محل کار من دولتیه و توی دفتر ریاست هم کار می کنم. رئیسم هم به نوعی آدم مهمیه (البته چون من کارمندش هستم مهم شده! ) خلاصه اواخر سال ۸۴ قرار شد یه مدیرکل برای دفتر بعنوان چه میدونم مثلاْ قائم مقام بسیار مهم بیاد که رئیس دوم من و مهناز و نارسیس (و یه موجود لج آوری که اسمشو نمیارم و پشت میز کارش ناخن میگره و انگشت توی ب...ی اش می کنه ) بشه. رئیس بزرگه همه مون رو خواست و گفت این آقا (مدیرکل محترم) خیلی کارآئی داره و آدم خوبیه اما یه کم بداخلاقه. ما هم خودمون رو آماده کردیم که مودب و جدی باشیم- تازه ذوق کردیم که اون همکار حرص آورمون دیگه حتماْ نمی تونه ناخنهاشو بگیره و ایشون هم (مدیرکل دفتر ریاست) اومدن سر کارشون
خوب خدائیش واقعا آدم وارد و مهربون و انسانیه- اما راجع به بداخلاقی... انگار رئیس اصلیه من داره کم کم قدرت تشخیصشو از دست می ده! به قول مهناز باید به این مدیرکل جون بگیم بابا یه کم سنگین باش! همه ش شوخی و لبخند و متلک به مدیرکل های دیگه!!! خلاصه جاتون خالی!!! همه چيز هست جز يه محل كار دولتي
خوب خدائیش واقعا آدم وارد و مهربون و انسانیه- اما راجع به بداخلاقی... انگار رئیس اصلیه من داره کم کم قدرت تشخیصشو از دست می ده! به قول مهناز باید به این مدیرکل جون بگیم بابا یه کم سنگین باش! همه ش شوخی و لبخند و متلک به مدیرکل های دیگه!!! خلاصه جاتون خالی!!! همه چيز هست جز يه محل كار دولتي