سرما خوردم! باز آخر هفته شد و من دو روز تعطیلم و این دو روزم باید با سرما خوردگی بخوابم. اشتباه نکنید من عاشق اینم که تعطیل باشه و بخوابم اما بدون تب!!! راستی تو اینترنت خیلی اتفاقی به یک وبلاگ عجیب برخورد کردم به نام خاطرات یک دختر فراری: توضیح این وبلاگ اینه
من يك دختر فراري هستم.نه با تعجب نگاه كنيد و نه به دلسوزي شما نياز دارم. ميخواهم قبل از اينكه خودم رو از شر وجودم خلاص كنم چند كار نيمه تموم رو به اتمام برسونم. يكي از اونها هم اينه كه درس عبرتي باشم براي همه اون دخترهايي كه فكر ميكنند بزرگ شدن. من حداكثر تا آخر تابستان امسال ميهمان شماها هستم.خواهش ميکنم از نصيحت کردن هم خودداري کنيد، بيش از ظرفيتم نصيحت شدم.اگي فکر ميکنيد که بيان خاطرات من براي شما توهين آميز و يا ناراحت کننده است، بي معطلي از اين وبلاگ خارج شويد ولي اگر يه پدر و يا مادر دلسوز هستيد و خصوصا اگر فرزند دختر داريد به شما پدر و يا مادر نازنين و بزرگ توصيه ميکنم حتي براي چند لحظا هم که شده من رو به جاي دختر خودتون قرار بدين. شايد پرهيز از يک خطاي مشابه و يا ... که از خواندن اين سطور که فقط خدا ميداند يادآوري نوشتن آن براي من عذاب آور است باعث پيشگيري از فجايعي شود که خوانواده من را در بر گرفت و هنوز تمام نشده. و آخرین نوشته اش هم مربوط به تیر ۱۳۸۴ست و مطلب رو هم تموم نکرده. یعنی نغمه واقعا خودکشی کرده؟!!! نوشته هاش ترسناکن. من هیچ وقت (گرچه تو زمان نوجوانی من فرار مد نبود!) به فرار فکر نکردم. براش میل فرستادم که به علت پر بودن میل باکسش برگشت خورد. میل باکس جی میل ۲ گیگابایت جا داره. چطور میشه پر باشه؟ ممکنه اگه بخونیدش فکر کنین که دختره پولدار بی درد... اما من به یه چیز دیگه فکر میکنم. دختری ساده و احمق که جامعه مردسالار بهش یاد نداده جا نزنه. درد اینه