Nov 25, 2007

مشق شب

رئيسم بهم گفته بشينم داكيومنتهاي فني رو بخونم و بعدش تو دوره آموزشي هم شركت كنم كه بعد از نوروز جامو عوض كنن بفرستنم هلپ دسك. خودش عقيده داره اين پيشرفته اما من تنبليم مياد داكيومنت انگليسي بخونم اونم نزديك به صد و خورده اي صفحه
به نيكو گفتم حرفي واسه نوشتن ندارم گفت بنويس ديشب شام چي خوردي! خوب بابا من نون و پنير شام اصليمه اين كه نوشتن نداره
با پروانه جونم چند وقته چت نكردم. بي معرفت نميگه برام كامنت زياد بذاره دلم تنگ نشه.
امتحان زبانم رو افتضاح دادم اگه قبول شم جز عجايبه
پنج شنبه از ظهر تا آخرشب خونه خاله ام بودم اما ماني خانم آخرشب اومد خونه
قراره اواخر آذر با ماني يه سفر برويم اما هنوز تور رزرو نكرديم. يادت نره خاله ماني؟
اين بود انشاي اين هفته ما

Nov 20, 2007

بهشت

خدائيش بهشت به اين زيبايي مي تونه باشه؟

Nov 13, 2007

وقايع التفاقيه

هركس كه منو در حال عبور از كوچه ها ببينه كلي مي خنده. زيگزاگ ميروم تا هرچي برگ زرد سر راهم هست رو له كنم و از شنيدن صداي خش خش اون لذت ببرم!
پروانه دستور داده ديگه طنز و سياسي ننويسم. بنابراين تا اطلاع ثانوي از طنزهاي نبوي خبري نيست!
ديشب مهموني دوستان دوره دبستانم بود. جاتون خالي كلي خنديديم.
بايد بروم دكتر پوست. اما يادم ميره وقت بگيرم!
كلاس زبان خوبه و سلام مي رسونه! 2 آذر امتحان پايان ترمه كه به احتمال 90% مي افتم چون اصلا وقت درس خوندن ندارم.
كيف پولم ديشب گم شد!
پالتو و كاپشن نو خريدم. كيف هم لازم دارم كه انشالله ماه ديگه.
پنج شنبه نهار با پريسا ميرم بيرون و جمعه هم بعد از كلاس زبان با ماندانا مي رويم نمايشگاه نقاشي.
يا حق...

Nov 11, 2007

بزغاله

اينم طنز جديد نبوي به دستور مامان ديني:
نمایش تک پرده ای
راوی: مردی که از راه دور آمده بود، به جمعیت خیره شد، چشمانش را بست و خراسانیان را ‏گفت: « شهدا را هر لحظه می بینم که گره ها را باز می کنند.... من از شرق و غرب عالم را رفته ‏ام، به اروپا نرفته ام، اما اطلاع واثق دارم که امروز مردم دنیا از وضع جهان خسته اند.... و به ‏دنبال یک راه نو هستند و آن را در ملت و نام و فرهنگ ایران دنبال می کنند... دشمنان بدانند! از ‏این به بعد آنها باید با ما توافق کنند، نه ما با آنها...دشمنان بدانند! کسانی که شیوه مردمی دولت و ‏رئیس جمهور را تمسخر می کنند، از بزغاله کمتر می فهمند... » صحنه تاریک می شود‏
روانکاو: گفتی اسمت چیه؟الف نون: محمود احمدی نژاد، من همون احمدی نژادم.‏روانکاو: اشکالی نداره، اینجا همه افرادی که می آن یک مشکلی دارند، اصلا نگران نباشید.‏الف نون: عرض کردم من احمدی نژادم، فیلم منو ندیدین؟ ماهواره هر روز نشون می ده...‏روانکاو: چرا عزیزم، دیدم، شما هر چی می خوای بگی بگو، راحت باش. شغلت چیه؟الف نون: من رئیس جمهور مملکت هستم، عکسم همه جا هست. تلویزیون ندیدین؟...‏روانکاو: شما زیاد تلویزیون نگاه می کنی؟ اتفاقا بد هم نیست، چه احساسی می کنی؟ ‏الف نون: من شهدا رو هر روز می بینم که دارن گره ها رو باز می کنن...‏روانکاو: خیلی جالبه، این گره ها کجاست؟ احساس می کنی کجا گره خورده؟ ‏الف نون: همه جا دکتر، خونه گرون شده، می آم به اون دست بزنم، سیمان گرون می شه، صفر ‏ها رو می گم از روی اسکناس خط بزنین، نامه می نویسن و گره می زنن، بعد شهدا رو می بینم ‏می آن و گره ها رو باز می کنن.‏روانکاو: چطوری شهدا رو می بینید؟ به چه شکلی؟الف نون: مثل فرشته ها هستند، ریش بلند، کت و شلوار خاکستری، عینک دودی دارند، دقیقا مثل ‏فرشته ها، می آن، گره ها رو باز می کنن، همه جا گره خورده...‏روانکاو: مثلا چه جور گره هایی رو باز می کنند؟ یادتون می آد؟الف نون: بله، آقای دکتر، دو ماه قبل بود، آخر شب سه تا از شهدا اومدن، یه پرونده بزرگ بود، ‏شاید ده هزار برگ داشت، خیلی بزرگ بود، مثل ستون، می گفتن پرونده هسته ای ایرانه، دورش ‏یه طناب بود، پر از گره، همه شو باز کردن و پرونده رو ورق ورق کردن، همه شو ریختن توی ‏یک چاه بزرگ، بعد یکی شون گفت، دیگه پرونده اتمی تموم شد، گفتم راست می گی؟ گفت، من ‏که رئیس جمهور نیستم دروغ بگم، من شهید شدم...‏روانکاو: شما گفتی احساس می کنی رئیس جمهوری، تا حالا احساس کردی دروغ هم می گی؟‏الف نون: دروغ نمی گم، بعضی اوقات، اگر به صلاح مملکت باشه...‏روانکاو: اون وقت شما رئیس جمهور کجا هستید؟الف نون: من رئیس جمهور ایران هستم، دکتر شوخی می کنی؟ حتما عکس های منو دیدین؟البته من هم شوخی می کنم، ولی در مورد انرژی هسته ای شوخی ندارم، من فرشته ها رو دیدم که ‏اومدن و یک گره های تازه ای رو باز کردن...‏روانکاو: گره چی بود؟الف نون: جنگ می خواست بشه، اون شهدا با کت و شلوار خاکستری اومدن، چند تا گره خورده ‏بود توی لندن و سوئیس و نیویورک، اون ها گره ها رو باز کردن، گره کراوات بود، دور گردن ‏بوش و براون و البرادعی و سارکوزی نامرد بزغاله، گره کراوات ها رو باز کردن، یهو دیدم نور ‏توی پیشونی همین ها تابید، سه تایی سینه می زدن، مرکل گریه می کرد، به من گفتن پرونده جنگ ‏تموم شده، اونها گره ها رو باز کردن...‏روانکاو: دیگه چی احساس می کنی؟ بگو، هر چی فکر می کنی بگو...‏الف نون: دکتر! من از شرق و غرب عالم رو رفتم‏روانکاو: چه جالب! اروپا هم رفتی؟الف نون: نه، فقط اروپا نرفتم، خوردیم به قطعنامه، وگرنه برنامه اش روی میز بود، بخشکی ‏شانس، ولی دکتر! اطلاع واثق دارم که امروز مردم دنیا از وضع جهان خسته اند.‏روانکاو: شما خیلی خسته می شی؟ زیاد کار می کنی؟‏الف نون: نه، خسته نمی شم، ملت! کی خسته است، دکتر بگو، دشمن!‏روانکاو: دشمن؟ آهان، دشمن! بگو ببینم از کجا اطلاع پیدا کردی مردم جهان از وضع دنیا خسته ‏اند؟الف نون: اونها به من هر روز زنگ می زنن، خیلی هستند. می گن ما از این غرب خسته شدیم، ‏ما می خوایم شما بیایید.‏روانکاو: اونها چطوری با شما حرف می زنند؟ با خودت حرف می زنند؟ از کجا؟الف نون: از همه جا، از کاراکاس، ونزوئلا، توگو، جزایر بالی، همه اش از بالی زنگ می زنن، ‏از پاریس، فرانسه، کاراکاس، مسکو، از همه جا، حتی از عربستان...‏روانکاو: به چه زبونی حرف می زنند؟الف نون: به زبون آدم درمونده، همه شون فقیرن، پابرهنه، می گن بیا ما رو نجات بده... وقتی ‏حرف می زنن، من می فهمم، مثل اینکه همه زبون ها رو بلد باشم، خیلی هاشون فارسی حرف می ‏زنند. می گن ما فقیریم، به ما کمک کنید، ما رو مدیریت علمی کنید...‏روانکاو: احساس می کنی فارسی حرف می زنند، یا احساس می کنی حرف هاشون رو درک می ‏کنی؟ ‏الف نون: نه، فارسی حرف می زنن، می دونم، انگار خدا می خواد اونها هر جور می خوان ‏حرف بزنن، ولی ما بفهمیم. دکتر اون ها خسته شدن. ‏روانکاو: شما خودت هم زیاد کار می کنی، نه؟ خسته می شی؟ کارت سخته؟ نه؟الف نون: نه، من خسته نمی شم، به جثه ام نگاه نکن، دشمن خسته می شه، اروپایی ها بخصوص ‏جنوب اروپا خیلی خسته شدن، کلمبیا هم خیلی خسته شدن، جزایر بالی، اونها می گن ما دنبال یک ‏راه نو هستیم و می گن ملت ایران و فرهنگ ایرانی باید بیاد کشور ما... اونها ما رو دنبال می ‏کنن.‏روانکاو: تو از اونها می ترسی؟الف نون: دکتر! من حتی نمی دونم ترس رو چطوری می نویسن. هرگز نترسیدم... مگر از خدا و ‏امام زمان، تازگی ها از امام زمان هم نمی ترسم. تا چند ماه دیگه می آد. اگر ایشون بیاد، من باید ‏برم، نمی دونم اون موقع از عهده این وضع بربیاد، حتما برمی آد... شهدا کمکش می کنن، ریش ‏بلند دارن، نور توی پیشونیشونه، با کت و شلوار خاکستری، با جوراب سفید شیشه ای. زن شون ‏براشون خریده... ‏روانکاو: گفتی همه خارجی ها می خوان ایرانی بشن؟الف نون: نه، نمی خوان ایرانی بشن، می گن شما بیایید آقای ما باشید، سرور ما باشید، من همه ‏شون رو می بینم، من می گم من نوکر شما هستم، اونها می گن تو سرور مائی، محمود! ‏روانکاو: ببین محمود! تو باید با مشکلاتت مواجه بشی... می دونی؟الف نون: من نه، اونها، دکتر! ما خیلی به اروپا و آمریکا فرصت دادیم، از این به بعد اون ها باید ‏با ما توافق کنند...‏روانکاو: تو قبلا به اون ها فرصت دادی؟ اصلا سعی کردی مشکلاتت رو حل کنی؟الف نون: نه، من قبلا به اون ها فرصت ندادم، اون ها اگر فرصت پیدا کنن منو نابود می کنن، ‏اونها باید با ما توافق کنند...‏روانکاو: تو به اون ها گفتی چی می خوای؟الف نون: من با اون ها حرف نمی زنم، اگر حرف بزنم ممکنه قبول کنند، اون وقت مذاکره می ‏کنن، علی نمی خواست بره، من به غلامحسین گفتم استعفاش رو بیار، امضاش کردم، می خواست ‏بره مذاکره کنه...‏روانکاو: ولی تو باید مشکل رو حل کنی...‏الف نون: مشکل حل نمی شه، مگر اون فرشته ها بیان، گره ها رو باز می کنن. این دفعه اون ها ‏باید با ما توافق کنند.‏روانکاو: مگه دفعه قبل شما با اونها توافق کردی؟الف نون: من نکردم، ولی قبلی ها می خواستن بکنن، می خواستن مملکت رو بفروشن، می ‏خواستن نفت ها رو بخورن، نفت شده بود بیست دلار، من رسوندم به صد دلار... اونها باید با ما ‏توافق کنند.‏روانکاو: اگر اونها بخوان توافق کنند، قبول می کنی؟الف نون: نه، هیچ وقت، عمرا اگر توافق کنم، اگر اونها قبل از آقا بیان، مملکت می ره از دست. ‏من توافق نمی کنم.‏روانکاو: ولی شما گفتی اونها باید با ما توافق کنن، منظورت چی بود؟الف نون: سیاست منه، دکتر، همه دنیا فهمیدن با کم کسی طرف نیستند، من بازی شون دادم. می ‏فهمی دکتر، هیچ کس فکرش رو هم نمی کرد... محمود؟روانکاو: تو رو مسخره می کردن؟ احساس می کنی تو رو دست می اندازن؟الف نون: احساس نمی کنم، دکتر! می نویسن، همه جا می گن، در رو که می بندم می فهمم صدای ‏خنده می آد، جوک می سازن، اس ام اس می فرستن....‏روانکاو: احساس می کنی همه دارند مسخره ات می کنند؟الف نون: همه نه، خانومم قبولم داره، زن خوبیه، ولی اکبر، محمد، حتی علی، باقر، همه شون ‏مسخره می کنن... ولی می دونی دکتر، اونهایی که منو مسخره می کنن، از بزغاله کمتر می ‏فهمند... برغاله، می گن بع، بع، بع....‏روانکاو: چرا بزغاله؟ چرا فکر می کنی برغاله نمی فهمه؟الف نون: بزغاله ها خیلی بی شعورن، آقای دکتر! من بچه بودم بزغاله داشتیم...‏روانکاو: چه احساسی نسبت به بزغاله داری؟ چرا بی شعوره؟الف نون: بی شعوره، نمی فهمه، دیدی این پروفسورهای مثلا روشنفکر ریش بزی می گذارن، ‏دکتر! شما نمی فهمی، باید چند سال بغل برغاله زندگی کرده باشی، هر چی بگم کافی نیست، اینها ‏مثلا اقتصاد دان هستند؟ اومدن پیش من، گفتن من اشتباه می کنم، من گوش نمی کردم به حرف ‏هاشون، ذکر می خوندم و روی کاغذ می نوشتم، ریش شون مثل بز بود، برغاله های نفهم!‏روانکاو: در بچگی بزغاله با تو کاری کرده؟ مثلا شاخ زده؟الف نون: اینها شاخ می شن برای آدم، بیست سال خوردن و خوابیدن... شاخ می زنن...‏روانکاو: خب چرا بهشون نمی گی گاو؟ چرا نمی گی الاغ؟ چرا نمی گی خرس؟ چرا فقط بزغاله، ‏حتما باید دلیل وجود داشته باشه.... نه؟الف نون: اینها گاو نیستن، اگر گاو بودن مشکلی باهاشون نداشتیم، الآن خیلی ها گاو هستند، ما ‏باهاشون کنار می آییم، حتی همکاری می کنیم. الاغ هم نیستند، چون حرف گوش نمی کنن، من ‏می گم دنیا رو دیدم، من شرق و غرب عالم رو دیدم، می دونی فقط چند بار کاراکاس رفتم، که ‏یکی شون نرفته، اینها بزغاله اند...‏روانکاو: من نمی فهمم، تو می گی گاو و الاغ با شعور تر از بزغاله هستند، این رو نمی تونم ‏بفهمم... ‏الف نون: دکتر! شما هم با من مخالفی، شما هم حتما فکر می کنی من اشتباه می کنم...‏روانکاو: نه عزیزم، من باهات مخالف نیستم، فقط می خوام با هم حرف بزنیم، مذاکره کنیم، اینجا ‏درها بسته است و من و شما بحث می کنیم...‏الف نون: مذاکره؟ برای چی؟ من مذاکره ای ندارم... من رئیس جمهورم...( با خشم از جایش بلند ‏می شود و در را باز می کند و بیرون می رود) ‏روانکاو هم بیرون می رود، دو نفر محافظ ایستاده اند. ‏روانکاو: این آقا خیلی وضعش خرابه، من نمی دونم چی کارش کنم، می گه من رئیس جمهورم...‏محافظ: بله، خوب معلومه، ایشون رئیس جمهور هستند، ما هم محافظ شون هستیم....‏روانکاو به محافظ نگاهی می کند و چشمهایش را گرد می کند و می گوید: بع بع، بععععععع، برین ‏از مطب من بیرون، من بزغاله ام، بع، بعععععع، بع
پرده می افتد، نورها می رود، یک باره همه صحنه منفجر می شود، تماشاگران فرار می کنند... ‏تعدادی از بازیگران از پشت پرده بیرون می ایند.‏اکبر: دیر رسیدیم، همه جا از بین رفت. من که گفته بودم.‏محمد: من باید فکرامو بکنم، ببینم می خوام اصلا توی صحنه باشم یا نه...‏علی کوچیکه: من که گفتم جلوش رو بگیرید، من یه بار دیگه استعفا می دم، می رم فلسفه مو ‏بخونم...‏علی بزرگه: یعنی واقعا منفجر شد، من داشتم فکر می کردم ایشون دارن یک اشتباهی می کنن... ‏حالا یعنی دیگه نمی شه کاری کرد؟ ‏مسوول جدید سالن وارد می شود: بازی تمام شد، تشریف ببرید بیرون، تماشاگران جدید دارن وارد ‏سالن می شن.

Nov 10, 2007

اخطار قرمز

در ميان سکوت منابع خبري رسمي در ايران، مجمع عمومي پليس بين الملل [اينترپل] با اکثريت آرا با صدور "اخطاريه ‏قرمز" براي سه مقام عاليرتبه و دو ديپلمات سابق ايران موافقت کرد. ‏
بر اساس اين تصميم براي علي فلاحيان، محسن رضائي، احمد وحيدي، محسن رباني و احمدرضا اصغري اخطاريه ‏سرخ صادر مي شود. به موجب اين اخطاريه نيروهاي پليس در 186 کشور عضو اينترپل از اين پس مي توانند افراد ‏مزبور را بازداشت و آنها را به آرژانتين تحويل دهند. نام هاشمي رفسنجاني و علي اکبرولايتي از اين فهرست حذف شده ‏است. ‏
‏"اخطاريه قرمز"که 78 راي موافق، 14 راي مخالف و 26 راي ممتنع داشت، بر اساس حکم جلبي داده شده که دادگاه ‏فدرال آرژانتين براي اين مقامات صادر کرده است. به تشخيص دادگاه مزبور اين 5 مقام عاليرتبه ايران در بمب گذاري ‏ساختمان انجمن همياري آرژانتين و اسرائيل در بوئنوس آيرس ـ يکي از مراکز يهوديان در آرژانتين ـ نقش طراحي و ‏لجستيکي داشته و آن را از طريق اعضاي گروه حزب الله لبنان به انجام رسانده اند؛ اتهامي که جمهوري اسلامي ‏همواره آن را رد کرده است. ‏
در اين بمب گذاري که در تيرماه 1373 روي داد 85 نفر جان خود را از دست دادند و صد ها نفر مجروح شدند. به ‏دنبال اين انفجار، دستگاه قضايي آرژانتين، هشت تن از مقامات ايراني را متهم به طرح ريزي براي بمب گذاري در اين ‏ساختمان، که نام اختصاري آن آميا است، و اجراي آن از طريق اعضاي حزب الله لبنان کرد. اين مقامات عبارت بودند ‏از:اکبر هاشمي رفسنجاني، علي فلاحيان و علي اکبر ولايتي، وزراي اطلاعات و امورخارجه در دولت هاشمي ‏رفسنجاني، محسن رضايي، فرمانده پيشين سپاه پاسداران، احمد وحيدي، فرمانده پيشين نيروي قدس سپاه پاسداران، ‏محسن رباني، رايزن فرهنگي پيشين سفارت ايران در آرژانتين، احمدرضا اصغري، دبير سوم پيشين سفارت ايران در ‏آرژانتين و هادي سليمانپور، سفير سابق ايران در آرژانتين. ‏
پرونده بمب گذاري در اين ساختمان هفت طبقه، عاقبت در نظام قضايي آرژانتين به صدور حکم جلب براي مقامات ‏ايراني انجاميد؛ اما پس از مدتي قاضي رسيدگي کننده به پرونده به تخلفات متعددي، از جمله دادن رشوه به يکي از ‏شهود دادگاه متهم شد و پرونده در سال 2004 بدون آنکه کسي مجرم شناخته شود بسته شد. پليس بين الملل نيز اعلام ‏کرد حکم قاضي آرژانتيني که به علت تخلف از کار برکنار شده، معتبر نيست. به دنبال اين موضع گيري، اسامي ‏دوازده متهم مزبور نيز که حکم جلب آنها صادر شده بود، از فهرست افراد تحت تعقيب پليس بين الملل حذف گرديد. ‏
اين پرونده سپس بار ديگر باز گشوده و مسئوليت آن به آلبرتو نيسمان، دادستان فدرال آرژانتين سپرده شد. وي نيز پس ‏از مدتي رسما دولت ايران و گروه شبه نظامي حزب الله لبنان را به انجام اين بمبگذاري متهم کرد و خواستار بازداشت ‏رهبران وقت ايران از جمله علي اکبر هاشمي رفسنجاني، رئيس جمهور وقت، علي اکبر ولايتي و محمد فلاحيان، ‏وزراي وقت خارجه و اطلاعات، کارمندان سابق سفارت جمهوري اسلامي در بوئنوس آيرس و همچنين رهبران ‏سابق حزب الله لبنان شد. ‏
به دنبال اين حکم و تقاضاي آرژانتين، پليس بين المللي، موافقت اوليه خود را براي بازداشت شماري از مظنونان ‏ايراني و لبناني اعلام کرد. ‏
اين موافقت با واکنش جمهوري اسلامي روبه رو و عاقبت تصميم گيري نهائي در اين ارتباط به مجمع عمومي ساليانه ‏اينترپل موکول شد. البته پيش از آن دفتر مرکزي اينترپل در فرانسه، موافقت اوليه خود براي صدور احکام بازداشت ‏بين المللي يا برگه هاي قرمز براي مظنونان ايراني و لبناني را اعلام کرده بود. اما به نوشته مطبوعات غربي، ‏جمهوري اسلامي در واکنش به اين اقدام خواستار حذف نام سه نفر از فهرست مزبور شد: هاشمي رفسنجاني، علي ‏اکبر ولايتي و هادي سليمان پور که در سال ۱۹۹۴ سفير ايران در آرژانتين بود. با اين وجود مدتي بعد هادي ‏سليمانپور، که در لندن اقامت داشت، توسط پليس اين کشور دستگير و براي بررسي موضوع استرداد وي به ‏آرژانتين، روانه زندان شد. اما بعد از مدت کوتاهي وزارت کشور بريتانيا مدارک ارسال شده از آرژانتين براي ‏استرداد هادي سليمانپور راکافي تشخيص نداد و دستور توقف رسيدگي قضايي و نهايتا آزادي وي را صادر کرد. ‏اما در دوازدهمين سالگرد اين بمب گذاري، اعلام شد"به در خواست کميته اجرايي اينترپل، مجمع عمومي پليس بين ‏الملل درباره صدور «اخطار قرمز» براي پنج ايراني و يک لبناني که متهم به دست داشتن در انفجار مرکز همياري ‏يهوديان «آميا» در آراژآنتين هستند، راي گيري خواهد کرد. "‏
اين مسئله با واکنش شديد مقامات جمهوري اسلامي روبه رو شد و هيئت ايراني شرکت کننده در هفتاد و ششمين مجمع ‏عمومي پليس بين الملل در مراکش اعلام کرد که "راي به صدور چنين اخطاري پليس بين الملل را به ابزاري سياسي ‏بدل کرده و مانع انجام ماموريت محوله خواهد شد". ‏
محمد اصفهاني نژاد، يکي از مشاوران حقوقي هيئت نمايندگي ايران نيز در اين باره گفت: "ما نمي خواهيم پيوستگي ‏اينترپل شکسته شود. چنانچه اين اخطار صادر شود، اينترپل به عروسکي براي استفاده يک کشور عليه کشور ديگر ‏تبديل خواهد شد". ‏
هيئت ايراني همچنين اعلام کرد" آمريکا و اسراييل درصددند تا با استفاده از اين مسئله به ايران فشار بيشتري وارد ‏کنند" و محمد علي پاکشير، يکي ديگر از مشاوران حقوقي هيئت نمايندگي ايران، گفت:"آمريکا و اسراييل مي کوشند با ‏صدور اخطار قرمز به جهانيان بگويند که اين افراد تروريست هستند و ايران تروريست صادر مي کند". ‏
اما اين راي صادر شد: "مجمع عمومي پليس بين الملل (اينترپل) با اکثريت آرا با صدور حکم جلب بين المللي براي سه ‏مقام و دو ديپلمات سابق ايران موافقت کرد. " به اين ترتيب براي" علي فلاحيان، وزير پيشين اطلاعات، محسن ‏رضائي، فرمانده پيشين سپاه پاسداران، احمد وحيدي، فرمانده پيشين نيروي قدس سپاه پاسداران، محسن رباني، رايزن ‏فرهنگي پيشين سفارت ايران در آرژانتين و احمدرضا اصغري، دبير سوم سفارت جمهوري اسلامي" اخطاريه سرخ ‏صادر شد تا پليس هر يک از 186 کشور عضو اينترپل بتوانند آنها را دستگير و به آرژانتين تحويل دهند. ‏
بر اساس قوانين پليس بين الملل، "اخطار قرمز" حکم جلب بين المللي محسوب نمي شود، اما اين نهاد بين المللي به اين ‏ترتيب از اعضاي خود مي خواهد که اين افراد را دستگير و به کشور درخواست کننده، يعني آرژانتين تحويل دهند. ‏
منبع: روزآن لاين

Nov 7, 2007

گل بود به سبزه نيز آراسته شد

ديروز خيلي روز خوبي بود. از ظهر خونه بابا بودم و شب هم موندم و خواهرم هم اونجا بود. ياد قديم افتاده بودم و خيلي بهم خوش گذشت. خواهرم رو خيلي دوست دارم و در كنارش بودن برام بهترين اتفاقه.
چند روزه درد معده بد آزارم مي ده. تمام مدت – خصوصا بعد از غذا- معده ام شديدا درد ميگيره طوري كه انگار دارن از تو گازم مي گيرن. دكتر تشخيص زخم معده همراه با تورم رو داده – دقيقا بلايي كه سر روده ام اومده بود- و اگه با يك دوره دارو خوب نشم بايد برم آندوسكوپي. حالا چطور دكتر بدون آندوسكوپي تشخيص داده من نميدونم. فقط اينكه گل بود به سبزه نيز آراسته شد.
اينم طنز جديد ابراهيم نبوي:
حسینی سخنگوی وزارت خارجه ایران به دنبال اعلام این خبر در خبرگزاری ها که لاوروف ‏برای دادن پیشنهاد جدید در مسائل هسته ای به ایران سفر کرد، گفت: « لاوروف پیشنهاد جدیدی ‏نداشت.» با توجه به اینکه قبلا علی لاریجانی بخاطر اعلام پیشنهاد پوتین استعفا داد و بعد احمدی ‏نژاد اعلام کرد که پوتین هیچ پیشنهادی نداشت، بدین وسیله فرهنگ لغات مخفی دیپلماتیک جدید ‏ایران به شرح زیر اعلام می شود:‏
جمله: « روس ها هیچ پیشنهادی نداشتند.» معنی: « روسها هشدار دادند که زودتر غنی سازی را ‏متوقف کنید وگرنه اوضاع خطرناک است.»‏
جمله: « پرونده هسته ای ایران بسته شده است.» معنی: « بزودی یک قطعنامه جدید صادر می ‏شود.»‏
جمله: « ما کلمبیا را فتح کردیم» معنی: « گروهی در کلمبیا به رئیس جمهور گفتند دیکتاتور»‏
جمله: « ما بزودی خبرهای خوش علمی داریم.» معنی: « غنی سازی فعلا متوقف شده است، ولی ‏نمی خواهیم خبرش را اعلام کنیم.»‏
جمله: « رئیس جمهور بزودی به بحرین سفر خواهد کرد.» معنی: « تا دو هفته دیگر رابطه ایران ‏و بحرین بسیار تیره خواهد شد.»‏
جمله: « رئیس جمهور ایران محبوب دل مسلمانان جهان است.» معنی: « محبوبیت رئیس جمهور ‏در ایران بشدت کاهش یافته است.»‏
جمله: « متکی مشکلات شخصی دارد» معنی: « احمدی نژاد قصد برکناری متکی را دارد.»‏
جمله: « دولت صدها طرح عمرانی را بزودی آغاز می کند.» معنی: « قیمت خانه بیست درصد و ‏نرخ تورم دو درصد افزایش یافت.» ‏
جمله: « دولت بزودی از منتقدانش قدردانی می کند.» معنی: « تا هفته آینده ده نفر از مخالفان ‏دستگیر می شوند.»‏

Nov 4, 2007

تنهايي

هميشه به دنبال تنهايي بودم. هميشه به دنبال اين بودم كه تنها و تنهاتر باشم. حتي دليل اصلي خوشحاليم از رفتن به آمريكا اين بود كه از ايني كه هستم تنهاتر ميشم. بعداز هر عمل جراحي با خانواده ام جنگ ميكردم كه زود برگردم خونه خودم و تنها باشم. الان نميتونم به خاطر بيارم كه در تنهايي ام چه ميكردم اما هرگز حوصله ام سر نميرفت و حتي وقتي تلفن زنگ مي زد ته دلم دادم مي رفت هوا كه چرا خلوتم رو بهم مي زنن.
شايد دليلش اين چند ماه بيكاري باشه يا چيز ديگه اي كه نميدونم چيه اما الان خيلي افسوس زماني رو ميخورم كه مامانم زنده بود و همه با هم توي يك خونه زندگي مي كرديم. از تنهايي فراري شدم. آرزو دارم ميشد برم با پدرم اينا و يا با خواهرم زندگي كنم. جالب هم اينجاست كه عامل اصلي تنها زندگي كردن همه من بودم. اين من بودم كه براي تنها زندگي كردن جنگيدم و اونا رو هم مجبور كردم نظرم رو قبول كنن. حالا بعد از ده سال سخت پشيمونم اما راه برگشت ندارم. بايد با تنهايي كه ديگه دوستش ندارم كنار بيام. يكي از دلايلي كه تا ده شب سر كار مي مونم هم همينه كه زياد توي خونه نباشم. از وقتي عالي قاپو رو ساختم و مرتبش كردم تمايلم بهش كمتر شده. سابقا بيشتر دوستش داشتم.