام و كف اتاق خواب كاشي و سراميكشون تموم شد و حتي كف داخلي كمدهاي ديواري هم سراميك شدن- بابا كلاس!- و حتي دوغابشون هم – شايد هم آبدوغ خيار!- ريخته شده
---

15 comments:

Anonymous said...

مدتیه دنبال یه کتاب بی نظیر میگردم واسه مطالعه، اگه پیدا بشه حتما میخونمش.
شما باید آدم خوش شانسی باشین آره؟ (:

Anonymous said...

اگه نایابه پس جایی که من هستم فکر نمیکنم بشه پیداش کرد. لینکیدمت.

نگاهی نو said...

از اون کتاب چیزی نمی دونم
.
منزل هم مبارکها باشه من هم رنگ دیوارهای طبقه پایین را تموم کردم و از امروز رنگ زدن اتاق خوابها شروع میشه
.
افرینننننننننن زود زود آپ کن

Anonymous said...

اگه ناشر کتاب رو بهم بگی، ممنونت میشم. درضمن، اگه خودت رو حلقاویز هم بکنی، زودتر از اول مرداد خونه ت آماده ی زندگی نمیشه. باز هم میخوای خط و نشون بکشم یا نه !؟

سبزينه said...

احسان: بچه هاي نيمه شب ممنوعه ولي آوريل شكسته نايابه. نگاهي نو: چه عجب فارسي نوشتي! خسته نباشي. رضا: اميركبير 67 ترجمه قاسم صنعوي

Anonymous said...

بابا مبارکه. هنوزم این عمارت احساسی رو در تو بوجود نمیاره؟ یاداوری خاطراتی؟ دیگه که نباید غریبه باشه درسته؟

نگاهی نو said...

علت اینکه گاهی فارسی و گاهی فینگلیسی می نویسم اینه که از دو تا کامپیوتر استفاده می کنم و در روز نمی تونم به کامپیوتری که فنت فارسی داره دسترسی داشته باشم

Anonymous said...

حاضر

Anonymous said...

به به چه دختر با كلاسي.دعوتت رو لبيك گفتم و زنده ام :-)

Anonymous said...

الهام جونم هیچ کدام از ان کتابها را نخواندم ... این عمارت عالی قاپو منو کشته ...زودی به خانه ات برگرد .. دلم برات تنگ شده /// می بوسمت هزار تا

سبزينه said...

پاورقي جان قاعدتا اين عمارت فقط بايد خاطرات نو جمع كنه. قديمي ها كه مال خونه بودند نه عمارت! نگاهي نو: به هر حال حيفه فينگليش مينويسي. ماندانا: اين جوري حاضر محسوب نميشه! جوجو: مرسي. پروانه: جيگر تو كه ميتوني اونجا انگليسي شونو بخوني. خوب تنبلي نكن

نیکو said...

الی جونم
خیلی داری سخت میگیری ها حواست هست؟
احتمالن تو هم نیاز به شراب تلخ داری عسیسم!
یه می خونه ای چیزی پیدا کن بریم خودمونو سر به نیست کنیم توش!
حیف شد. من کلی نقشه کشیده بودم برای کتابای تو که میخواستی شو بذاریشون:(

Anonymous said...

الهام جون من که گفتم خیلی تنبلم. در واقع سوژه زیاد ندارم!
من که منتظر پست جدیدت هستم و شنیدن حال و هوات در منزلی که بوی نویی همه جاشو گرفته.

Anonymous said...

من بعد از اون پست روانشناسیه مشتی ماشالا دیگه پستِ جدیدی ازش ندیدم. چندباری تو این مدت رفتم ولی خالیه. دوباره جاشو عوض کرده؟
اپیدم!

Anonymous said...

یه پینوشت زدم لطفا ببین شما که تو هنری جوابشو میدونی.