Jun 15, 2006

خسمه الحمار

وقتي فارغ التحصيل شدم براي اولين بار اجازه پيدا كردم بدون حضور اقوام و بزرگترا با دوستام برم شمال. من بودم و فرزانه (رفيق فابريك اون روزام كه تزمون رو هم مشترك گذرونده بوديم)، نرگس، افسون و مرجان. با ماشين فرزانه رفتيم كه رانندگي اش هم خيلي خوب بود و ويلا هم مال يكي از آشناهاي اونا تو ايزد شهر بود. درست لب آب. پنج نفر بوديم و ويلا هم پنج اتاق خوابه بود. آي حال داد. از همون اول توي راه روي خودمون اسم گذاشتيم: من با توجه به اينكه سر ساعت نه شب ميخوابيدم و اگر ولم مي كردن (هنوزم همين طورم) 20 ساعت از 24 ساعت رو خواب بودم اسمم شد خر كپيده، نرگس اون زمان براي اولين بار عاشق شده بود (فكر كنم اسم يارو محسن بود) براي همين اسمش شد خر عاشق، افسون كه 180 سانتي متر قد و 80 كيلو هم وزنش بود شد بزرگ سرخرداران، فرزانه به دليل حالت رهبري اي كه داشت شد خر اعظم و مرجان (دليلش رو بايد توضيح بدهم) اسمش شد شوته خر! مرجان اصولاْ شوت بود و تا قبل از اون هم هرگز شمال ايران رو نديده بود. وقتي رسيديم به جاده كمربندي يك اسب توي شاليزار برنج بود و مرجان فوري گفت: واااااااااااااي بچه ها، اسب آبي! يا مي گفت: چقدر برنجزارها قشنگن، ميشه تو شهرك اكباتان (خونه شون اونجا بود) به جاي چمن، برنج بكارن؟! برا همين ما واسش مي خونديم: عر و عر و عر و عر ، جانمي شوته خر، جفتكي بزن، هي لنگكي بزن! خر عاشق كه ديگه نگو، نمي دونين چه مي كرد! (جاي عادل فردوسي پور خالي!) شنا بلد نبود و ساعت 12 شب گير مي داد كه ميخوام برم توي آب! فرزانه داد مي زد كه الاغ ميميري. و نرگس ميگفت: چه شبي بهتر از اين واسه مردن! و همش آهنگ اي دل تو خريداري نداري (ليلا فروهر) رو گوش مي داد! گرچه بقيه تمام اون 5 روز آهنگ مهتاب ويگن رو گوش داديم. هنوز هر وقت مي رم ايزد شهر ياد اون آهنگ ميافتم و هر وقت اون آهنگ رو مي شنوم ياد ايزدشهر مي افتم. اون موقع ها دخترا كم پيش مي اومد كه تنها بيان شمال و تمام شهرك ماها رو شناخته بودن. وقتي مي رفتيم توي رستوران شهرك مي ديدم يهو 5 تا سيخ كباب اومد روي ميزمون! مي گفتيم ما كه كباب نخواستيم، گارسونه ميگفت: ميز بغلي واستون سفارش داده!!! اون موقع ها ايزد شهر دو تا سرسره توي زمين بازي اش بود (الان بزرگه رو برداشتن) و ما دائم سوار سرسره بزرگتره بوديم. يادمه يه دختر بچه سه- چهار ساله به مامانش ميگفت كه مي خواد اونم سوار سلسله بزلگه بشه! و مامانش ميگفت: نه عزيزم ببين اون مال اين ني ني بزرگاست

نمي دونم چه مرگمه، اما همش ياد قديم مي افتم. غلط نكنم از علائم مردنه، مي گن آدم قبل از مرگش زياد ياد گذشته هاش مي افته