Dec 31, 2006

نسل سوخته

خدا بگم چكارت نكنه پروانه كه كرم نوشتن از دوره جنگ رو تو تنم انداختي! (هركي واسش سواله بره وبلاگ پروانه رو بخونه- آدرسش تو ليست دوستام هست) تازه نه سالم شده بود كه با مامان و بابا تو صف هاي بي پايان نفت واميستادم. اون موقع انقلاب به نظرم خيلي باشكوه بود! اولين تركشش براي من جدا شدن مدرسه مختلط – حذف دروس نقاشي و موسيقي و زبان و قطع سريال ها و كارتون هاي آمريكايي بود. اما سر گنده هنوز زير لحاف بود! چشم به هم نزده جنگ شروع شد و دوباره چشم بهم نزده هجوم جنگ زده ها و بعد كم كم بمب و موشك و قحطي (شين تو اون موقع ها جنوب بودي اگه دوست داشتي توضيح بده كه شماها چي ميكشيدين) هم اومدن. اولين جنگ زده اي كه از نزديك ديدم دخترخاله مامانم طلعت خانم بود كه با شوهر و سه تا پسرش از اهواز اومدن. بيچاره ها تو همون سالهاي جنگ براي اينكه پسر وسطي سرباز بود (بزرگه دانشجو بود و كوچيكه هنوز سنش كم بود) رفتن بلژيك و پناهنده شدن و دقيقا همون پسر وسطيه خارج از كشور تو تصادف رانندگي كشته شد! اونا اوايل توي اون هتله توي سيدخندان بودن و بعدش تو اكباتان خونه گرفتن. صداي آژير و بمب و موشك كه از من و همه هم نسل هام يه عده آدم مريض و عصبي ساخت. آدمهايي كه تو فشار سالهاي جنگ و انقلاب و محدوديت ها تبديل شدن به يه نسل سوخته (كه حتي سوختن و سوخته بودن هم ديگه براش مهم نيست!) و بي هدف كه هر جاي دنيا باشن دارن روز رو شب مي كنن تا زمان مرگشون برسه. بدون اينكه بدونن (اينو به خودم ميگم!) فرار فرقي به حالشون نداره مشكل در خودشونه و هر جاي دنيا برن باهاشون مياد. اونايي كه مثل ماندانا از من چند سالي بزرگترن شاهد زنداني شدن و مرگ دوستاشون (چه در زندان هاي سال هاي 60 و چه در جبهه ها) بودن و اونايي كه مثل مهناز كوچكترن نوع ديگه اي از پوچي رو دارن تجربه ميكنن. سالهايي كه آرزوي خنده دار خوردن موز و شكلات وجود داشت! لرزيدن زير ميز و تو پناهگاه و فكر كردن به اينكه نفر بعدي كه بمب روي سرش مي افته ما هستيم. خواهرم يه همكلاس جنگ زده داشت كه مدتي بعد برگشت دزفول و از اونجا براي خواهرم نامه داده بود كه در يك جايي شبيه به غار زندگي ميكنه و جز نون چيزي نداره بخوره! شبهايي كه در ماشين يا در زيرزمين هاي اجاره اي در شهرستان هاي اطراف تهران خوابيديم
من هنوز مخالف اعدام هستم. مرگ صدام و يا حتي تمامي عوامل اين جنگ جواني و سلامت روحي و رواني و جسمي هيچ كس رو بر نميگردونه. هيچ مرده اي زنده نمي شه و هيچ مجروحي سالم. در كمال بي رحمي هنوز ماها از سهميه هاي خانواده هاي شهيد شاكي مي مونيم و هزار تا مشكل حل نشدني ديگه
از اول تاريخ اسكندر- تيمور- سزار- نرون - چنگيز – ناپلئون و ... تا اين اواخر هيتلر- موسليني - صدام و جادوگر خودمون! وجود داشتن. چه چيزي فرق كرده؟ نسل پشت نسل ميسوزن و مجروح مي شن و ميميرن و در آرزوي اين مي مون كه بفهمن چرا به دنيا اومدن؟! خدايا شكرت كه كمكم كردي تا اين لحظه (و انشاءا... تا هميشه) گناه به دنيا آوردن يه آدم جديد به اين دنيا رو به دوش نكشم

نسل من چه فصل هایی که ندید- بی سبب چه آه ها که نکشید
نسل تو چه روز هایی که نمرد- سفره اش چه زخم هایی که نخورد
نسل من چه فکر هایی که نریخت - پرده ها یکسره در هم آمیخت
نسل تو چه ساز هایی که نساخت - شاخه اش چه برگ هایی که نباخت
نسل من بغض ترانه می چکید- نسل تو خاطره ای سر نبرید
نسل من به فکر گم کردن من- نسل تو به فکر همسایه شدن
پشت سر حریق یاس و مرگ رنگ مشق - شب صد خط ِ ریز از شعر جنگ
پیش رو نفرین تلخ مادران- اشک خواهر جای تیری در تفنگ
آسياب اگر به نوبت بگو پس نوبت ما کو ؟ سهم ما قسمت ما کو ؟ حرمت خلوت ما کو؟
بیرق ما تو نگو رخت عزا شد. سهم نسل من و تو باد هوا شد

4 comments:

Anonymous said...

سبزینه بانو

با تمام وجود تک تک خطوط را حس کردم .. ای کاش می شد با نوشتنش کابوسش تمام بشه .. ای کاش ...

نسل من چه فصل هایی که ندید ... حالا صبر کن روزی می رسه که من و تو شادی کنیم .. من به اون روز زنده ام . صبر کن گلی

سبزينه said...

منم پروانه جون اما كي؟ اون زمان و عمر و اعصابي كه رفت! به هر حال اميدوارم

Anonymous said...

درسته كه مرگ صدام نه صدها هزار كشته اي كه در مدت حكومتش از بين رفتند را باز ميگردونه نه ضرر و زيانهاي همه جانبه را ولي به اين فكر كنيد كه روش متمدنانه تر را انتخاب ميكردند- صدام محكوم به زندان ابد ميشد و سالها در زندان زبان فرانسه ميخواند و نقاشي ميكشيد و داستان زندگيش را مينوشت نه من ترجيح ميدم اينجا قرون وسطي باشم و خون را با خون بشويم حتي اگر جبران مافات نباشد

Anonymous said...

نه که ذره ای از اعدام صدام خوشحال شدم که ناراحت هم شدم. نمی دونم چرا! شاید هم می دونم. که حداقل در مورد ایران اون گناهکار نبود. وقتی دولتمردای من احمقن چرا باید از اعدام یه آدم خوشحال باشم حالا صدام نه هرکس دیگه ای. هنوز صدای آژیر قرمز رو می تونم بشنوم ولی از یک طرف اوضاع الانمون خیلی خطرناکتره به نظرم. یه جور بی تفاوتی حال به هم زن.