May 21, 2007

...

مخمل گفته ميخواهد اگه بتونه اعتيادش رو ترك كنه و كمتر سراغ وبلاگ و وبلاگ نويسي بياد. خودمم چند روزه داره فكر ميكنم كه تا كي قراره بنويسم؟ من شديدا از درون احساس پيري ميكنم و از خودم دائم مي پرسم تا كي دستنوشته هاي يك آدم كه داره سني ازش ميگذره ارزش نشر و خوندن داره؟ هر كدوم ما تا چند وقت ديگه خواهيم نوشت؟ حرف از گاهي قطع كردن نوشتن و دوباره برگشتن- كاري كه خودم قبلا هم كردم– نيست. حرف از اينه كه قطعا بالاخره يه روز- حداقل در مورد خودم- ميرسه كه ديگه اصلا سراغ نت نيام. اين روز كي است؟

آيا يه آدم چهل و پنج ساله- پنجاه و يا شصت ساله هم كه شدم باز مينويسم؟ شما چي؟

-------

امروز نقاشي تموم ميشه. اما خرده كاري مونده. تخته زير سينك نصب نشده- كليد و پريزها موندن- پرده ها و هود نصب نشدن- شيرآلات و دستشوئي و توالت و دوش نصب نشدن. اين عمارت كي عالي قاپو شود خدا عالم است.

-------

دليل تغيير نام وبلاگ رو در كامنتدوني پست قبل توضيح دادم

---

28 comments:

Anonymous said...

سلام
اول بگم که بیزحمت gmail را چک کن...
بعد هم بگم که منم خیلی به این مسائل فکر کردم.. و این که واقعا تا کی میخواهیم بنویسیم.. چه حالی میده مثلا تو پیر شدی... منم پیر شدم.. بعد این حاج واشنگتن هم فسیل شده.. هاهاها بعد میشینیم از خاطراتمون میگیم.. "یادته سبزینه جان که عالی قاپو میساختی؟" بعد تو میگی یادته آیدا چقدر چرت و پرت مینوشتی؟ هاهاها باحاله که
اما باید ببینیم تا کی ادامه میدیم... من که عاشق ارتباطاتم... و دوست دارم که ادامه پیدا کنه.
فدای تو
بوس بوس

Anonymous said...

ميدوني چيه من فكر مي كنم گاهي اوقات بعضي از اعتيادها توي زندگي خوبه مثل اعتيادبه خوندن و.. واما در مورد نوشتن من احساس مي كنم وقتي چيزي رو مي نويسم جزيي از وجودم كشف ميشه يكي احساس ارامش گيرم مياد گاهي اوقات اصلا حسش نيست بنويسم اما بعد از مدتي مي نويسم تا كشف كنم خودمو بديهامو ارزوهامو و روزمرگي هامو گاهي به صفحه ارشيو ميرم و متنهاي زمانهاي گذشته رو كه مي خونم ياد اون زمان وحسم مي افتم وبا خودم ميگم نسبت به گذشته چه تغييري كردم

نیکو said...

اااا...چه موضوع باحالی!
فکرش رو بکن من 60 سالم بشه هه هه دینی30 سالشه. بعد منو تو و آیدا و پروانه و مانداناو جوجو و سارا و شراره مینشینیم دور هم. چه باحال موهامون سفید شده یکی یک ماتیک قرمز هم زدیم وژاکت بافتنی پوشیدیم عصا هم دستمونه. آیدا هم هی میگه هاهاها! پروانه هم هی میزنه داغونمون میکنه. تو هم پز عالی قاپو رو بهمون میدی که دیگه تا اون موقع حتمن پزدادنی هم شده. جوجو هی بستنی میخوره و همه ی دندوناشو کرم خورده.شزازه هم یک کتاب شعر کت و کلفت چاپ کرده برامون شعراشو میخونه. ما هی میگیم اااا. ننه شراره اینا تکرارین سال هشتاد و پنج اینا رو تو بلاگت نوشته بودی.سارا هم هی از مهمونیایی که با شوشو رفته برامون تعریف میکنه.
فکرشو بکن بعد در میزنن حاج باران و حاج واشنگتن با صندلی چرخدار میان تو . تازه حاج باران کلاه گیس گذاشته سرش. حاج واشنگتن هم هر چند وقت یکبار دندون مصنوعیاشو درمیاره لیس میزنه میذاره سرجاش.
وه خدا چه باحال!

Syamak Moattari said...

سبزینه جان
ممنون از توضیحت، در مورد نوشتن فکر می کنم این امکانی که اینترنت به ما داده فرصت منحصر به فردی است که باید قدرش را بدانیم اول اینکه ر وزانه هزاران صفح به زبان فارسی تولید می شه دوم اینکه این مطالب برای همیشه در این فضا می مانند اگر خودمان هم صفحاتمان را حذف کنیم باز هم مطلب می ماند. سوم آنکه ایرانی ها که برای قرن ها در کهکشان شفاهی زندگی کرده اند فرصت یافته اند که کهکشان گوتنبرگ را تجربه کنند این بسیار خوب است برای عمق بخشیدن به ارتباطات . البته در این فضا نوشته های بنجول هم زیاد است که اصلا بد نیست قرار نیست که همه ایرانیانی که می نویسند متفکر و فعال و فیلسوف باشند من که خیلی خوشحالم از این امکان و می دانم که تاثیر اجتماعی و فرهنگی این کار بر سرنوشت کشور ما خیلی عمیق است . فکرش را بکن ما ایرانی ها مسوول نوشته هایمان هستیم و داریم فکر می کنیم کاری که حتی رهبرانمان هم بلد نیستند. ما ایرانی ها داریم با هم فکرانمان بدون واسطه گفتگو می کنیم و این خیلی خوب است.

Anonymous said...

آخ آخ... من مردم با این توصیفات نیکو... خیلی باحال بود.. ازبس خندیدم.. فکم درد گرفته.. برای شوشو هم خوندم گفتم در حالیکه حاج واشنگتن داره دندونها را میلیسه علی هم میخواد حالیش کنه که ایران اشتباه میکنه... هاهاهاها
خیلی کیفیدم.. هرچی از زایمان نیکو میگذره و از بحث شیرین پیپی میاد بیرون به اصل خودش بیشتر برمیگرده.. خیلی باحال بود نیکویی

شراره شریعت زاده said...

منم با نوشته نیکو حال کردم . بی انصافی نکن نیکو . به اندازه کافی نوه هام به من می گویند شعرات قدیمی شده تو دیگه نگو.فقط نگرانی من از بابت حاج واشنگتن و مانداناست که با عصاهاشون به جون هم بیافتند. و نسل سوخته را اثبات کنند.نیکو فکر کرده دینی تا اون موقع تو را تحویل می گیره؟... نه بابا تو اون موقع تنهایی گوشه خانه سالمندان افتادی و هنوز از قول دینی داری وبلاگ می نویسی و اونم با دوستاش رفته خوش گذرونی و وقتی من باش تلفنی حرف زدم که به مامانت یک سری بزن می گه بابا اون دیونه شده از وقتی من به دنیا نبودم از قول من حرف می زده تا حالا.آیدا هم از قصه های مادر شوهرش برامون می گه و جوجو از شیطنتهایی که هنوز روشون نکرده و پروانه هم از فرنگ . راستی قرارمون در عالی قاپو الهام دیگه؟ ولی جدا به این روز می رسیم ؟

Anonymous said...

الی جونم

چرت گفتی ننه .. بزنم داغونت کنم ؟؟؟؟ تا موقعی که دلت را نزده می نویسی .. .حالا شاید فردا باشه شاید وقتی شدی نود ساله


این نیکو مرا کشت از خنده ... یعنی من تا نود سالگی دارم داغون می کنم؟؟؟ بیچاره من ... اون صندلی چرخدار ها شاهکار بود .. کلاه گیس معرکه .. لیس زدن را که دیگه نگو ..میگم من و تو که بچه نداریم خدا را شکر دینا بزرگ شده شاید هوای ما را داشته باشد البته اگر نیکو بخواد از ایران بره از الان فاتحه هممون خونده است .. پسرک آیدا چی ؟ فکر می کنی به پسر ها میشه چشم امید داشت ؟؟؟

من برم یکی را داغون کنم

Anonymous said...

الهامی جونم بابا من فکر کنم تا آخر عمرم بنویسم ...یه کم دزش رو آوردم
پایین
اونم در حال حاضر...
نوشتن حال میده ...آروم میکنه ...وقتی فریادهات رو اینجا میزنی برای آدمای دورت دیگه آرومی ...
بهتر میتونی همه چیز رو تحمل کنی ...
تازه نیکو هم که کامل گفت ...
مینویسم خواهر مطمئن باش ... میدونم که میدونی جریان چیه ...روده نداشته و جی ÷اچم چندروزیه ریخته به هم ...به خدا غذای تند م نخوردم ...اینجوری که میشه از کار و زندگی ساقط میشم ...
یه کم حال و حوصله ام بهتر شد از ترک و میزان پیشرفت و پسرفت خواهم گفت .
هزارتا ماچ آبدار

قسمت لوس بازی ماجرا : بابا یه نفرم نگفت نه ...مخمل ....بنویس ...دلمون تنگ میشه :))

Anonymous said...

آقا من بیام خودم را لوس کنم یک قرار وبلاگی بگذارم ؟؟؟ خیلی دلم می خواد ننر بشم بگم کی دوست داره بیست سال دیگه یک همچین روزایی همدیگر را ببینیم ؟؟؟
اگر زنده بودیم که می بینیم اگر مرده بودیم که به درک ... بیست سال دیگه من میشم 56 ساله .. اه ... چه خر پیری .... وویییییییییییی


هر کی با من موافق است اعلام کنه ... هر کی قبول نکنه میام داغونش می کنم .. گفته باشم .. نابود هم بلدم بکنم ..

Anonymous said...

من خیلی از پیشنهادم خوش حالم اینجا را ول نمی کنم برم رد کارم ... یکی بیاد دم منو بگیره پرت کنه بیرون ... وای به حالتون صبح که بشه پیشنهاد منو رد بکنید ..

سبزينه said...

بميرين همه تون! من جدي نوشتم همه زدين تو جاده خاكي شوخي و خنده! بابا من اگه افسرده باشم كي رو بايد ببينم؟
پروانه من واسه ديدن تو يكي هم كه شده قراره بيست سال ديگه رو قبول ميكنم

نیکو said...

پروانه بیا این الی رو بزن داغون کن. گفت ما هممون بمیریم! اگه ما بمیریم که تو سی سال دیگه تنها باید بنشینی با حاج باران درباره ی پست جدیدش بحث کنی .ضمنن چطور تنهایی میخوای حاج واشنگتن رو از ماندانا سوا کنی؟
به آیدا آره میخواستم بگم حتمن علی تا اون موقع مسئله ی بودن یا نبودن رو حل کرده. احتمالن اون موقع ادعا میکنه که چند سالی هم زندانی سیاسی بوده!(همهی کله گنده ها همینطورند)
به شراره: من در عجبم تو که نمیخوای بچه داشته باشی چطوری نوه هات باهات صحبت میکنن؟ هان...لابد تا اون موقع تو دچار اسکیزو فرنی شدی.هه هه
به پروانه:من پایه ام به شرط اینکه یک تاریخ درست درمون بگی که یه پیرزن 49 ساله یادش بمونه.
بیچاره این حاجی ها روحشون هم خبر نداره اینجا چه خبره.
به قول آیدا هاهاها

Anonymous said...

بهتره ذهنتو مشغول این جور فکرا نکنی چون باعث میشه زمان حال رو هم از دست بدی. سردی فضای اینجا با گرمی تیتر جدیدت برام یه کم متضاده چون من سبز رو یه رنگ سرد میبینم البته اسم قشنگی رو انتخاب کردی. افتتاح کافه‌ی گرمسیری مبارکه.

Anonymous said...

ای الهام بی تربیت... حالا ما همه بمیریم؟ پروانه بدو بیا که به قول نیکو باید بزنی داغونش کنی
میگم حاج واشنگتن کجاست؟ نکنه دچاره دندون مصنوعی زودرس شده و همین الان داره میلیسه دندوناشو؟
هاهاهاهاهاها
میگم ها... الهام جونم بیا با هم افسرده باشیم.. من که قاط قاطم..اومدم یک کم به نیکو بخندم... هاهاهااهاه اما جدا افسردگی هم حال میده ها...

Anonymous said...

واي چه حموم زنونه اي راه انداختين - اولا كه جوجه ها منو قاتي خودتون نكنين من همينجوري سالمندان لازمم! دوما من 30 سال ديگه زير درخت طوبي با يه غلمان سفيد توپولي دارم اش رشته ميخورم و به ريش شما پير و پاتالها ميخندم - سوما بچه كه زدن نداره حالا چه سوخته باشه چه خام- اخرش الي جونم واسه دل من بنويس

Anonymous said...

وقتی زدم داغونت کردم اون وقت می فهمی با این همه خانم متشخص باید با ادب رفتار کنی ... نابودت می کنم الی ..


بچه ام منظور نداشت .. همتون بمیرید منتهای عشق من و الی به عزیزانمون است .. باور کنید من وقتی عشقم بالا می گیره گاز هم می گیرم ...


این بچه افسرده است ...

الی بیا با هم گریه کنیم

یکی قرار بگذاره من پایه ام .. .فقط امیدوارم انقدر خیکی نشم که نتونم از جایم بلند شم ...

Anonymous said...

khodam hamishe fekr mikonam neveshtan ba man khahad bud hata tu doran piri vali nemidunam bazam dar ghalebe webloge ya sit ya ketab ya ye daftarche khaterate makhfi
shayad be zahaer dagh daghahaye ye adame 45 sale maskhare be nazar berese ama baray afradi mesle manke nemiduaua chi gharare be soragheshun biyad va ba madareshun tafavote fekri ziyad daran khundan in daghdagheha komake bozorgi mitune bashe vase jologiri az yeseri etefaghha

Anonymous said...

الی جونم...قربونت بشم ... دلخور نشو ...معلومه که تو گفتی . فکر میکنی یادم میره عزیزم ...

گفتم که ...اون لوس بازی ماجرا بود :دی

یه عالم ماچ و بغل . قرار پروانه رو هم اگه تا اون موقع نمردم هستم :دی

جواب سوالتم هنوز نه !!!
:((

عطیه وحیدمنش said...

باید تا زمانی نوشت که دغدغه ای در ذهنمان باشد
نوشتن تنها مکانی است برای آرام کردن دل ، انرژی دوباره و برخاستن
و البته همه چیز را نباید نوشت
به قول معلم شهیدم ، حرفهایی برای نگفتن ، حرفهایی که سر به ابتذال گفتن فرو نمی اورند

مهم این نیست که در وبلاگ بنویسی تا همه بخوانند یا اینکه در دفترچه خاطرات برای خودت
مهم هدف و راه و مسیر است

نگاهی نو said...

پروانه

ما در ایران موقعی که درسمون تموم شد 7 یا 8 تا دوست بودیم که تصمیم
گرفتیم هر جوری که هست سال

2006
جلوی درب دانشگاه هم را ببینیم
.
نشوه به همون نشون که من دقیقا همون سال و ماه و روز در ایران و در اون دانشگاه بودم البته نه بخاطر این قول رفتم که مدرک بیچاره را بعد سالیان سال بگیرم و شانسا همون روز و ماه و سال وعده داده شده بود ولی بی معرفتها هیچ کدوم نیومدن

;)

نیکو said...

الی جونم قلبون شلکت.
من در بحران روحی به سر میبرم نمیتونم کمکت کنم. امروز حتمن میرم کافی شاپ شاید عاقل شدم.الان زدم بر طبل بی عاری!
آخه تو چته؟عالی قاپو نداری که داری؟سایز کم نکردی که کردی!اینترنتت قطعه که وصله! بلاگ نداری که داری!
دیگه چی میخوای؟؟؟؟
بوس؟ بیا اینم بوس!خوبه

Anonymous said...

سلام. ببخشين مي تونم يه سوال بپرسم؟ البته ممنون مي شم جوابم رو بدين. كساني كه تو لاتري شركت كردن اگر احتمالن برده باشن تا چه ماهي بايد صبر كنن كه نامه به دست شون برسه؟ يعني نوتيفاي شدن همه دوره مشخص داره؟ شما كه برنده شدين حتمن در جريان هستين. راستي نامه شما كي رسيد به دستتون؟ از آشنايي با شما بي نهايت خوشحال شدم.

سبزينه said...

اسماعيل: از اول اسفند تا اول مهر نامه مياد اما هرچه ديرتر بياد شانس دعوت شدن براي مصاحبه كمتره. نامه من اوايل ارديبهشت اومد. از اواسط خرداد به اون ور ديگه احتمال دعوت شدن به مصاحبه خيلي كمه

Anonymous said...

من كه دل درد گرفتم از دست اين خاله زنكا!!!!خدا بگم چي كارت نكنه الهام با اين پست نوشتنت!!!تو كه ميدوني يه سري بيكار نشستن ببينن كي چي مينويسه كه بيان چرت و پرت بگن و بخندن!!نيكو بلا نگيري!!!اين توصيف حاج باران و حاج واشنگتن خيلي باحال بود
راستشو بخواي منم خيلي وقتا به اين چيزا فكر ميكنم امابه نتيجه نميرسم!!ولي احساس ميكنم تا خيلي سال ديگه اينجا رو ادامه بدم.البته بستگي داره به اينكه دوستائي كه اين چند وقت پيدا كردم هم همراهيم كنن!وگرنه من تنها توي اين دنيا چي كار كنم.اگه همه پايه باشن من چار پايه ام!!!دييي
تو هم فعلا به اين چيزا نميخواد فكر كني.تا وقتي نوشتنت مياد بايد بنويسي و بدون كه ماها هم هميشه آماده به خدمت براي خوندن دستنوشته هاي تو هستيم.قربون يو

Anonymous said...

elham jonam salam
natijeye emtahanam ra hanooz nemidonam.javabe soalha ra ham nemidonam baraye hamin nemidonam chy kar kardam.
halam ke emtahanamo dadam yanee raftam gym ke kamy az khastegy dar biyam valy zadam pamo naghes kardam o aslan nemitonam rah beram o az dard daram faryad mizanam.vaghte doctor ham zodtar az 3 shanbe gir nayovordam.
rasty tagheere esme webloget mobarak.esme bahaliye.
boooooooos

Anonymous said...

الهام جونی نه که ترک کرده باشم که موجب مرض است ...میام و میرم ...نوشتنم نمیاد ...همچی خدا بخواد قوز فیش شدندنده .....

Anonymous said...

Mitooni ta abad benevisi.

Anonymous said...

به قول مربي هاي فوتبال، سن فقط يه عدده. زياد به اين فكر نكن كه تا چند سالگي و چطوري و اين حرفها؟ تا هر وقت كه اين دنيا و اين صفحه سبز رنگ برات جذابه بنويس، براي خودت خط پايان تعيين نكن
و اما به نيكو و رفقا: دارم براتون!! به زوديه زود