كتاب "آشفتگان شيفته" رو خوندين؟ اين كتاب نوشته "سلما اوتيليانا لاگرلوو" سوئديست و توسط پرويز داريوش ترجمه و در ايران منتشر شده. اين خانم از دانشگاه اوپسالا دكتري افتخاري ادبيات گرفت و در برنده نوبل ادبيات هم هست و به عنوان اولين زن نويسنده به عضويت آكادمي سلطنتي سوئد در آمد. من كتاب ديگه اي ازش نخوندم اما اين كتاب رو خيلي دوست دارم و تقريبا هر يكي- دو سال يكبار دوباره مي خونمش. بخشي از كتاب در مورد دختري فقير از خانواده اي نجيب زاده به نام "شارلوت" ست كه عاشق كشيش جواني از خانواده ي ثروتمند كه مادرش از اقوام دور خانواده پدري شارلوت بوده ميشه و براي آشنايي با خانواده پسر به منزل اونها دعوت ميشه. اما شكوه و زيبايي خانه او را به اين فكر مي اندازه كه امكان نداره اين قصر اونو به عنوان عروس قبول كنه، از طرفي راه سختي رو طي كرده بود و حس مي كرد عشقش به پسره حسابي "ورپريده!" (آي اين ورپريدن عشق رو درك مي كنم و مي فهمم! تو زندگیم خداد بار تا حالا عشقم ور پریده! اصولا من تو ورپروندن احساساتم ید طولایی دارم!) خلاصه اونجا شروع مي كنه به رفتارهاي زننده تا جايي كه سر ميز شام پدر خانواده از دختر كوچكش كه دوست شارلوت بوده مي خواد كه شارلوت رو به اتاقش ببره! در همين جا مادر خانواده كه بارونس هم بوده مي گه: نه، نه. اين جور نه!
بعد داستاني رو براي همه اقوامش كه سر ميز شام بودن تعريف مي كنه (هدف اصلي من از اين تاپيك همين داستانه كه خيلي دوستش دارم): دوستان شنيده ايد كه وقتي عمه كلمانتين من قرار بود با كنت كرونفلت عروسي كنه چه اتفاقي افتاد؟ دو خانواده با عروسي موافق بودند و فقط قرار شد داماد در كليسايي كه عروس جزء گروه كر بود اونو ببينه. قطعا عمه ام مخالفتي با ازدواج با نجيب زاده ي جوان و زيبا نداشت اما شنيده بود كه كنت به كليسا مياد تا او را برانداز كنه و خوش نداشت كه مثل اسب به معرض نمايش بگذارنش! براي همين هنگامي كه ارگ نواز درآمدِ سرود مزمور رو نواخت، عمه كلمانتين به صداي بلند و خارج زير آواز زد و در تمام مدت مراسم همين كار رو ادامه داد. پس از خاتمه ي مراسم روي ايوان كنت را ديد كه به او تعظيم مي كنه و مي گه: از شما عذر مي خوام. فهم اين رو دارم كه هيچ كس حاضر نيست اجازه بده مثل اسب در بازار مكاره اونو به نمايش بگذارن. اون دو بعدها ازدواج كردن و خوشبخت شدن. حالا اينجا دختري در جمع ماست، به اينجا آمده تا منو شوهرم سراپاش رو برانداز كنيم و ببينيم كه آيا مناسبه تا همسر پسرمون بشه؟ اما اونم ميل نداره كه به نمايش گذاشته بشه و از لحظه اي كه وارد شده داره سعي مي كنه خارج بخونه
بعد داستاني رو براي همه اقوامش كه سر ميز شام بودن تعريف مي كنه (هدف اصلي من از اين تاپيك همين داستانه كه خيلي دوستش دارم): دوستان شنيده ايد كه وقتي عمه كلمانتين من قرار بود با كنت كرونفلت عروسي كنه چه اتفاقي افتاد؟ دو خانواده با عروسي موافق بودند و فقط قرار شد داماد در كليسايي كه عروس جزء گروه كر بود اونو ببينه. قطعا عمه ام مخالفتي با ازدواج با نجيب زاده ي جوان و زيبا نداشت اما شنيده بود كه كنت به كليسا مياد تا او را برانداز كنه و خوش نداشت كه مثل اسب به معرض نمايش بگذارنش! براي همين هنگامي كه ارگ نواز درآمدِ سرود مزمور رو نواخت، عمه كلمانتين به صداي بلند و خارج زير آواز زد و در تمام مدت مراسم همين كار رو ادامه داد. پس از خاتمه ي مراسم روي ايوان كنت را ديد كه به او تعظيم مي كنه و مي گه: از شما عذر مي خوام. فهم اين رو دارم كه هيچ كس حاضر نيست اجازه بده مثل اسب در بازار مكاره اونو به نمايش بگذارن. اون دو بعدها ازدواج كردن و خوشبخت شدن. حالا اينجا دختري در جمع ماست، به اينجا آمده تا منو شوهرم سراپاش رو برانداز كنيم و ببينيم كه آيا مناسبه تا همسر پسرمون بشه؟ اما اونم ميل نداره كه به نمايش گذاشته بشه و از لحظه اي كه وارد شده داره سعي مي كنه خارج بخونه
چيزي كه من در اين داستان دوست دارم همينه: هرجا خواستن به نمايش بگذارنت، توي كار، اجتماع، خانواده يا... خارج بخون! جدي ميگم