May 12, 2007

بطري بازي

خيلي وقتها كه دور هم جمع ميشديم بطري بازي ميكرديم. كسي كه بطري به طرفش مي افتاد بايد به همه سوالات بقيه جواب ميداد و اگه حاضر نميشد جواب بده بايد با پشتش رو ديوار مي نوشت: قسطنطنيه! سوالات هم اكثرا اينا بود كه ميبينيد

---

بهترين لحظه عمرم برخلاف تصور لحظه دريافت نامه گرين كارت نبود بلكه لحظه اي بود كه كارنامه كنكور خواهرم رو با نمره قبولي براي پزشكي در دانشگاه سراسري ديدم. هنوزم ياد اون لحظه باعث بغضم ميشه. حس ميكردم فرزندم پزشكي دانشگاه تهران قبول شده

بدترين لحظه عمرم هم باز ربطي به رد شدن در گرين كارت يا حتي جراحي هاي روده ام نداشت. بدترين لحظه عمر من اون لحظه اي بود كه در آي سي يوي بيمارستان مهراد رو باز كردم و ديدم تخت مامان رو جمع كردن و بهم گفتن: جسد مادرتون سرد خونه است و در يك چشم بهم زدن مادرم تبديل شد به جسد- به جنازه

---

بهترين اتفاقي كه ميتونه برام بيفته رو راستش نميدونم چيه! اصلا فكر نميكنم اتفاق خيلي خوب هم ممكنه برام بيفته

بدترين اتفاقي كه برام ممكنه رخ بده از دست رفتن پدرمه. تنها چيزي كه برام مونده الان يه پدره و يه خواهر

---

عزيزترين فرد زندگيم خواهرمه

منفورترين فرد برام قاضي مرتضوي ست

-------

آيدا- پروانه- شراره- مخمل- نيكو: شماها رو دعوت ميكنم اين شش جمله رو در مورد خودتون جواب بدهيد

---

مهمون اختصاصي هم مانداناست كه ازش خواهش ميكنم اگر حوصله داشت تو كامنتها جواب بده. چيكار كنم خودمو بكشم هم حاضر نيست وبلاگ بنويسه! نيكو و پروانه: ماني شما دو تا رو دوست داره اصرار كنين شايد قبول كنه. منو كه دوست نداره انگار! در تموم سالهايي كه بطري بازي ميكرديم هرگز هيچ كدوممون به خودمون اجازه نداديم از ماني سوال كنيم چون رك مي گفت: به توچه جوجه! بنابراين خواهش ميكنم اينجا جواب بده

-------

عمارت عالي قاپو در راستاي دق دادن بنده همچنان كارش ادامه داره و در مرحله نقاشي است. فعلا فقط كاغذ ديواريها رو كندن. فردا بايد يه دست روغن بزنن

---

20 comments:

Anonymous said...

بهترين اتفاقي كه ميتونه برات بيافته اينه كه دنيا رو به رنگ زمينه وبلاگت ببيني. ولي خب گاهي وقتها سخت ميشه همين كار به ظاهر ساده

Anonymous said...

چقدر کارهای سخت از آدم می خواهی الی جونم ...

من از ماندانا خواهش میکنم وبلاگ بزنه ... خواهش .. التماس ... زجه مویه .. دق کنم خوبه ؟؟؟

این عالی قاپو داره حسابی عالی قاپو می شه ها ...

Anonymous said...

از دعوتت ممنون الهام جون ولی ...روم سیاه ! رفتم بنویسم قسطنطنیه !!!(ما این بلا رو سر بازی شاه و دزد سر آدما در میاوردیم :دی))

نگاهی نو said...

امیدوارم زندگی ات پر شه با اتفاقات خوب و خوب
.

Anonymous said...

اي كه هنوزم تو منو مبهوت ميكني! چطور با اون مغز شلوغ و پلوغت ميتوني اينجور طبقه بندي شده به همه چيز نگاه كني - بهترين لحظه زندگيم هنوز نرسيده - بدترينش را اميدوار هرگز نبينم - وبلاگ هم نمينويسم

نیکو said...

هه! نیکو مطرح میشود
:)
حالامن باید چکار کنم؟ آهان
ماندانا اصرار اصرار اصرار اصرار...به توان Nکه N به سمت مثبت بی نهایت میل میکنه
میدونی الی اون کامنت ماندانا رو که خوندم که کله ی دوستش رو برای اینکه صدای گریشو مردم نشنوند گرفته بود زیر صندلی ماشین یک لحظه آرزو کردم نوشته ها یا خاطرات ماندانا از زبون خودش رو بخونم یا بشنوم. میدونم حرفهای زیادی برای گفتن داره.مطمئنم که مینویسه.شاید بلاگ نه ولی حداقل دفتر خاطرات کت و کلفتی باید داشته باشه. البته صلاح مملکت خویش
ماندانانان دانند
بوس برای هردو
فقط ماندانا اگه بنویسی به من آدرس ندی چی؟

شراره شریعت زاده said...

سلام دوباره. ببین الهام خواستم یک پست بنویسم که به سئوالات جواب بدم ولی جوابهام مشکل داشت و چون یک سری فک فامیل اونجا را می خوندند نمی شد دوست هم نداشتم جواب شیک و پیک دروغ بدهم پس مرسی از دعوتت و شرمندتم

Anonymous said...

مابقي ..... عزيزترين موجود زندگيم جوجه لك لك (خواهر زادم) منفورترين چهره زندگيم در مقاطع مختلف تغيير كرده- فعلا به حمد خداوند موجود نمي باشد - وبلاگ هم نمينويسم

نیکو said...

مرسی الی فونتم درست شد
دلت خنک شد ماندانا ضلیعمون کرد
:(
شوخی کردم راستی دستور انجام شد و ضمنن اون مزخرفی که اون بالا کج و کوله تایپ شده اینه
ماندانا اصرار اصرار به توان ن که ن به سمت مثبت بی نهایت میل میکند
منظور از ن هم انه به کسر اول
:)
دیدی از 8 بودن دراومدم

سبزينه said...

الحمدلله همه جز نيكو گفتن نه و ما رسما خيط شديم و رفت! باران: اگر بشه كه خوبه. پروانه جون: برو قهرم كه خيطم كردي. مخمل: اون وقت چه طوري مي نويسي و كجا؟!


ماني: تو كي ميخواهي از دست من مبهوت نشي؟ شراره: باشه تو هم خيطم كن!!! نيكو: دمت گرم كه قبول كردي جيگر

Anonymous said...

چند بار تا حالا خواستم باهات تماس بگیرم که فکر نکنی بی معرفتم، اما روم نشده. برعکس بقیه خاندان گلکار، متاسفانه یا خوشبختانه بیش از اندازه خجالتی ام. نمیدونم تماس با تو میتونه مزاحمت باشه یا نه. در هر صورت همیشه قدردان روزهایی هستم که تو به فکر من و پدرم بودی. مخصوصا اون شنبه ی کذایی که از تلفن عمارت زنگ می زدی و من توی ترافیک خروجی همت داشتم با خودم کلنجار می رفتم. امیدوارم پدر سالهای سال صحیح و سالم در کنارت باشه.

Anonymous said...

الی جونم

قربون اون قد رعنات برم .. اومدم گلایه کنم که چرا به نیکو گفتی فقط یکی به من نگفت ... اومدم شاخ و شونه بکشم بگم پس من کشک !!! که دیدم ای داد ... بدجوری گند زدم .. الی جونم به خدا قسم من همیشه با خودم حرف می زنم و کامنت را می نویسم ( این از نشانه های جدید دیوونگی است ) این دفعه هم با خودم گفتم الی جونم کارهای سخت از من می خواهی ولی چشم حتما انجام می دم حتی به جون خودم بهش فکر هم کردم .. الهی من چلاق بشم که دل تو رو شکوندم .. اصلا بیا بزن تو گوشم .. به خدا می نویسم من کی باشم که الی جون چیزی از آدم می خواد بگم نه ..

شرمنده که گند زدم .. شرمنده
هشت تا ماچ آبدار و تفی برای الی جون

Anonymous said...

آخی...ی عزیزم شرمنده نکن دیگه ...همون مشکل شراره
و اما قسطنطنیه
راستش رو بخواهی ما که مردم رو وادار
میکردیم به :

رو دیوار با قنبلشون :))
نقطه هاش با حال ترین قسمت ماجراست
...
شما consider it done:D

سبزينه said...

پروانه: مرسي عزيزم منتظرم. مخمل و شراره ميتونين اگه دوست داشتين مثل ماندانا تو كامنتها بنويسين. رضا: شما مراحميد قربان. جدي ميگم

Anonymous said...

سلام عزیز دل خواهر...
مرسی از دعوتت... اما برخلاف اونی که گفتی توی بلاگ باران.. من میخوام بازی کنم.. نمیدونم چرا.. اما دلم تنگ شده برای تک تکتون... توی این چند روز با این که حوصله نداشتم اما اکثر بچه ها را سر زدم... اما هرچی ازاین روزها برایت بگم کم گفتم... به هرحال ممنونم.. امیدوارم بهترین اتفاق عمرت به زودی برایت بیفته تا دنیا رنگ دیگه ای برایت داشته باشه... دنیای خودت... نه این دنیای کثیف.

Anonymous said...

salam aziz
bebakhsh ke modathas behet sar nazadam. rastesh aslan vaghte sar kharondan nadaram ta ye hafteye dige.ye emtahane hayaty daram ke mahhas daram rosh vaght mizaram va halas ke bayad natijash ra begiram.
az inke fahmidam mamanet ra az dast dady kheyly halam gereft va omidvaram ke be har arezoee dary beresy.
az emailet va oon ax ham mamnoon.
ta 1 hafteye dige khadahafez.

Anonymous said...

ببخشید غیبت داشتم یه چند روزی گرفتار بودم. بدترین لحظه‌ی عمرت واقعا تلخ بود خیلی. وقتی خوندمش سریع ازش گذشتم حتی به ذهنم اجازه تصور کردنش رو هم ندادم. روحشون شاد باشه. گفتی قاضی مرتضوی، هر موقع اسمشو میشنوم با عکسشو میبینم هر چی فحش بلدم نثارش میکنم. جنایتاش خیلی سنگینه هر چند منفورترین فرد زندگیم نیست.
راستی جشن عمارت عالی قاپو کِیه؟

Anonymous said...

در ضمن اگه منو دعوت میکردی با کمال میل قبول میکردم، تازه کلی هم ازت تشکر میکردم :دی (خود شیرینی!)

Anonymous said...

بهترین اتفاق زمانی می افته که انتظارشو نداری
یک روز ، یک لحظه ، شاید دور ، شاید نزدیک ، بالاخره می آید
در زندگی هرکس آن لحظه اتفاق خواهد افتاد
موفق باشی عزیز

سبزينه said...

آيدا : نبينم بدون هاهاهاها بيائي. خوشحال ميشم بنويسي عزيزم. آويسا: از ته دل اميوارم موق باشي. احسان: مرسي بابت همدرديت. عطيه: شايد اما نميتونم تصورش كنم