May 25, 2007

اگه مي شد

داشتم فكر ميكردم كه اگه اون اتفاق نيفتاده بود من الان كجا بودم؟ احتمالا روزاي آخر اقامتم بود. بليط گرفته بودم و انقدر قاطي بودم كه نگو و نپرس. نميدونستم چه غلطي بايد بكنم. صد تا كار رو دوشم بود و ذوق زده بودم كه از دست اين دولت نازنين هاله اي خلاص ميشم. اما با يه ايميل همه چي در كمتر از چند ثانيه و بعد از ماهها نابود شد. نميتونم بهش فكر نكنم. براي همين نصيحت ممنوع لطفا! گوش نخواهم كرد! مثل هميشه. ميگيد نه؟ از ماني بپرسين بهتون بگه من چه جور آدمي هستم! اصلا حالم خوب نيست. اصلا و ابدا. قاطي هستم و همه اش به اينكه اگه مي شد چي مي شد فكر ميكنم.

با تك تك سلولهام افسوس و افسردگي رو حس ميكنم. جنسش زبره و مزه اش تلخ. به تلخي زهر! نميگم چرا اين طوري شد. چون بايد مي شد. راهي ديگه اي نبود. زندگي فقط يك جبر بزرگه كه هيچ آزادي اي توش نيست و ما در توهم اختيار طي اش مي كنيم. قبلا هم گفتم: زندگي مثل اينه كه آدم سوار يه اتوبوسه و هوا گرمه و خيابون پر از دست انداز و تنها دليل براي پياده پياده نشدنت اينه كه هنوز پنجاه تا ايستگاه تا مقصدت مونده و اتوبوس شلوغه و پر سر و صدا و هيچ آرزوئي نداري جز اين كه پياده بشي و نمي توني

-------

امشب نامزدي پسر عمه ام ست. سه هفته پيش هم يه نامزدي ديگه رفته بودم. جمعه پيش هم با پريسا رفتم فيلم سنگ كاغذ قيچي كه به لعنت سگ نمي ارزيد. يعني مثلا خيلي بهم خوش ميگذره ديگه

-------

شيرآلات و دستشوئي ها و رادياتورهاي عمارت نصب شدن. سقف كاذب شيشه و آلومينيوم حموم هم براي نوردهي بيشتر نصب شده. خونه هم كه نقاشي اش تموم شده. اما هنوز هود و كابينت و كليد و پريز و ميله داخل كمد و پرده ها و سينك موندن

-------

هيچ كس به خوبي سيامك دلايل و شرايطم رو توصيف نكرده. ممنونم ازت

-------

نيكو جان اين پستيه كه خواستي. وقتي برنده شدم و اين پست رو نوشتم همه ميگفتن عاشق شدم! نميدونم چرا به نظر همه عشق مهم تره از گرين كارته! ضمنا به دليل احساساتي كه در اين پست نوشتم و يكسال با من بود حاضر نيستم دوباره يكسال ديگه ام رو خراب كنم و دنبال كار رفتن باشم. دوباره حداقل يكسال ديگه دربدري فكري از طاقت من خارجه

-------

حالم خوبه فقط عالي قاپو به جايي رسيده كه امشب برگشتم خونه خودم و از شر لب تاپ خلاص شدم با اون سرعتش و با كامپيوتر خونه دارم مي نويسم. هنوز سگ مي زنه گربه مي رقصه اما من با كمال پرروئي اومدم. كارها فقط جزئياتشون مونده

---

29 comments:

عطیه وحیدمنش said...

از اونجایی که با توپ و تشر گفتی نصیحت ممنوع
خوب منم مثل بچه های خوب و گل
نصیحت نمی کنم

فقط همون حرف اون دفعه ام رو دوباره می گم ، تو روخدا کتکم نزنی ها!!
من می گم اگه واقعا تصمیم گرفته بودی که بری و فکر می کردی اونجا برات بهتره ،دوباره امتحان کن
منظورم اینه که می شه دوباره از نو شروع کرد

Anonymous said...

من واقعا شرمنده گل روتم. باید بگم که تو این مدت و این روزا اصلا وقت سر زدن به وبلاک رو ندارم. ممنونم از مهربونیت. البته در حد پست خوندن اومدم ولی به دلایل امنیتی نتونستم که کامنت بذارم.
بابا این عالی قاپو که هنوز اماده نشده!
به نظر من که ترک کردن وبلاگ به طور کامل و خداحافظی برای همیشه جالب نیست چون در این دنیا به هم عادت کردیم حتی اگر اشناییها فراتر رفته باشه. میشه یه مدتی نبود و دوباره اومد.

Anonymous said...

به جان عزيزت دارم جدي حرف مي زنم.
نصف بيشتر ايراني ها بلد نيستن كه با همين امكاناتي كه دراختيارشونه چطوري خوش بگذرونن.... اميدوارم به زوديه زود از افسردگي و ناراحتي و اين حرفها خلاص بشي

نیکو said...

الی جونم
میدونی اگه اون اتفاق هم نیفتاده بود الان باز همینطوری بودی. ببین ماها -بچه های بلاگستان رو میگم-این روزها قاط زدیم و درب و داغونیم. من خودم به شخصه گاهن مواردی پیش میاد که به سرم میزنه از اتوبوسی که ذکر کردی بپرم پایین .خودش هم از پنجره اش. ولی تجربه ی این سالیان دراز عمر بهم ثابت کرده که هیچکس جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه. فعلن در حال مبارزه ام .شاید که بهتر شدم.علت این مزخرفاتی هم که این روزها مینویسم همینه. قبل از پستهای اصول مدیریت یک و دو پستی نوشته بودم با عنوان درد دل شرایط اصول مدیریت حقیقتن اوضاعیه که بر جو سازمان وارده و حقیقتن منو خورد میکنه ولی چاره اش خندیدن بهش هست. راهی جز این ندارم.قصد نصیحت هم ندارم که خودت میدونی چه باید بکنی.
راستی چند وقت پیش یک ایمیل بی مزه داشتم که تو لاتاری هشتصد و پنجاه هزار یورو بردم.ایول.وقتی جوابشونو دادم دیگه ازشون خبری نشد.به قول آیدا هاهاها
راستی حاج باران تهدیدمون کرده خواهر.منکه ترسیدم:)

Anonymous said...

مزه افسردگي منم تلخه - مثل تلخي كه بعد از كشيدن يك پاكت سيگار با شيكم خالي تو دهنت حس ميكني - ولي مگه كار ديگه اي هم ميشه كرد - آره ميشه معكوس بكش و يهو كلاچ و ول كن
جوجوي من بايد پوست كلفتر از اين حرفها باشيم

Anonymous said...

نصيحت نميكنم چون منم بهتر از تو نيستم!!فقط اينو ميگم اگه انقده برات اهميت داره ميتوني بازم تلاشتو بكني و امتحان كني!فكر كنم ضرر نداره.
بيصبرانه منتظرم ببينم كي اين عمارت تموم ميشه تا بيايم ببينيم چه دسته گلي به آب دادي!!ديييييي

Anonymous said...

سلام خانومي من موضوع رو مي دونم اما نمي دونم چرا نشد واوون گير لعنتي چي بود اگه فضولي نباشه يه بار هم اينو بنويسسسسسسسسس

سبزينه said...

فرزانه جان فضولي نيست اما ديگه طاقت ندارم تكرار كنم

Syamak Moattari said...

نکته این نیست که برنامه آمریکا رو هوا رفته نکته اینه که آدم یک سال برنامه ریزی می کنه و تمام برنامه های زندگیش رو بر اون اساس می ریزه بعد یهویی بدون اینکه کوتاهیی کرده باشه برنامه می ره رو هوا . بنابراین با دوستانی که سعی می کنند برنامه آمریکا رفتن و تفاوت های انجا و اینجا رو بشمارند موافق نیستم. بابا یه آدمی برنامه ریزی کرده بعد به دلایلی که احتمالا به ملیتش مربوطه تحقیر شده این خیلی دردناکه اون آدم باید خیلی قوی باشه که این اتفاق رو خوب مدیریت کنه. به هر حال می خوام بگم که دردت رو می فهمم.

Anonymous said...

harchan raftanet ali bud ama daghdaghahat kam nemishod azizam

سبزينه said...

به مطلبم اضافه كردم كه نظر سيامك بهترين چيزيه كه در رابطه با مشكل من نوشته شده. براي همين جوجو جان يا باران عزيز: موضوع ايني نيست كه شما مي گوئيد

نیکو said...

الی جونم
یکی از همکارای بانی که خیلی بچه ی باهوشیه از اونایی که دانشگاه تهران پزشکی و ریاضی رو با هم میخونده از یکی از دانشگاههای آمریکا براش پذیرش اومده بود ولی در کمال ناباوری بهش ویزا ندادند. حتی از دانشگاهش با سفارت مکاتبه کردند که میخوان این آقا رو به عنوان پایه گذار رشته ی نوینی با عنوان مثلن کاربرد ریاضی در پزشکی-درست یادم نیست چی بود-در خاورمیانه تربیت کنند ولی بازم بهش ویزا ندادند. حالا اون میگفت تو سفارت یک مشت از این جوونای ایرانی با ظاهر عجیب غریب رو میدیده که ویزا گرفته اند. اونا هم لاتاری برده بودند.
ماجرای تو رو که تعریف کردمک اونقدر تعجب کرده بودند که نگو.مثل اینکه تو این دنیا هرچی عجیب غریبتر باشی بهتره.
راستی از اون زمان که خبردار شدی لاتاری بردی پستی داری؟
ضمنن کجایی؟
ضمنن تر از آیدا خبری نداری؟ خیلی نگرانشم.

Anonymous said...

salam aziz
kamelan darket mikonam va omidvaram ke be zody in hes az beyn bere o az zendegit lezat bebary.

Anonymous said...

باور میکنی یا نه یه اتفاق همینجوری ...یعنی چیزی که همه این چهار سال رو به هوای اون براش تلاش کردیم و برنامه ریزی و حالا بدون کوچکترین قصوری از ما رفته هوا باعث شد پست شانس رو بنویسم .بعضی ها تو همون شش ماه اول به اون میرسن و بعضی ها هم ...چه میدونم . شاید به قول تو همه چی جبره ... نصیحت هم میدونم فایده نداره ... خودت باید آرامش رو پیدا کنی . در ضمن من که فقط شدم دست بده . گیرندگی هام به تعداد انگشتای دستم نیستن ... فقط من رو به این باور نگه داشتن که خوبی هم هست .
چند روزی تمرین مثبت اندیشی میکنم. از هیچی بهتره :دی
یه عالمه بوس

Anonymous said...

میدونی چی ...دارم از تعجب خفه میشم ...

البته که من دکتر دوایی رو فقط سر عمل دیدم و هنوز که هوزه با دکتر زندی در ارتباطم ...داستان خیلی طولانیه ...میدونم شبیه دردم رو کشیدی ...کف کردم از تعجب ....
تو مشکل روده ات چی بود ؟
هر چی بود حالا گذشته ...من از اون وقت نگاهم به زندگی عوض شده و شاید یکی از سخت ترین جنگهای زندگیم رو با وجود زخمها و ساید افکتهای بعد از عمل تبدیل به نگاهی تازه به زندگی کرده !
شاید روزی هم رو دیدیم و قصه هامون رو مبادله کردیم !!!

یه عالمه بوس

نگاهی نو said...

این نیز بگذرد

Anonymous said...

حق داری... هر کس هم بخواهد نصیحت کنه تنها شعار داده... زندگی توی ایران با این حیوون ها کار سختی است یا باید به قول باران به بیخیالی بزنی و با امکانات حال کنی یا باید درد کشیدن ها را ببینی و لمس کنی و له بشی... این که یکسال تمام به قول سیامک برنامه ریزی کردی و توی یک رویا با یک دنیا امید زندگی کردی و در کمتر از چندثانیه به قول خودت همه کوه آرزوها فروریخت.. تحملش کارسختیه چه برسه به فراموش کردنش... همه ی مایی که یک همچین اتفاقی برامون نیفتاده راحت میتونیم بگیم که خوش باش و بیخیال و این حرفها اما ادمی تا در اون موقعیت نباشه نمیتونه درست درکت کنه... به هرحال گلم من یک بار دیگه هم گفتم... اگر میخوای بری از راههای دیگه امتحان کنه.. اون کارت که سوخت راه های دیگه را میتونی امتحان کنی...

Anonymous said...

كجائي عزيزم؟؟؟من رو به موتم و نميتونم به آپم!!شما ها كجا غيبتون زده؟؟!

نیکو said...

الییییییییییییی!
صدا منوداری؟کجایی؟
:(

Anonymous said...

منم مثل تو زیاد به این اگرها و مگرهای زندگیم فکر میکنم و در شرایطی که از نظر روحی تو بحران هستم از نصیحتهای اطرافیان به شدت گریزانم. واسه همین ترجیح میدم در این مورد بهت هیچ حرفی نزنم چون هر چی بگم همون رنگ نصیحت رو میگیره. فقط امیدوارم این افسردگیت موقتی باشه. نمیتونم بگم با تعبیری که از زندگی داشتی کاملا موافقم. البته منم نقش جبر رو تو زندگی بیشتر از اختیار میدونم ولی فکر میکنم توصیفت از جبر چیزیه که تنها مخالف سوی میل و اختیار آدمی حرکت میکنه یعنی اگه ما اختیار کنیم که کاری رو انجام بدیم و توش موفق نشیم این مطلقا ناشی از جبر بوده ولی اگه به خواسته‌مون برسیم جبر هیچ نقشی نداشته و تنها ناشی از اختیار خودمون بوده. نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم.
ببخشید اگه بهت دیر سر زدم. نتایج نهایی ارشد هم شهریور ماه اعلام میشه و منم با خودم میگم "اگه می‌شد" یکم بیشتر درس می‌خوندم حداقل یه شبانه‌ای جایی قبول میشدم...
راستی من برای تو فیلتر نیستم؟ چون واسه خودم فیلترم و اکثرا هم میگن فیلتر شدم! :(

Anonymous said...

ببين الهام خانوم. خيلي از آدمهايي كه دور و بر من و تو زندگي مي كنن توي يه مقطع زماني متوقف شدن. يكي فكر مي كنه هنوز انقلاب نشده.. يكي فكر مي كنه هنوز بايد شاه برگرده..يكي فكر مي كنه هنوز دوران جنگه... يكي فكر مي كنه هنوز بايد از صدام ترسيد. بعضي ها توي سال 55 متوقف شدن بعضي ها 57 بعضي ها 60 بعضي ديگه توي سال 66 .. حالا اينا رو براي چي گفتم؟ براي اينكه مي ترسم تو هم در فروردين 86 متوقف بشي. بايد بپذيري كه اون موضوع تموم شد ورفت.

Anonymous said...

سلام عزیزم ... صبحت به خیر. من هم پای لپی خودم مشغول تکمیل تزجات هستم . یه چند وقتی باید جدی اینترنت بازی رو بذارم کنار و بچسبم این وامونده رو تموم کنم. اگه اینترنت بازی کردم دعوام کن باشه ;)

فقط به خودم اجازه میدم به یکی دو نفر سر بزنم که یکیش تویی

تا یکماه که اگه خدا بخواد و از اون مهمتر خودم بخوام :دی دفاع کنم

از دلشوره دارم میمیرم
ولی خوب باید خودمو کنترل کنم ...میدونی که
تازه ما هم آخر ماه اساس کشی داریم به کاخ الیزه :دی فکر کردی خودت فقط عالی قاپو داری :))

میبوسمت هزار تا
فعلا بای

Anonymous said...

داشتم نگران میشدم کم کم...
مبارک باشه... خوشحالم که برگشتی خونه و با همه کارهایش که مونده شاید به ارامش رسیده باشی... امیدوارم البته

Anonymous said...

تنبل خانم!!كجايي؟؟دلمان تنگيده برايت

Anonymous said...

السلام علیک یا عمتی! پس اگه خدا بخواد دوران نقطه به پایان رسید و وقت نسیم و این چیزا رسیده دیگه!!

Anonymous said...

elhamjonam salam
khob ke nistam.rastesh ye haftas ke oftadam toye khone. ba computere toye
khone ham nemitonam farsi type konam baraye hamin ham poste jadidy nazashtam valy har rooz be shomaha sar mizanam.

mercy khaharjony az ahvalporsit.

نگاهی نو said...

کجایییییییییییی؟؟؟؟؟؟

Anonymous said...

الی کوشولو

این پست و بردار

دلم گرفته

یک تازه بگذار

الی کوشولو

خوب و نازنین

با ریتم علی کوچولو بخوان .. می خوام صبح که بیدار شدم دیگه اون اتفاق نباشه ... ممنونم .. مرخصید بانو .. موچ فراوان .. من برم کپه لالا بگذارم

Anonymous said...

خوشحالم که بهتر شدی، افتتاح عالی قاپو رو هم تبریک میگم. این اصطلاح سگ میزنه گربه میرقصه رو هم اولین بار بود میشنوم :دی